تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805445420




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درس هاي فيلم سازي آلموادووار


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
درس هاي فيلم سازي آلموادووار
درس هاي فيلم سازي آلموادووار   مترجم: صوفيا نصراللهي   گرچه پيشنهادهاي زيادي داشتم، هيچ وقت نخواستم فيلم سازي را تدريس کنم. دليلش هم اين بود که از نظر من فيلم سازي را مي شود ياد گرفت اما نمي شود ياد داد. اين هنري است که تکنيک در آن کم اهميت تر از برداشت شخصي کارگردان است. همه ماجرا يک قالب شخصي است که هر کسي براي بيان احساساتش اختيار مي کند. شما مي توانيد از هر تکنيسيني بخواهيد تا روش هاي مرسوم فيلم برداري يک صحنه را به تان ياد بدهد. اما اگر بخواهيد بر اساس همان دستور العمل ها فيلم برداري کنيد و فيلم تان را بسازيد، در نهايت چيزي در فيلم از دست مي رود. و آن چه که از دست رفته خود شما هستيد. يعني نقطه نظرهاي تان و همان قالب شخصي تان اين وسط گم مي شود و ناديده گرفته مي شود. کارگرداني قطعاً يک تجربه کاملاً شخصي است. به همين دليل است که معتقدم بايد زبان فيلم را خودتان کشف کنيد و بعد هم بايد از طريق آن زبان، خودتان را پيدا کنيد. اگر مي خواهيد فيلم سازي را ياد بگيريد، شايد يک باره شيرجه زدن در آب مفيدتر از معلم گرفتن باشد! براي آموختن فيلم سازي، فيلم بسازيد   يکي دو بار با دانشجوياني که بيش تر در دانشگاه هاي آمريکايي درس مي خواندند، ديدارهايي داشتم. قرار بود به سؤال هاي شان درباره فيلم هايم پاسخ دهم. چيزي که مرا تکان داد اين بود که سينماي من اصلاً با آن چه معلم هاي شان به آن ها درس داده اند، نمي خواند. مي توانم بگويم که آن ها گيج و سر در گم شده بودند. نه به خاطر پيچيدگي فيلم هاي من بلکه بر عکس به خاطر سادگي شان .آن ها پيش خودشان فکر مي کردند که من همه قوانين و فنون فيلم سازي را خيلي دقيق براي شان تشريح خواهم کرد اما حقيقت اين است که يا قوانين خيلي زيادي وجود دارند يا خيلي کم. و صدها مثال مي توانم براي تان بزنم که ثابت مي کند يک نفر مي تواند با شکستن همه قواعد فيلم خيلي خوبي بسازد. يادم مي آيد که وقتي داشتم اولين فيلمم را مي ساختم، مشکلات اساسي زيادي داشتم که مجبورم کردند، چندين برداشت از يک سکانس را در طول يک سال فيلم برداري کنم. در نتيجه، موقع شروع يک صحنه ، بازيگر موهاي کوتاه دارد و در صحنه بعدي موهايش بلندتر است و در سومي ديگر خيلي بلند است. زمان تدوين فيلم متوجه اين قضيه شدم و گمان مي کردم که تماشاگران عصبي خواهند شد و اعتراض مي کنند. چون اين ماجرا خلاف اصلي ترين و بديهي ترين اصول فيلم سازي يعني مچ کات است. اما هيچ کس متوجه چيزي نشد. هيچ وقت. و اين درس خيلي خوبي برايم بود. ثابت کرد که در نهايت، تا جايي که فيلم از يک ديدگاه منحصر به فرد بتواند داستانش را جذاب تعريف کند، هيچ کس اهميتي به ايرادهاي تکنيکي نمي دهد. به همين دليل است که پيشنهاد من به هرکسي که مي خواهد فيلم بسازد فقط اين است که فيلمش را بسازد. حتي اگر نمي دانند که چه طور بايد اين کار را بکنند. با فيلم ساختن است که درباره فيلم سازي ياد مي گيرند. اين بهترين و شناخته