واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مواردي براي زندگي بهتر نويسنده: رکسانا خوشابي - کارشناس ارشد روانشناسي باليني اين مقاله دربردارنده ي مطالبي است كه نتيجه ي تحقيقات علمي و روانشناختي است که هم جالب و مستند و هم علمي هستند و ضمنا به افزايش سلامت روان كمک مي كنند. توصيه مي كنم آنها را جدي بگيريد و در زندگي به كار ببريد. درمان افسردگي با «دوستي» شايد باورتان نشود، ولي هيچ دارويي مؤثرتر از يك گفتگوي صميمانه نيست. تحقيقات نشان مي دهد كه دوستي اثري شفابخش دارد. در يک تحقيق جديد، براي زناني كه مدت ها از افسردگي رنج مي بردند، دوستاني در نظر گرفته شد. اين «دوستان»، نقش محرم راز را بازي مي كردند و به طور مداوم با آنها ملاقات داشتند. تأثيري كه اين ارتباط بر افسردگي زنان داشت به اندازه ي قرص هاي ضدافسردگي بود. اين بيماران، شروعي دوباره را تجربه كرده، احساس احترام به خويشتن را دوباره بازيافته و با افرادي كه با آنها قطع ارتباط كرده بودند، دوباره تماس برقرار كردند. كمتر تنها بمانيد! روانشناسان دريافته اند كه انسان نيازي اساسي به زندگي گروهي و ارتباطات صميمانه دارد. وقتي نيازهاي اساسي انسان برآورده مي شود، عملكردش هم بهبود مي يابد. داشتن دوست باعث مي شود با انگيزه بمانيم و با چالش هاي مختلف زندگي راحت تر روبرو شويم. تأثير دوستي، هم جسمي و هم ذهني است. عدم روابط اجتماعي، ميزان هورمون استرس را در بدن افزايش مي دهد و باعث افزايش فشار خون و حتي كاهش يادگيري و تضعيف حافظه مي شود. نداشتن دوستان صميمي و همچنين روابط اجتماعي، احساس تنهايي و خالي بودن ايجاد مي كند و ممکن است فرد خود را جدا افتاده بيابد. اين احساسات سلامت عاطفي فرد را به خطر مي اندازد. تقريباً همه ي ما گاه احساس تنهايي مي كنيم كه كاملاً طبيعي است؛ اما اگر اين احساس ادامه يابد، در دراز مدت اثرات سوء دارد. احساس تنهايي در بزرگسالان به افسردگي مي انجامد و مشكلات جسماني ايجاد مي كند كه اثرشان در دراز مدت آشكار مي شود. در ضمن مشخص شده كه هر چه تعداد دوستان بيشتر باشد، مقاومت فرد در برابر بيماري بيشتر است. كمي حوصله تان را سر ببريد! افراد معمولا به دنبال اين هستند كه كاري كنند حوصله شان سر نرود؛ اما ظاهراً سر رفتن حوصله هم براي خودش مزايايي دارد. بي حوصلگي مكانيسمي است كه به كمک آن ذهن خالي مي شود و فرد مي تواند دوباره ذهنش را متمركز كند. اگر بي حوصله باشيم، يعني اينكه هيچ كاري و هيچ فكري نمي كنيم. حتي ممكن است در حال قدم زدن يا شستن ظرف ها باشيم. در اين زمان كه ذهن غير متمركز است، فرصت استراحت ايجاد مي شود و در بازگشت به كاري كه قبلاً در حال انجامش بوديم، با ديد بهتري به مسأله نگاه مي كنيم. همه از بي حوصلگي فرار مي كنند شايد به اين دليل كه اين حس، حاصل يک زندگي فاقد هيجان يا نتيجه ي انجام كارهايي است كه به آنها علاقه اي ندارند. به همين دليل پدر و مادرها هم از اينكه مي بينند فرزندان شان نمي دانند چه كاري بايد انجام دهند نگران مي شوند و فكر مي كنند بايد تا جايي كه مي توانند آنها را مشغول نگه دارند. اما ما نمي توانيم بي حوصلگي افراد را برطرف كنيم. پس چه بايد كرد؟ شايد بهتر باشد فرزندان مان را با بي حوصلگي هايشان تنها بگذاريم. در اين صورت اين حس به آنها فشار مي آورد و آنها را به سمت منابع و قابليت هاي دروني شان راهنمايي مي كند و قوه ي تخيل شان تحريك مي شود. اگر به اندازه ي كافي حوصله تان سر برود، انگيزه ي عمل خواهيد داشت. البته اميدواريم كه براي كارهاي خوب انگيزه پيدا كنيد! به خودتان محبت كنيد! محققان مي گويند به جاي سعي در تغيير نحوه ي ارزيابي افراد از خود، بايد آنها را تشويق كرد محبت بيشتري به خود داشته باشند. اين احساس محبت سه بخش دارد: مهرباني به خود، (به جاي انتقاد از خود)، در نظر داشتن اين مسأله كه اين تجربه هم بخشي از زندگي است؛ و پذيرش آگاهانه (يعني به جاي ميدان دادن بيش از حد به افكار و احساسات منفي، آرامش داشته باشيم). حرف دلتان را به واژه تبديل كنيد. تبديل احساسات به كلمات و صحبت درباره ي آنها، تأثيري درماني دارد. وقتي از احساس خود حرف مي زنيم، بخشي از مغز فعال مي شود و تأثيري