واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سلحشور، یزدان - بعضی کتابها هستند که در یک دهه، بدل به «اتفاق» میشوند. به گمان من مجموعه غزل صالح سجادی با نام «تشنج کلمات» از این دست است. طبیعتاً ما در دهه هشتاد، غزلسرای جوان زیاد داریم که اکثرشان هم بااستعدادند و به وبلاگها که سر بزنید، میتوانید لااقل یک و گاهی هم سه، چهار غزل جالب توجه با فضای نو، پیدا کنید، اما یک مشکل اساسی وجود دارد در شعر این شاعران و آن هم این است که برخی شگردها، بیان و گاهی اوقات روایتی که به سراغش میروند و محور عمودی غزل را به تسخیر خود درمیآورد، دائم از این غزل به آن غزل سرک میکشد. مشکل دیگری که دیده میشود و مکرر هم دیده میشود، خروج «قافیه» از حیطه «اقتدار روایی» و پایانبخشی به «بیت» است. در این غزلها، «قافیه» نقشش در حد باقی کلمات بیت فروکاسته میشود و قادر نیست که «مضمون» را تمام کند و در نتیجه شاعران برای گریز از این نقص، «مضمون» را پیچیده و غریب میکنند تا غرابت آن، جایگزین شیرینی تمامشوندگی و تشکیل «خرده روایت» شود و نام این کار را میگذارند «غزل پستمدرنگویی» که لابد برای خودش، راهی به دهی دارد. «تشنج کلمات» اینطور نیست (حالا بگذریم از اینکه به نظرم نسبت به همه آن پستمدرنبازیها، وفادارتر است به موازین پستمدرن) «قافیه» جایگاه قدمایی و کهنسال خود را دارد، اقتدار دارد و «مضمون» هم خوب شکل میگیرد و البته بینابینی هم عمل میکند یعنی اغلب در تقاطع مضامین هزارساله و تصویرسازی شعر امروز حیات مییابد؛ و مهمتر از همه اینکه ما با «غزل» روبروییم نه مثلاً شعر نویی که حالا میخواهد از تساوی وزن هم بهره ببرد. شعرهای «تشنج کلمات» رونوشتهای شتابزدهای از شگردها و نگاه شاعران سپیدگو یا نیماییسرا نیستند، ماهیتی مستقل و مشخصی دارند (و میتوان آنها را ادامه منطقی قالبی دانست که از روزگار رودکی رخ نمود و به روزگار سنایی و پس از آن چهره برافروخت و به روزگار صائب، «نو به نو» جامه پرنیانی عرضه کرد) «کنار من که قدم میزنی هوا خوب است پر از پریدنم و جای زخمها خوب است برای حک شدن عشق در خیابانها به جا گذاشتن چند رد پا خوب است قدم بزن پُرم از حس «درکنار تویی» قدم بزن پُرم از حس اینکه «ما» خوب است نخند حرف دلم را نمیشود بزنم خیال میکنم اینجور جملهها خوب است بگیر دست مرا بشکنام بپیچانام دو تکهام کن و آتش بزن، بلا خوب است به هر کجا که مرا میبری نمیگویم کجا بد است کجا دور یا کجا خوب است به من بگو تو، بگو هی، به من بگو صالح نگو: «تو» بیادبی میشود «شما» خوب است!» هر شاعری از زمانه خود متأثر میشود و سجادی هم از این رویکرد بری نیست. او، هم از بدیهای شعر زمانه تأثیر گرفته و هم از خوبیهایش. از گذشتگانش خوب آموخته و این آموختهها را جذب کار خود کرده؛ به راحتی میتوان آموزههای بهبهانی، منزوی، بهمنی و حتی «پدرام» را در آثار او دید یا نقش «تواسعی» را که «مرد بیمورد» سعید میرزایی در غزل امروز بهوجود آورد. سجادی همچنین از بدیها هم تأثیر گرفته مثلاً در آن خروجهای نابهنگام از چارچوبهای شناختهشده غزل که ذاتی شعر او هم نیست و به نظر میرسد به منظور قدرتنمایی یا نوگرایی افراطی، انجام شده. (طبیعتاً شخصاً این رویکردها را نمیپسندم و امیدوارم در کتاب بعدی هم شاهدش نباشم) «هبوط کرده چو آدم به جستجوی زمین رسیدهام به تو حوا، به تو، هووی زمین! هبوط کرده و مبهوت باغ سبزه تو که این همیشه گلستان که کِشته روی زمین؟ تنت جزیره محصور دستهای من است همان هویت مجهول تو به توی زمین «دو خط منزوی» اینجا رسیدهاند به هم به چارراه شدن، در چهارسوی زمین دو بوسه قدغن بر لبان سرخ گناه همان دو جرعه تقصیر در گلوی زمین دو مصرعی که مُدَرَج شدند در همدی/گر و غزل که فرارفته از فروی زمین» (منظور اینطور نوگراییهاست که به گمان من نالازم است. تا نظر شما چه باشد.)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]