واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > جعفریان، رسول - بیش از سی سال است که به طور جدی، در درگیریهای داخلی، استناد به رویدادهای تاریخ اسلام میکنیم. برای مثال یکی را طلحه و دیگری را زبیر و سومی را معاویه نامیده و بار تاریخی سنگینی را که میان ما شیعیان درباره هر یک از اینان وجود دارد، تنها بر اساس برداشت و تطبیق خودمان، بر سر افراد میگذاریم و آنان را محکوم و بیحیثیت میکنیم. بنده نمیخواهم بگویم که این رفتار در تاریخ ما بیسابقه بوده است، اما بدون تردید در یکی دو دهه پیش از انقلاب، این تطبیقها دامنهاش بسیار گسترده شد و از زمانی که دکتر شریعتی داستانهای ناکثین و قاسطین و مارقین را عوامانه کرد و با زبان شیرین خود آنها را ابزاری برای تطبیق این و آن قرار دارد، داستان توسعه زیادی یافت و نسل انقلابی ما را کاملا فرو گرفت.عکس این وجه نیز بکار رفت، به طوری که به راحتی عناوینی مانند مالک اشتر و ابوذر و سلمان را روی این و آن گذاشتیم و تلاش کردیم تا کسانی را با این تطبیق، شایسته بهترین تقدیرها معرفی کنیم. کاری که هنوز نیز میکنیم و برخی از کسانی را که آشکارا در پی ریختن آبروی این و آن هستند مالک اشتر مینامیم.این که آیا این تطبیقها در روایات اهل بیت نیز وجود داشته است یا نه، باید کاوش بیشتری صورت گیرد، اما حقیقت آن است که گاه تطبیقهای مزبور چنان ناشیانه و خام و بیمقدمه صورت میگیرد که انسان یقین میکند این رویه نه تنها راه به جایی نمیبرد بلکه روش و پوششی عوامفریبانه برای بردن آبرو و حیثیت افراد و حکم کردن علیه این و آن بدون وجود بنیادی استوار و محکم برای صدور این قبیل احکام است.نویسنده این سطور که زمانی علاقه زیادی به تاریخ اسلام داشت، و آثاری هم نوشت، و هنوز هم کم و بیش دارد، در این زمینه بیتقصیر نیست و اعتراف دارد که خودش هم در بسیاری از موارد گرفتار این قبیل تطبیقهای جاهلانه شده است، اما به مرور به ویژه با توجه به رویدادهای اخیر، دریافت که ماجرا جدیتر از گذشته جریان داشته و لازم است تا در این زمینه تأمل بیشتری صورت گیرد.استفاده از این قبیل داستانهای تاریخی که صحت و سقم بسیاری از آنها محل بحث است، به این نحو که هر کسی بتواند مخالفان خویش را با آن تطبیق کند و هیچ حد و مرز دقیقی که عقل اکثریت انسانها آن تشخیص ندهد، در کار نباشد، استفاده ای ناصحیح و ابزاری از چیزی است که ما از آن به نام تاریخ اسلام یاد میکنیم. ممکن است گفته شود قرآن مجید خود از ابزار تاریخ استفاده کرده است، در آن صورت خواهیم گفت که خداوند، در دو زمینه به تاریخ توجه دارد. نخست سنت های تاریخی مانند نقش فساد و تباهی در نابودی ملت ها و دولتها که به اصول خلدونی نزدیک است، و دیگری بیان شرح احوال انبیاء برای تبیین افکار توحیدی و الهی از زبان ایشان و نشان دادن رفتارهای اخلاقی آنان. آنچه هست مرزهای فساد از صلاح کاملا روشن و اندیشه های توحیدی از افکار شرک آلود کاملا روشن و در این داستانها روشنتر میشود. اما این که بتوان هر کسی را به راحتی بلعم باعور و فرعون و نمرود نامید، حتی با وضوحی که در شناخته این جماعت داریم، کار سختی است و نیاز به دقتها و موشکافیهای فقیهانه و قاضیانه دارد نه اظهار نظرهای خیابانی و خطابی که به اندک چیزی به راحتی دست به این تطبیقها میزند.مع الاسف و شگفت آن که این تطبیقها گاه از سوی کسانی صورت میگیرد که از داشتن اطلاعات ساده تاریخی محروم هستند و برای مثال اظهار میکنند که طلحه و زبیر به اشرافیت معاویه پناه بردهاند!! داستان این نادانیهای تاریخی منحصر به عدم شناخت طلحه و زبیر نیست، بلکه آنچه که غالبا درباره شریح قاضی گفته و تطبیق میشود هم از سنخ همین موارد است.حتی اگر گفته شود که از تاریخ میتوان به عنوان یک منبع معرفتی برای شناخت دین درست از نادرست پیبرد، بدون شک میبایست در قالب یک منطق باشد، منطقی شبیه آنچه که ما در علم اصول داریم و با آن منابع معرفتی احکام شرعی را به دقت ارزیابی میکنیم. فقه ما تنها چیزی است که میتواند با ثبات کامل و همزمان اجتهاد دقیق، حقوق همه مردم را حفظ کرده و بر اساس اصول دقیق شرعی و عقلی و با احتیاط کامل راه زندگی را نشان دهد.همین که فقهای ما در استنباطهای فقهی کمتر به تاریخ تمسک جستهاند، یک دلیل عمدهاش همین است که آنان اغلب این اظهارات تاریخی و استظهارات ناشی از آنها را درست نمیدانسته و حاضر به استفاده از آنها در آثار فقهی خود نبودهاند. در واقع، تاریخ صرف، هیچ گاه حکم فقهی و معرفت دینی به ما نمیدهد، بلکه ابزاری است که تنها فضا را به ما میشناساند و در نهایت این ما هستیم و معیارهای شرعی و قدرت اثبات یک حکم در یک محکمه عادلانه و عاقلانه.اشکال دیگر کار در این است که هر کس برای اثبات دیدگاه خود که غالبا برای محکومیت دیگران است، از جایی از تاریخ اسلام بهره می برد و موافق ومخالف هر کدام به گوشه ای از این رخدادها اشاره و استناد می کنند. در حالی که هیچ کدام در یک چهارچوب منطقی یا به عبارت دیگر منطقی مانند علم اصول، به سراغ این موارد تاریخی نرفتهاند. یکی به امام حسن علیه السلام استناد می کند و دیگری به امام حسین علیه السلام و با همه تبیین هایی که در این زمینه هم صورت گرفته و می گیرد، نهایت تا دقت و موشکافی فقیهانه برای تعیین تکلیف یک مسلمان در یک شرایط نباشد، نمی توان به آن مطالب بسنده کرد.حتی در باره زهد و ساده زیستی از یک طرف و داشتن زندگی های پرتجمل از سوی دیگر، همواره نمونه های مختلفی را از زندگی انبیاء گذشته از سلیمان و داود بگیر تا ایوب و شعیب و غیرهم داریم و استناد به هر کدام با اشکال استناد به دیگری مواجه شده و آنچه می ماند، باز هم همان احکام شرعی است.استناد به برخی از مشهورات در طول این سی سال، سبب شد تا ما بخش عمدهای از احکام حلال و حرام را کنار گذاشته و صرفا با تمسک به این قبیل کلیات، از قدرت فقه کاسته و بر قدرت خطابههای افراط گرایانه بیفزاییم و خدای ناکرده راه را برای استوار کردن اصول اصیل و فقه آل محمد(ص) ببندیم. شاید همین ساده انگاری در دین شناسی تاریخی است که سبب شده است تا برخی از عوام خود را عالم بپندارند و دین شناس معرفی کنند و فقیهان را به چیزی نگیرند.مع الاسف، ما سالها به نام دفاع از ضعیفان و فقیران، به حقوق این و آن دستاندازی کردیم و به رغم تأکیدهای مکرر امام راحل و بسیاری از فقیهان و مراجع وقت برای دقت در این موارد، صرفا با دادن همین شعارها، حقوق حقه مردم را کنار گذاشتیم و اکنون باز میشنویم عده ای با تکرار همان حرفها و متهم کردن این و آن به طلحه و زبیر، باز هم استفاده ابزاری از تاریخ را باب کرده و اجازه نمیدهند بعد از سی سال با بازگشت به فقه اصیل و جواهری مان، بتوانیم منطق و عقل را بر رفتارهای خودمان حاکم کرده و جامعهای متعادل را پدید آوریم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]