شده ترين و پوياترين راه ممکن است. نکته حياتي البته اين است که چيزي براي گفتن داشته باشيد. مشکل نسل جوان تر با اين مسأله اين است که آن ها در دنيايي بزرگ شده اند که تصاوير در هر گوشه و کناري به چشم مي خورند. امروز قدرت در اختيار تصوير است. از همان سنين کودکي آن ها با موزيک ويدئوها و پيام هاي بازرگاني تغذيه مي شوند. و راستش اين ها دقيقاً فرم هايي نيستند که من به شان علاقه مند باشم اما قدرت اين تصويرها غير قابل انکار است. در نتيجه امروز فيلم سازان جوان شاهد سلطه تصاوير هستند؛ فرهنگي که بيست سال پيش به اين گستردگي نبود. در هر حال به همين دلايل آن ها از سينما برداشتي دارند که تأکيدش بيش تر روي فرم است تا محتوا. و باور دارم اين قضيه در دراز مدت مشکل ايجاد مي کند. در واقع معتقدم مسايل فني يک توهم است. شخصاً مي دانم هر چه بيش تر ياد بگيرم کم تر دلم مي خواهد از آموزه هايم استفاده کنم. چيزهايي که ياد مي گيري تقريباً هميشه دست و پا گير هستند. و هدف من اين است که هر چه بيش تر براي رسيدن به سادگي کار کنم. هميشه از قصد فقط از لنزهايي با فاصله کانوني کم يا زياد استفاده مي کنم. به ندرت در کارهايم حرکت دوربين ديده مي شود. به نقطه اي رسيده ام که تقريباً خودم را مجبور مي کنم فيلم نامه را به گونه اي بنويسم که کم ترين حرکت دوربين را نياز داشته باشد. قرض نگيريد، بدزديد!   همچنين مي توانيد سينما را در ابعاد کوچک تر از طريق تماشا کردن فيلم ها ياد بگيريد. البته اين جا اين خطر هم وجود دارد که در دام ستايش و تقليد بيفتيد. مي بينيد که چه طور يک استاد فيلم سازي فلان صحنه را فيلم برداري کرده و سپس تلاش مي کنيد عين همان روش را در فيلم خودتان هم کپي کنيد.و اگر اين کار را بدون حس کاملي از تحسين و اعجاب انجام دهيد، آن وقت ديگر به درد نخواهد خورد. تنها دليل موجهي که براي اين کار وجود دارد اين است که شما راه حل يکي از مشکلات تان را در فيلم ديگري پيدا کرده باشيد و راه حل او روي شما تأثير گذاشته باشد و بعد اين تأثير تبديل به يک نشانه فعال و زنده در فيلم تان بشود. يک نفر ممکن است بگويد که اولين برداشت( يعني کپي کردن يک صحنه در فيلم خودتان) يک اداي دين است. يک نوع قرض گرفتن. در حالي که دومي( اين که راه حل مشکل تان را در فيلم ديگري پيدا کنيد) يک نوع دزدي است. اما براي من فقط دزدي است که قابل قبول است! اگر ضروري بود، لحظه اي در اين کار ترديد نکنيد. اين کاري است که همه فيلم سازان انجام مي دهند. مثلاً فيلم مرد آرام جان فورد را در نظر بگيريد. مي توانيد دقيقاً ببينيد ايده صحنه اي که براي اولين بار جان وين و مورين اوهارا در آستانه در ايستاده اند و در باز است و باد به درون اتاق مي وزد مستقيم از دل فيلم داگلاس سيرک بيرون آمده است( به نظر مي رسد اشاره آلمودووار به فيلم نوشته بر باد باشد). سيرک و فورد از نظر کارگرداني کاملاً دو نقطه متضاد هم هستند و فيلم هاي فورد هيچ وجه اشتراکي با ملودرام هاي درخشان سيرک ندارند. اما در اين صحنه به خصوص، فورد نياز داشته تا آن انرژي حيواني و وحشيانه جان وين را به نوعي نشان دهد. در نتيجه بلافاصله سر بر مي گرداند طرف سيرک تا جواب مشکلش را پيدا کند. هيچ اداي ديني در کار