تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من پيامبر نشده ام كه لعن و نفرين كنم، بلكه مبعوث شده ام تا مايه رحمت باشم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815394871




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فریب می فروخت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جعبه عبادت 
جعبه ی هدیه
دیروز شیطان را دیدم.                                    در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت.مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند، هول می زدند و بیشتر می خواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ، جنایت و....هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد.بعضی تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را و بعضی ایمانشان را می دادند و بعضی آزادیشان را.شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد.حالم را به هم می زد. انگار ذهنم را خواند.موذیانه خندید و گفت:من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم.نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم از من چیزی بخرد. می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند.آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با این ها فرق می کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان ، آدم را نجات می دهد.اینها ساده اند و گرسنه. در ازای هر چیزی فریب می خورند.ساعت ها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی ، چیزی از شیطان بدزدد.به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم.می خواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.آن وقت نشستم و های های گریه کردم، اشکهایم که تمام شد، بلند شدم تا بی دلی ام را با خودم ببرمکه صدایی شنیدم.صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.به شکرانه قلبی که پیدا شده بود. باشگاه کاربران تبیان -ارسالی از soshiyans





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 447]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن