واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > انتظامی، حسین - به خاکپای سردارشهید، رجب محمدزاده شاید آخرین بار ، او را در روزهای اول مرداد 67 درمسجد پادگان 92 اهواز دیدم . درست چند روز پس از پذیرش قطعنامه ، و در زمانی که منافقین از مرزهای غربی و ارتش بعث از مرزهای جنوبی به کشور هجوم آورده بودند . عراقی ها بخش هایی از جاده اهواز - خرمشهر را گرفته بودند و اهواز مثل روزهای اول جنگ ،شده بود خط مقدم !صبح رسیده بودم به پادگان و قرار بود عصر به قرارگاه تاکتیکی لشگر بروم ، اطراف دارخوین . پادگان 92 که در واقع یکی از مقرهای قدیمی لشگر92 زرهی اهواز بود . پادگان پشتیانی لشگر5 نصرخراسان محسوب می شد . بهت ناشی از پذیرش قطعنامه، خشم ناشی ازحمله عراقی ها و نفرت نسبت به منافقین ، حس خاص و مشترکی در مردم و رزمندگان ایجاد کرده بود . هجوم فرصت طلبانه منافقین و ارتش عراق در طول نوار مرزی ، جوانانی که عشق دین و وطن داشتند یا آنان که می خواستند عطر آخرین روزهای دفاع را درخاطره زنده کنند عازم جبهه ها کرده بود ؛ بنابراین پادگان شلوغ بود و پرهیجان ، نه مثل 30-20 روز پیشتر که سکون در آن موج می زد .رجب برای من همیشه بوی برادران و یاران شهیدم را می داد . خود من البته هیچگاه نیروی او نبودم وگذری همدیگر را می دیدیم ، اما تمامی دوستان هم محفلی ام با او کار می کردند . شهیدان نازنین ، علیرضا مهدوی ، علی آل شهیدی ، مسعود هژبرالساداتی ، حمید نیک اندیش ، اصغرحسین پور، بهزاد احدیان ، ودوستان خوبم امیر خوراکیان ، رضا مقدسی و برادرکوچکترم حمید . نام گردان های لشگر پنج نصر همگی به نام خدا ختم می شد : حزب الله ، جندالله ، نصرالله ، روح الله و نامهایی بر این سیاق . درجبهه مرسوم بود که اهالی هر منطقه درگردان خاصی سازماندهی می شدند .گردان نصرالله را عمدتا رزمندگان بجنورد و شمال خراسان تشکیل می دادند و عجب آن که دوستان پرسابقه من که منطقا باید در ستاد یا واحدهایی نظیر اطلاعات عملیات یا تخریب یا لااقل گردان مشهدی ها (روح الله وحزب الله) سازماندهی می شدند از گردان نصرالله سردرآورده بودند ، لااقل از کربلای 4 به بعد استقرار آنان در این یگان بود . این را البته فرماندهان وقت لشگر پنج نصر صحه می گذارند که ماموریت های سخت به همین گردان محول می شد و کمتر پیش می آمد که رجب محمد زاده با مسئولان لشگر یا قرارگاه ، چک وچانه بزند ؛ یعنی بخواهد با استدلالات تکنیکی ازخط شکنی های پرمخاطره یا پدافندهای فرسایشی سرباز زند . و حالا که با خودم فکر می کنم می بینم بدون شک سخت ترین فرماندهی استانی سپاه ، همین سیستان وبلوچستان است . باز هم او سخت ترین ها را قبول کرده بود . من البته هیچوقت رزم شخصی رجب را ازنزدیک ندیده بودم اما همان یاران ،خاطره های بسیاری از سر نترس ، هوشیاری فرماندهی و تعصب نسبت به نیروها نقل می کردند ؛ خصلت هایی که یک فرمانده را برجسته می کند .آن دیدار درمسجد 92 شایدآخرین دیدار ما بوده باشد . 21 سال پیش ! باور کنید الان که نوشتم 21 سال ، دلم لرزید که چه دیر زمانی است که از او بی خبر بوده ام ، از او و همچنین تمامی لطافت های آن روزهای پرمعنویت . به فکر فرو رفتم و موجی از غم حسرت به جانم افتاد که چگونه آن قرابت های چندماهه و چند ساله ، به قدری عمیق و لطیف بوده اند که گرد 21 ساله ، ذره ای از وضوح خاطره نکاسته است . وقتی دیروز اسامی فرماندهان شهید را گفتند طبیعی است که حاجی شوشتری را به یاد آورم ؛ فرمانده ای خراسانی که همان روزها از فرماندهان بیست سی ساله وقت مسن تر می زد ونمی دانم چرا مرا یاد شهید برونسی می انداخت ، بنّایی میانسال که تا فرماندهی تیپ بالا آمده بود . اما دیروز وقتی گفتند سردارمحمدزاده ، اصلا متوجه نشدم که این سردار محمد زاده همان «برادر رجب» خودمان است که منطقا حالا باید قریب بازنشستگی باشد و من سالها از او بی خبر بوده ام . مسجد شلوغ بود زیرا نیروهای تازه نفس به تازگی تخلیه شده بودند . پس از نماز ظهر و عصر ، برادر رجب را دیدم . دقیقا به خاطر ندارم که گردانش ، خط بود یا قرار بود گردان را تحویل بگیرد . البته خوب که فکر میکنم باید گردانش ، خط بوده باشد زیرا احوال علی آل شهیدی و امیرخوراکیان وحمیدمان را از او پرسیدم . امیرنازنین - که جزو معدود آدمهایی است که هنوز بوی آن دوره رامی دهد- آن موقع معاون رجب بود و علی هم 20-15 روز مانده بود که پر بکشد ، درست در آخرین ساعاتی که داشتند در باغ شهادت را می بستند .5-4 دقیقه ای سرپا صحبت کردیم . حالا یادم می آید گردانش ، خط بود زیرا از وضعیت خط می گفت . برای منی که صبح از غرب آمده بودم و هنوز توجیه نبودم که در جنوب چه خبر است . حالا که فکر می کنم حسرت می خورم که «زمان» در آن زمان چه پربار بوده است ؛ در این 5-4 دقیقه ای ها ، دنیایی از معرفت جریان می یافت و گویی برکتش بیشتر بود .رجب مثل بسیاری از فرماندهای و رزمندگان ، پذیرش قطعنامه را فقط به اتکای ولایت مداری و عشق به امام هضم کرده بود. بهت و حسرت خود را به آن روحیه التیام می داد . او اما در آن صحبت کوتاه ، با حسرت می گفت که نعمت شهادت رو به زوال است ، می گفت در های بهشت دارد بسته می شود ...دیروز، خدا نشان داد که این درها برای عده ای بسته نیست ، عده ای که او با محاسبات ویژه خدایی اش گزینش می کند .خدایا ، سپاس به درگاهت و شکر به شکوری ات ، تو شکرگزار بندگان خوب هستی و خواسته مجاهدانت را که «شهید» از این دنیا بروند به شکرانه مجاهدتشان اجابت می کنی .وقتی امثال رجب محمد زاده به شهادت می رسند ، وقتی شوشتری ها و کاظمی ها به شهادت می رساند به عدالتت بیشتر ایمان می آوریم که با وجود پایان جنگ ،آنان را به مرتبت نزد خود جلوس می دهی و به دوستانشان می رسانی تا مصداق « ومنهم من ینتظر» باشند .تا نشانه ای باشد از تفاوتی که قائلی بین آنان که خالص مانده اند و آنانی که خالص نبوده اند یا خالص بوده اند اما زنگارگرفته اند ،تا نشانه ای باشد ازاین صفت جمالی ات که شکورتری و به قدری کریم و مهربانی که از بنده های خوبت ، به نیکوترین وجه سپاسگزاری می کنی ،تا نشانه ای باشد از این که نسیان به وجودت راه ندارد و حواست به جزئی ترین چیزها هست .و حسن اولئک رفیقا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1047]