نبوده است. اين يک دزدي ساده و بي کم و کاست بوده که جواب داده و درست از کار در آمده است. شخصاً بزرگ ترين منبع الهام خودم را احتمالاً هيچکاک مي دانم. و چيزي که بيش تر از او مي دزدم، رنگ ها هستند. اول به اين دليل که آن رنگ ها مرا به ياد دوران کودکي ام مي اندازند و دليل بعدي که شايد به اولي هم مربوط باشد اين است که آن ها رنگ هايي هستند که دقيقاً معادل ذهنيت و احساسات من نسبت به قصه اند. کنترل کردن يک توهم است   فکر مي کنم خيلي مهم است که يک فيلم ساز به موقع جلوي اين توهمش را بگيرد که مي تواند، يا از آن بدتر بايد، همه چيز را در يک فيلم در کنترل خودش داشته باشد. در حقيقت براي ساختن يک فيلم به لشکري نياز داريد که همگي انسان هستند. و حتي يک درصد هم اين شانس وجود ندارد که انسان ها را بشود کنترل کرد. مي توانيد قاب را انتخاب کنيد ولي در نهايت وقتي نوبت به فيلم برداري مي رسد همه چيز در دستان گروه فيلم برداري تان است. مي توانيد ساعت ها و ساعت ها درباره نوري که براي يک صحنه مي خواهيد حرف بزنيد اما دست آخر اين نورپرداز است که تصميم مي گيرد نور چه طور بايد باشد. و راستش هيچ کدام از اين ها اهميت چنداني ندارند. اول به اين دليل که اين محدوديت ها، که به خاطرش به حال خودتان دل مي سوزانيد، باعث مي شود خلاقانه تر عمل کنيد. و دليل دوم هم اين است که باعث مي شود تمرکز خودتان را روي چيزهاي ديگري حفظ کنيد. چيزهايي که واقعاً به توجه کامل شما نيازمندند. سه قسمت از کار هست که بايد روي آن تمرکز ويژه و کامل داشته باشيد: فيلم نامه، اجراي بازيگران و انتخاب رنگ اصلي، رنگي که قرار است رنگ غالب صحنه، لباس ها و در نهايت رنگ اصلي و عمومي فيلم باشد. راستش همه توجه من به اين سه بخش است و سعي مي کنم تا جايي که ممکن است آن ها را زير کنترل خودم داشته باشم. اما در اصل کنترل اين ها هم کاملاً وابسته به صحنه است. و اين قضيه درباره همه مراحل کار صدق مي کند. براي مثال اگر در فيلم نامه شخصيتي نوشته باشيد که براي آن بازيگري در ذهن تان نداريد- کاري که خود من اصلاً دوست ندارم انجام بدهم - تقريباً غير ممکن است بعدش بتوانيد بازيگري پيدا کنيد که با شخصيت توي فيلم نامه مطابقت داشته باشد. در نتيجه بهترين کار ممکن اين است که بازيگري را انتخاب کنيد که از نظر خصوصيات فيزيکي مورد نياز بيش ترين نزديکي را به آن نقش داشته باشد و بعد دوباره آن شخصيت فيلم نامه تان را بر اساس سن، لهجه ، اصليت و بالاتر از همه ويژگي هاي شخصيتي بازيگري که انتخاب کرده ايد، بازنويسي کنيد. شما اين کار را به تدريج و در طول تمرين هايي که داريد، انجام مي دهيد. در نتيجه وقتي نوبت به فيلم برداري مي رسد، احساس مي کنيد که بازيگر ايده آل اين نقش را پيدا کرده ايد. در حالي که اين فقط يک توهم است، البته توهمي که کمک مي کند. حرف آخر اين که اگر بخواهيم يک قدم جلوتر برويم بايد اعتراف کنم گفتن اين که يک نفر تا چه حد مي تواند روي ايده اصلي فيلمش کنترل داشته باشد، کار بسيار دشواري است. خود من بيش تر وقت ها مي دانم که هر فيلمي بايد در چه زماني ساخته شود اما اگر دليلش را از من بپرسند، هيچ وقت نمي توانم توضيحش بدهم. و هيچ وقت هم نمي دانم که يک فيلم واقعاً درباره چه چيزي است. غالباً فقط زماني متوجه اين موضوع مي شوم که فيلم به پايان رسيده و کامل شده باشد. گاهي حتي آن موقع هم متوجه نمي شوم و تنها وقتي موضوع دستم مي آيد که نظرهاي مردم را شنيده باشم. اگر بخواهم صادق باشم بايد بگويم احتمالاً هميشه در ناخودآگاهم حرف و جهت فيلمم را مي دانم. زمان فيلم برداري هر تصميمي که مي گيرم کاملاً بر مبناي غريزه ام است. جوري رفتار مي کنم انگار که مي دانم مي خواهم به کجا بروم. اما در حقيقت نمي دانم. مسيرم را نمي دانم يا حداقل فقط وقتي آن را تشخيص مي دهم که جلوي چشمم باشد. به هر حال نمي دانم مقصدم کجاست. سينما پيش و بيش از هر چيز يک مکاشفه است. شما براي دلايل عميق شخصي، فيلم مي سازيد، براي اين که چيزهايي را براي خودتان کشف کنيد. اين يک سير و سلوک شخصي است اما طعنه آميز است که اين ابراز احساسات شخصي تان بايد بيش ترين تعداد تماشاگر ممکن را هدف بگيرد. اين کاري است که شما براي ديگران انجام مي دهيد؛ اما فقط در صورتي درست از کار در مي آيد که قانع شده باشيد تنها براي خودتان است. جادوي صحنه   صحنه يکي از استوارترين و در عين حال يکي از بي ثبات ترين قسمت هاي فيلم سازي است. همان جايي است که همه تصميم ها گرفته مي شود و هر چيزي مي تواند اتفاق بيفتد. اوضاع مي تواند بهتر يا بدتر شود. مردم غالباً درباره تصوير ذهني چيزهايي مي گويند و برخي کارگردانان ادعا مي کنند که همه چيز را از پيش در ذهن شان دارند. حتي اگر چنين باشد بسياري از چيزها فقط در آخرين لحظه وقتي که همه نشانه ها کنار هم قرار گرفته اند، اتفاق مي افتد. اولين مثالي که به ذهنم مي رسد صحنه تصادف ماشين فيلم همه چيز درباره مادرم است. اول تصميم داشتم صحنه را با يک بازيگر بدل بگيرم و با نمايي از مادر تمام کنم که زير باران در طول خيابان به سوي پسر مرده اش مي دود. اما وقتي تمرين صحنه را شروع کرديم از بازي بدل کار خوشم نيامد و همين طور که به صحنه فکر مي کردم فهميدم که آن نماي آخر خيلي شبيه صحنه اي است که در پايان قانون شهوت هم گذاشته بودم. در نتيجه در يک لحظه تصميم گرفتم کل صحنه را جور ديگري بگيرم. به عبارت ديگر تصميم گرفتم از نماي نقطه نظر استفاده کنم. دوربين از نماي نقطه نظر پسر از بالاي کاپوت ماشين ها مي گذرد و سپس به سمت زمين سقوط مي کند. و بعد مادر را مي بينيم که به سمت دوربين( پسر) مي دود. و احتمالاً اين صحنه قدرتمندترين و تأثير گذارترين سکانس فيلم باشد. و خب برنامه ريزي شده هم نبود. اين قبيل کارها و تصميم هاي شهودي و في البداهه يا تصادفي هستند که صحنه را آن قدر جادويي مي کنند. در موارد ديگر روش معمولم اين است که ابتدا قاب را تعيين مي کنم. دوربين را مي گذارم و از بازيگرانم مي خواهم که حرکات شان را به صورت مکانيکي انجام دهند. بعد وقتي جاي دوربين معلوم شد از بقيه گروه مي خواهم که بيرون بروند و مرا با بازيگران تنها بگذارند. مي خواهم سعي کنم براي تان از کارگرداني و هدايت بازيگران صحبت کنم. اما رک و راست بگويم اين نمونه اي از همان مباحثي است که نبايد آموزش داده شود. يک کار کاملاً شخصي است که بر پايه گوش دادن به ديگران و درک کردن شان استوار است. غير قابل تشريح است. به هر حال يک بار ديگر با بازيگران تمرين مي کنم و آخرين تغييرات را در ديالوگ هاي شان مي دهم که معمولاً در راستاي کوتاه تر کردن ديالوگ هاست تا يک راست بروند سر اصل مطلب. سپس فيلم برداري را شروع مي کنيم و سعي مي کنم از لحن هاي مختلفي استفاده کنم. معمولاً صحنه ام را به روش کلاسيک فيلم برداري نمي کنم. آن ها از زاويه هاي مختلف يک صحنه را فيلم برداري مي کردند اما من در هر برداشت روش کارگرداني متفاوتي دارم. يعني چيزي که در هر برداشت تغيير مي کند زاويه دوربينم نيست بلکه لحن صحنه است.گاهي از بازيگران مي خواهم که در برداشت بعدي حرکت شان را تندتر يا کندتر کنند. گاهي هم لحن صحنه را کميک تر يا جدي تر مي کنم. و بعد در اتاق تدوين لحني را که بيش تر به فيلم مي خورد، انتخاب مي کنم. عجيب است اما بيش تر ايده هايي که در صحنه دارم، کميک و خنده دار هستند. اکثر اوقات دو حس ترس از لطمه خوردن لحن جدي فيلم و ناکام شدن لحظه هاي کمدي مرا در تصميم گيري مردد مي کنند. در هر حال نتيجه اين شيوه کار به من اجازه مي دهد تا همه چيز را امتحان کنم و بعداً انتخابم را بکنم. لئونه، لينچ و پرده عريض   من واقعاً در کارگرداني ام خيلي اهل تجربه گرايي و از اين شاخه به آن شاخه پريدن نيستم. اما در يکي دو تا از فيلم هايم چيز به خصوصي وجود دارد. اول از همه در آن فيلم ها از نوع جديدي از لنزها استفاده کردم که به « پريمس» معروفند. از کار با اين نوع لنز خيلي راضي بودم؛ هم به خاطر غلظت و شفافيتي که به رنگ ها مي دهد و از آن مهم تر - گرچه ممکن است باعث تعجب تان شود - به اين دليل که بافتي ايجاد مي کند که پس زمينه تصوير را کدر و مبهم نشان مي دهد. از آن به بعد ديگر به روش پرده عريض آنامورفيک فيلم برداري مي کنم. البته کار به شيوه آنامورفيک آسان نيست. مشکلات بسياري به وجود مي آورد که مهم ترين آن ها کلوز آپ است . براي گرفتن کلوز آپ در فيلم برداري به شيوه پرده عريض ( سينماسکوپ) ، بايد خيلي به چهره ها نزديک شد و وقتي قرار است آن قدر دوربين به صورت ها نزديک باشد خطر بزرگي وجود دارد، چون ديگر نمي شود دروغ گفت. و همين مجبورتان مي کند از خودتان بپرسيد که واقعاً چه چيزي در کلوز آپ مي خواهيد بگوييد. بايد بازيگران خيلي خوبي داشته باشيد و آن ها بايد واقعاً چيزي براي اجرا داشته باشند و گرنه همه چيز نابود خواهد شد. مي توانم همه حرف هايم را با يک مثال در مورد سرجو لئونه براي تان روشن کنم. روش کلوز آپ گرفتن لئونه در وسترن هايش کاملاً مصنوعي است. معذرت مي خواهم ولي شخصاً در چارلز برانسن چيزي نمي بينم. او بازيگري است که هيچ حسي را انتقال نمي دهد. و همه فشاري که در کلوز آپ هاي صورتش در سکانس هاي نبرد بيرون مي دهد کاملاً دروغين و مصنوعي است. اما خب تماشاگران دوستش دارند. نقطه مقابلش ديويد لينچ است. وقتي او از سوژه اي کلوز آپ مي گيرد طوري کارگرداني مي کند که يک حس ناب خالص و واقعي و قدرتمند در صحنه جاري است. و اين حس فقط به خاطر تصويرهاي بي نقص و از زاويه زيبايي شناسي تصاوير نيست بلکه راز و رمزي در آن وجود دارد. نظرهايش در اين زمينه خيلي به من نزديک است به اضافه اين که من شيفته بازيگران هستم. دوست دارم از صورت ها فيلم بگيرم، در حالي که لينچ، که تخصص اش در زمينه هنرهاي تجسمي است، بيش تر مجذوب اجسام و اشيا است. آيا کارگردان براي مؤلف بودن بايد نويسنده باشد؟   