مانند ترمز كردن دارد؛ به اين صورت كه جلوي واكنش هاي احساسي گرفته مي شود و در نتيجه فرد، احساس خشم كمتري خواهد كرد. وقتي دوستي غمگين است مي توانيم با تشويق او به حرف زدن، از حجم احساساتش بكاهيم و كمک كنيم احساس بهتري داشته باشد. تأثير اخبار منفي بر ذهن بيشتر است. تحقيقات نشان مي دهد كه مغز به محرک هاي منفي پاسخ شديدتري مي دهد. بخشي از اين واكنش به اين دليل است كه ما را از خطرات محافظت كند. از ابتداي خلقت چنين قابليتي براي تشخيص خطر و در نتيجه ادامه ي بقا لازم بوده است. اما اين جهت گيري در زندگي و در روابط عادي ما نيز ديده مي شود؛ به اين صورت كه بين ميزان احساسات مثبت و منفي موازنه وجود ندارد. به همين دليل براي از بين بردن احساسات منفي، پنج برابر رفتار مثبت لازم است. در زوج هايي كه اين نسبت جادويي رعايت نمي شود، احتمال بروز طلاق هم بيشتر است. ارتباط معكوس مادي گرايي با عزت نفس! تحقيقات جديد نشان مي دهد سطح مادي گرايي فرد با عزت نفس وي در ارتباط است. عوامل تشديد مادي گرايي در كودكان عبارتند از: فشار همسالان، تبليغات و رفتار والدين. با ورود به سنين جواني، عزت نفس كودک كاهش پيدا مي كند و مادي گرايي افزايش مي يابد و بعدها در سنين پاياني جواني، وقتي عزت نفس باز مي گردد، مادي گرايي هم كاهش مي يابد. والديني كه مايلند ارزش هاي مثبت را در فرزندان خود تقويت كنند، لازم است حس ارزشمند بودن يا همان عزت نفس را در آنها پرورش دهند. فرار از زندگي پرسرعت! اگر شما هم جزء آن دسته افراد هستيد كه هر لحظه نگران انجام شدن يا نشدن فهرست كارهاي يادداشت كرده تان مي باشيد، بايد گفت كه بهاي اين نگراني را سلامت شما خواهد پرداخت. ميزان مرگ و مير ناشي از بيماري هاي قلبي در فرهنگ هايي كه افراد به طور معمول سريع راه مي روند، سريع صحبت مي كنند، سريع كار مي كنند و از روي ساعت زندگي مي كنند، در مقايسه با محل هايي كه زندگي آرام تري دارند، بيشتر است. راه حل اين مسأله اولويت بندي كارها و انجام فعاليت هايي است كه تنش روزانه را كاهش مي دهند؛ مانند نقاشي، گوش دادن به موسيقي، و حتي خوردن شام با اعضاي خانواده بدون حضور تلويزيون. افسردگي در كمين موفق ها و اين هم آخرين خبر. آيا تا به حال شنيده بوديد موفقيت افسردگي بياورد؟! عوامل زيادي هست كه دست به دست هم مي دهند و باعث مي شوند بخصوص مديران موفق دچار افسردگي شوند. دكتر استيون برگلاس مي گويد: متأسفانه براي بعضي آدم ها موفقيت پايان كار است. هنگامي كه براي رسيدن به هدفي تلاش مي كنيم، بدن پاسخ هاي شيميايي توليد مي كند كه شادي آور است و ما را نسبت به رنج مقاوم مي سازد. اما پس از رسيدن به هدف، ديگر از احساسي كه در طول مسير موفقيت داشتيم، خبري نيست. علاوه بر اين، فرد پس از موفقيت، به هر چيزي به چشم «آنچه انجام شده» نگاه مي كند، نه «آنچه در حال انجام است». بعضي افراد براي ضربه ي رواني كه در پي موفقيت وارد مي آيد، آماده نيستند. آنها فقط وقتي در حال تلاشند، راضي و خوشحالند. قرار گرفتن در مرز نهايي موفقيت، وضعيت عاطفي مغز را از مثبت به منفي تغيير مي دهد. ريل مي گويد: «در اين حالت زندگي ديگر بر اساس رسيدن نيست، بلكه حول محور از دست دادن مي چرخد. مهم نيست چه چيزي باعث موفقيت شده، به هر حال آنهايي كه به قله مي رسند با ترس از دست دادن آنچه به دست آورده اند (مقام و موقعيت، ثروت، شهرت و ...) زندگي مي كنند.» در اوج بودن، فرد را محافظه كار و خطر ناپذير مي كند. اينكه از پايين به بالا صعود كنيم، بسيار آسان تر از اين است كه در قله باقي بمانيم. پس از موفقيت، فرد وارد حالت دفاعي مي شود و احساس يأس مي كند. انسان هايي كه به اوج مي رسند، تصور مي كنند احساس افسردگي شان به خاطر كمي هيجان در زندگي است و چون قدرت و منافع زيادي در اختيار دارند، براي رفع مشكل به كارهايي رو مي آوردند كه آنها را برانگيخته كند. البته مناسب ترين راه، ايجاد دوباره ي عزت نفس بر پايه هايي ارزشمندتر است. درک معنايي واقعي زنده بودن و تلاش، مي تواند راهي براي جلوگيري از سقوط در افسردگي باشد. منبع:ماهنامه ي تخصصي دنياي سلامت، شماره ي 51 /ن
#پزشکی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 565]