واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شکوه جنون در ديوان صائب (1) نويسنده:دکتر احمد فرشچيان صافي* مقدمه : در ازمنه ي گذشته ،حتي نه چندان دور ،مردم دل و دماغي داشتند و دشواريهاي ماشينيسم هنوز دست به پاي بشر را به زنجير نکشيده بود و زندگي روي روال طبيعي جريان داشت و حوادث و اتفاقات نيز به صورت طبيعي پيش مي آمدند و با راه حلهاي طبيعي نيز گشايش مي يافتند . اما انسان امروزي از طبيعت و نيز از فطرت خود دورافتاده به بيراهه کشيده شده است .امروز به روشني مي بينيم که انسان هر قدر از طبيعت و فطرت خود دور افتاده به همان اندازه برمشکلات وي افزوده مي شود و کم کم به موجودي مبدل مي گردد که جسماً و روحاً نسبت به اين عالم بيگانه است و نتيجه اين زندگي ،بيماريهاي جسماني و روحي عجيب و غريب است که کل جامعه بشريت را در بر گرفته و درد بي درمان اين نسل گرديده است .امروز با اين که انسان ها از جهات مادي و بهداشتي تامين اند ولي عمرها کوتاه ،زندگي ها تلخ و مرگ ها دلخراش اند . در هرحال آن زمان که ملکه ي قصه ها هنوز زنده بود و فرشته ها با انسان حرف مي زدند و هرانساني با کوه ها و درختان دور و برخود مثل يک آدمي درد دل مي کرد و جواب مي شنيد در چنين دوره ي افسانه اي گاهي قبيله اي در صحرا کنار قبيله ديگر چادر مي زد و درآن ميان دختر و پسري از دو قبيله چشمشان به هم مي افتاد و شعله عشق در دلها زبانه مي کشيد ،روز ديگر عاشق صبح زود چشم ازخواب شيرين مي گشود و متوجه مي شد که قبيله معشوق کوچ کرده و تنها خاکسترو اجاق از آنها بر جاي مانده است .عاشق به صورت طبيعي به عنوان يک عکس العمل از قبيله ي خود مي بريد و دل به صحرا مي زند ،آنگاه او بود و زندگي و قصه ي شگفت آور جنون . مردم آگاه با توجه به وجود جرقه اي از اين شرار دراعماق روحشان اين قبيل انسان ها را تحسين مي کنند و درباره شان داستان ها مي پردازند و صحنه ها و تصاوير زيبا و با شکوهي مي نگارند که عقل ها را به حيرت وا مي دارند : کوه و صحرا خون عرق از لاله سيراب کرد بار شأن و شکوت فرهاد و مجنون برنتافت مردم عوام نيز از اين اين گروه به عنوان ديوانه و انسان هاي بي چاره که تقريباً هم رديف حيوانات اند ياد مي کنند . بايد علاوه کنم که بعدها نوع ديگري از اين شيفتگان پيدا شدند تحت عنوان مجانين العقلا که اين عده را نيز مي شود به دو دسته ي بزرگ تقسيم کرد : گروهي که عشق جانسوز معشوق الهي در جانشان آتشي افروخته و آنها را روانه کوه و دشت کرده است .البته اين نوع شيفتگي موهبت الهي است و نصيب هرکس و ناکس نمي شود : آورده محال است که چون آمده گردد عاقل ز جنون رتبه ي ديوانه نگيرد ازاين عده مي توان بابا طاهرعريان و ابراهيم ادهم را نام برد . گروه ديگرکه به دليل حوادث سياسي يا به علت خستگي و آزردگي از کن مکن هاي عقل ،جانشان به لب مي آمد گريبان چاک مي زدند و عاشق ملامتي مي شدند .از قبيل ابو وهيب بهلول عمروالصيرفي معروف به بهلول ديوانه . عوالم مختلف اين ديوانگي ها آنچنان مورد توجه شاعران قرار گرفته که شايد هيچ ديواني ازدواوين شعرا را خالي از اين مضامين نتوان يافت .اين صحنه ها در ديوان صائب آنچنان مشعشع و چشمگير است که خواندن و مطالعه آنها گاهي دلهاي افسرده و پيررا نيز فريب مي دهد و رنگ صد وسوسه و هوس درآنها مي ريزد . مقصود ازاين مقاله ،بررسي برداشت صائب ازعوامل روحي و رفتارهاي شگفت آور اين گروه است .اميدواريم مطالعه ي اين وجيزه به شناخت قسمتي از ذهنيت صائب .در نتيجه فهم عميق تر اشعار وي بينجامد .براستي بايد اين موضع گفته شود که شعر صائب منشور چند ضلعي است .هيچ کس نمي تواند با ديدن يک وجه از وجوه مختلف آن ادعا کند که شعر صائب را فهميده است .لذت بيشترشعرصائب در شناختن وجوه مختلف و تلفيق آن وجوه نهفته است . بطورکلي بايد دانست که در شعر صائب کمترکلمه اي بدون ارتباط با حوزه ي باورهاي مردمي و نيز بدون ارتباط با کلمات اطراف خود درآن بيت بکار رفته است .لازم است که هرکس شعر صائب را بخواند يا تدريس کند اين دو اصل را پيوسته مد نظر داشته باشد . صائب در ديوان خود کاخ يا شکوه و بلورين از عشق و جنون برافراشته است که از خداي منان مي خواهم که به بنده آن توانايي را عطا فرمايد که به اندازه وسع خود نه در خور صائب دست خوانندگان اين مقاله را بگيرم و درزوايا و خباياي اين کاخ گردش دهم تا ايشان با زيبايي ها و شکوهمندي هاي اين صرح ممرد آشناترشوند . البته درموارد مختلف جابجا براي هر مدعايي شواهد لازم از شعر صائب ارائه خواهد شد .همين جا ذکر اين موضوع لازم است که اينجانب از نسخه پنج جلدي چاپ اقاي محمد قهرمان استفاده کرده است . کلمات کليدي : جنون ،دشت جنون ،سنگ اطوال ،دامن و سنگ ،عشق و ديوانگي،بند و زنجير به نظر صائب هرکشوري که در آن ديوانه و مجنون نباشد ماتم سرايي بيش نيست : خون مرده است سوادي که در او مجنون نيست زين سيه خانه ماتم ره صحرا بردار و ازاينکه عشق و ديوانگي از جامعه رخت بر بسته ناله و فغانش هميشه بر آسمان بلند است : ازنواي شور مجنون بود رقص گرد باد رفت تا مجنون غباري زين بيابان برنخاست و ؛ رفت تا مجنون زدشت عشق مردي برنخاست مرد چه بود مي توانم گفت گردي برنخاست وجود ديوانگان عاشق است که در جامعه حتي پيران عاقل را نيز به شور و جنون وا مي دارد : ذوق طفلي درنمي يابند تمکين پيشگان هر کجا ديوانه اي در کوچه و بازار نيست روزن عالم غيب است دل اهل جنون من وآن شهر که ديوانه فراوان باشد عشق و ديوانگي افسردگي را از جامعه مي زدايد : افسردگي زهر که به داغ جنون نرفت سرگرم از آفتاب قيامت نمي شود جالب اين است که اين مسأله از نظر جامعه شناسي نيز صحيح است .جامعه اي که در آن عشق ها شکوفا نشوند و مردم آن بي خبر ازعشق و ديوانگي باشند ،جامعه اي بسته و يخ زده و دل مرده است حافظ نيز درآن غزل با شکوه و سياسي خود ازاين بي حوصلگي و دلمردگي شکوه سر مي دهد که : صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغي برنخاست عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد مولوي «ره »هم از چنين وضعيتي در جامعه خود دل پرخون دارد : بنماي رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست يعقوب وار وا اسفاها همي زنم ديدار خوب يوسف کنعانم آرزوست والله که شهر بي تو مرا حبس مي شود آوارگي و کوه و بيابانم آرزوست زين همراهان سست عناصر دلم گرفت شيرخدا و يوسف دستانم آرزوست گوشم شنيد قصه ايمان و مست شد کو قسم چشم ؟صورت ايمانم آرزوست يک دست جام باده و يک دست زلف يار رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست (ص203) صائب عشق و ديوانگي را به منزله بهاري مي داند که مرده ها را زنده مي کند و استعدادهاي نهفته عالي بشري را شکوفا مي سازد و بهشتي در درون انسان مي آفريند : در انتظار بهارند اهل ظاهر و من يهاري از دل ديوانه در بغل دارم زجوش عشق تو ميخانه در بغل دارم بهشتي از دل ديوانه دربغل دارم و يا ؛ نمي دهم به دو عالم جنون يکدمه را ستاره سوخته ام قدر داغ مي دانم سرانجام فرياد مي زند : جنون کجاست که دستي به کار بگشائيم زکار چرخ گره ،غنچه واربگشائيم ديوانه ي عاشق موجود کم بهايي نيست ،بلکه مردم برسر تصاحب او با هم جنگ مي کنند : ديوانه ام که بر سر من جنگ مي شود جنس کساد کوچه و بازار نيستم مشق جنون : مشق در لغت به معني «تکرار کردن عملي را براي نيکو آموختن » «فرهنگ اشعارصائب » در مکتب خانه هاي قديم به بچه هاي نوآموز سرخط مي دادند (يک سطر در اول صفحه مي نوشتند )تا بچه ها با نوشتن مکرر آنها به تدريج املاي کلمات را ياد بگيرند . صائب معتقد است که به نوآموزان جنون نيز سرمشق مي دادند تا کم کم دراين وادي به کمال مطلوب برسند : کنم زمشق جنونش سياه در يک روز شود سراسر روي زمين اگر کاغذ خواب سودازدگان مشق جنون است تمام از معبر چه کسي منت تعبيرکشد بلبلان را به سر مشق جنون مي آورد خط سبزي که بناگوش بهار آورده است مشق جنون مدرسي نيست ،يعني آنچنان نيست که انسان با گذراندن کلاسي يا دوره اي به مدرک ودرجه اي در اين وادي دست يابد ؛مشق جنون غالباً بي حضوراستاد صورت مي گيرد : مشو زديدن رخسار نو خطان غافل اگر چه مشق جنون بي نياز ازاستاد است و ؛ عقل است که موقوف به کسب است کمالش حاجت به معلم نبود مشق جنون را البته مشق جنون به دفتر و کاغذ هم نياز ندارد : دامان دشت صفحه مشق جنون بس است ديوانه کلک و کاغذ و دفتر چه مي کند با اين همه صائب معتقد است که خود ،استاد جنون است و عاشقان ديوانه سرمشق جنون را بايد از وي ياد بگيرند : زمد عمر نصيبش سياهکاري بود کسي که سر خط مشق جنون زما نگرفت (*) پی نوشت ها : * عضو هيات علمي واحد خوي منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 11. ادامه دارد...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 691]