اتفاق عجيبي در پنجاه سال گذشته در عالم سينما افتاده است. در روزهاي قديم کارگردانان براي اين که خالق اثرشان به حساب بيايند نيازي نداشتند که فيلم نامه را هم خودشان بنويسند. کارگرداناني چون جان فورد، هوارد هاکس يا جان هيوستن فيلم نامه ها را خودشان نمي نوشتند و با اين حال هيچ شکي نبود که آن ها مؤلفان آثارشان هستند. اما فکر مي کنم امروز ديگر تفاوت زيادي وجود دارد بين فيلم سازي که خودش فيلم نامه اش را مي نويسد و کساني که فيلم نامه ديگران را فيلم مي کنند. براي مثال آدم هايي مثل آتوم اگويان و برادران کوئن اگر فيلم نامه کارهاي شان را خودشان ننوشته بودند هرگز نمي توانستند چنين فيلم هايي بسازند. قضيه مارتين اسکورسيزي کمي فرق مي کند. درست است که خودش نمي نويسد اما در فرآيند نوشتن فيلم نامه حضور فعالي دارد و همه تصميم هاي مهم را خودش مي گيرد. در نتيجه يک جور پيوستگي خالص و نابي در کارهايش و تعادل عميقي در فيلم هايش وجود دارد. از طرف ديگر استيون فريرز از کارگرداناني است که خودش نمي نويسد. فقط خيلي ساده از روي فيلم نامه هاي ديگران فيلمش را مي سازد. نتيجه اش هم اين است که بين آثارش پيوند مناسبي وجود ندارد. فيلم هايش بي نظم و پر هرج و مرج هستند . کار او کاملاً وابسته به فيلم نامه هايي است که انتخاب مي کند و فکر مي کنم اگر خودش فيلم نامه هايش را بنويسد خيلي به نفعش خواهد بود. به هر حال مشکل بيش تر به نويسنده ها بر مي گردد تا کارگردانان. پنجاه سال پيش بزرگ ترين رمان نويسان زمان بيش تر فيلم نامه ها را براي هاليوود مي نوشتند، افرادي جون ويليام فاکنر، دشيل همت، ريموند چندلر، ليليان هلمن ... و به نظرم نويسندگان آن دوره براي ابراز عقايد و احساسات شان بيش تر از نويسندگان امروزي تلاش مي کردند. وقتي خاطرات آنيتا لوس را مي خوانم قوه ابتکار و هوشش مرا شگفت زده مي کند. اين که چه طور در خواست هاي احمقانه و مضحک استوديوها را قبول مي کرد و با مصالحي که آن ها مي خواستند فيلم نامه شاهکار مي نوشت. مشکل امروزمان اين است که نويسندگان ديگر آن شجاعت و جسارت را ندارند. و داستان هاي شان را طوري تمام مي کنند که تهيه کننده ها و استوديوها را راضي کنند. وقتي در نهايت فيلم نامه به دست کارگردان مي رسد، چندين و چند نفر نظرهاي شان را روي آن اعمال کرده اند و در چنين فرآيندي ديگر هيچ چيز اصيل و نابي باقي نمي ماند. براي اجتناب از چنين وضعيتي بيش تر کارگردانان ترجيح مي دهند خودشان فيلم نامه کارهاي شان را بنويسند. فعلاً اين تنها چاره موقتي مشکل نويسندگي است. در حالت ايده آلش، کارگردان بايد فيلم نامه نويسي را پيدا کند که نيمه گم شده روحش است. و ارتباط شان بايد درست مثل ازدواج باشد. اين همان اتفاقي است که در مورد اسکورسيزي و شريدر در راننده تاکسي افتاده است. آن ها يک ارتباط ايده آل را شکل دادند. آن ها همان چيزي هستند که هر کارگردان و نويسنده اي بايد باشد: دو روي يک سکه. منبع:نشريه فيلم، شماره 404 /ن  
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 556]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن