واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جوان و غضب نويسنده: سيد محمود طاهري مفهوم شناسي غضب «غضب، کيفيتي است نفساني که سبب جنبش و حرکت روح از درون به بيرون مي شود براي غلبه و پيروزي، اما مبدأ آن انتقام گرفتن است. غضب در حقيقت طرف افراط قوه است که اگر شديد باشد سبب حرکت و جنبشي شديد شده که به سببش، حرکتي پرحرارت در مغز و عصب پديد مي آيد که مانند دودي تيره، نور عقل را پوشانده و اثرش را تضعيف مي کند. از اين روست که پند و نصيحت در شخص خشمگين اثر نگذاشته، بلکه حتي بر درشت خويي و شدت آن مي افزايد». (1) غضب، غريزه اي است که چون تعديل و کنترل شود و به موقع اعمال گردد، موهبتي آسماني به شمار مي رود که حريم شخصي انسان را از سوء استفاده ها و تجاوز ها ايمن مي دارد، جرئت را از دشمنان مي گيرد. سبب حفظ کرامت و حقوق انسان مي گردد. به تعبير بيهقي: اگر کسي گويد که خشم به چه حکمت در آدميان نهاده شدي، و آفريدگار چرا آن را در مردم آفريدي، جواب آن است که آفريدگار را - جل جلاله - در هر چه آفريده است، مصلحتي است عام و ظاهر - اگر آرزو نيافريدي، کس سوي غذا که آن بقاي تن است، و سوي جفت که در او بقاي نسل است، نگرايستي و مردم نماندي و جهان ويران گشتي. و اگر خشم نيافريدي، هيچ کس روي ننهادي سوي کينه کشيدن و خويشتن را ز ننگ و ستم نگاه داشتن و به مکافات مشغول بودن و عيال و مال خويش از غاصبان دور گردانيدن؛ و مصلحت يکبارگي منقطع گشتي. اما چنان بايد و ستوده آن است که قوه ي آرزو و خشم در طاعت قوه ي خرد باشد، هر دو را به منزلت ستوري (2) داند که بر آن نشيند و چنان که خواهد براند و بگرداند. و اگر رام و خوش پشت نباشد، به تازيانه بيم مي کند در وقت، و وقتي که حاجت آيد، مي زند و اين دو را (آرزو و خشم) دگشاده نتوان گذاشت که اگر گشاده شود، خويشتن را هلاک کند و هم آن کس را که بر وي بود. (3) «پس مردمان در خصوص قوه ي غضب، خارج از اين سه حال نيستند. افراط، تفريط، اعتدال. افراط در غضب اين گونه است که آن چنان غالب شود که شخص از حيطه ي اطاعت «عقل» و «شرع» چنان بيرون رود که فکر و بصيرتي برايش نماند. تفريط در غضب به اين است که اين قوه اساساً در نهاد آدمي نباشد، يا به اندازه اي در وجودش تضعيف شده باشد که در مواردي که هم از لحاظ شرعي و هم از لحاظ عقلي وجود غضب ضرورت دارد، غضبي از خود نشان ندهد. اعتدال در غضب نيز به اين شکل است که غضب شخص بجا و به موقع باشد، به گونه اي که نه از چارچوب شرع بيرون برود و نه از چارچوب عقل خارج شود، بلکه در غضب و خشم نمودن و عدم غضب و خشم نمودن، تابع شرع و عقل باشد، و هم خشم و هم عدم خشم او طبق فرمان شرع و عقل باشد. بي شک، حد اعتدال و حد وسط غضب، مذموم و نکوهيده نباشد؛ چه آنکه در حقيقت از جرگه ي غضب بيرون است و از قلمرو شجاعت ورزي به شمار مي رود، اما طرف تفريط آن مذموم و نکوهيده بوده، برآمده از ترس و خفت است؛ چه کسي که فاقد حد اعتدال در غضب و واجد تفريط در اين غريزه است، چه بسا فاقد غيرت و حميت است. و به حقارت نفس و تحمل خفت و خواري که از مردمان رذل و پست، و سازش و مداهنه در خصوص امر نمودن به معروف و نهي نمودن از منکر است». (4) «و اما غضب در جانب افراط آن، در خط آن همين بس که اسقراطيس حکيم گويد: من به سلامت آن کشتي که باد سخت و شدت آشوب دريا آن را به لجه اي (5) افکند که بر کوه هاي عظيم مشتمل بود و بر سنگ هاي سخت زند، اميدوارترم از آنکه به سلامت شخص غضبان ملتهب؛ چه ملاحان را در تخليص آن کشتي مجال به کار گرفتن انواع حيله ها و چاره جويي ها باشد و حال آنکه هيچ حيلت در تسکين شعله ي غضبي که زبانه مي زند نافع نيايد و چندان که وعظ و تضرع و خضوع بيشتر به کار دارند، مانند آتشي که هيزم خشک بر وي افکنند، شعله ورتر شود و شدت يابد». (6) وقت خشم و وقت شهوت مرد کو طالب مردي چنينم کو به کو کو در اين دو حال، مردي در جهان تا فداي او کنم امروز جان (7) علاج قوه ي غضب ملا مهدي نراقي (رحمه ا ...) درباره ي درمان قوه ي غضب مي نويسد: اما علاج غضب منوط بر چند امر است، و اي بسا که با برخي از آن ها علاج پذيرد: اول - برطرف ساختن اسبابي که سبب تشديد و هيجان غضب مي شود، همانند خودبيني، فخر فروشي، کبرورزي، لجاجت، جدل، حرص شديد و غيره که همگي از اخلاق هاي پست و هلاک بخش است، و با وجود آن ها، خلاص شدن از غضب ناممکن است.پس نخست بايد موارد ياد شده را زايل کرد، تا نوبت به رفع غضب برسد، که در اين صورت آسان خواهد بود. دوم - يادآوري زشتي و عاقبت بد خشم و هر آنچه که در شرع مقدس در مذمت و نکوهش آن وارد شده است. سوم - يادآوري روايتي که در مدح و ستايش از کساني وارد شده که غضب خويش را فرو مي خورند و مانع از بروز آن مي شوند. (8) زورمند کيست؟ روزي پيامبر از محلي عبور مي کرد. در راه به جمعيتي برخورد که در بين آن ها مرد نيرومندي در حال زور آزمايي بود و سنگ بزرگي را که مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان مي ناميدند، از روي زمين بلند مي کرد. تماشاگران با مشاهده ي زور و قوت ورزشکار، او را تحسين و تشويق مي کردند. پيامبر پرسيد: اين اجتماع مردم براي چيست؟ گفتند: شخصي اينجا زور آزمايي مي کند. حضرت فرمود: «به شما بگويم مرد قوي و قهرمان کيست؟ قهرمان کسي است که اگر شخصي به او دشنام داد، خشمگين نشود، بلکه تحمل کند و بر نفسش چيره گردد».(9) يک نصيحت شخصي به پيامبر عرض کرد: مرا علم بياموز و از دستور هاي ديني آگاه فرما. فرمود: برو و هرگز غضب مکن. آن مرد در حالي که مي گفت: «به همين سخن اکتفا مي کنم»، به سوي طايفه ي خود بازگشت. وقتي به قوم خود رسيد، مشاهده کرد که نزاعي بين قومش و قومي ديگر روي داده است و همه، سلاح در دست گرفته و در برابر يکديگر صف آرايي کرده اند. او هم لباس نبرد بر تن کرد و به سوي ياران خود رفت. ناگهان به ياد سخن پيامبر افتاد که از او خواسته بود خشمگين نشود. سلاح را بر زمين انداخت و به سوي دشمنان قوم خود رفت و گفت: جنگ و خون ريزي نفعي ندارد. من از مال خود هر چه بخواهيد، به شما پرداخت مي کنم. آن ها متنبه شدند و گفتند: هر چه مورد اختلاف بود، به گذشت و چشم پوشي سزاوارتر است. بدين گونه همين وصيت پيامبر، اختلاف بزرگي را حل کرد. (10) امام و غلام امام صادق (ع) غلام خود را پي حاجتي فرستاد. برگشتن غلام بسيار طول کشيد. امام به دنبالش رفت تا ببيند او چه کار مي کند. غلام را در حالي يافت که خوابيده بود. امام بدون اينکه خشمگين شود، نزد سر او نشست و وي را باد زد تا از خواب بيدار شد. آنگاه به او فرمود: اي فلاني! براي تو سزاوار نيست که هم شب بخوابي و هم روز! شب بخواب و روز براي ما کار کن. (11) پي نوشت: 1. ملا مهدي نراقي، جامع السعادت، ترجمه: کريم فيضي، ج 1، ص 383. 2. چهارپا به ويژه اسب. 3. خواجه ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي، تاريخ بيهقي، به کوشش: خطيب رهبر، ج 1، ص 157. 4. جامع السعادات، ج 1، صص 385- 387. 5. ژرف ترين قسمت دريا. 6. خواجه نصير الدين طوسي، اخلاق ناصري، تصحيح و تنقيح: مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، ص 176. 7. مولوي، مثنوي معنوي، تصحيح: نيکلسون،دفتر پنجم، بيت هاي 2893 و 2894. 8. جامع السعادات، ج 1، صص 390 و 391. 9. مجموعه ورام، ج 2، ص 10. 10. علي اکبر صداقت، يکصد موضوع، 500 داستان، ص 391. 11. نک: همان، ص 392. منبع: گلبرگ جوان، شماره ي 113
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 397]