واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ریسمان«تقدیر»«........سرت را بلند میکنی ، با دیدگان مرطوب ، و میپرسی: تو هم از تقدیر میترسی؟ آیا امکان ، همان تقدیر نیست؟»
داستان پیچیده نیست؛ «گاوی برای قربانی شدن پیش پای از کعبه بازگشتهای باید از حاشیه، به متن «شهر» آورده شود.» همین داستان ساده، چهارچوب شکلگرفتن فیلمی قابل تأمل و تحسین شدهاست؛«ریسمانباز». فیلمی که اگر چه در بازه اکران عمومی اندکی مهجور ماند اما این روزها که روانه شبکه نمایش خانگی شده فرصت مناسبی یافته است تا باردیگر مورد تماشا قرار گیرد. مهرشاد کارخانی پس از ساخت فیلم «گناه من» (که آنرا نیز براساس داستانی بسیار ساده و در نگاه اول عاری از درام لازم برای تبدیل شدن به یک اثر بلند سینمایی، ساخته بود) این بار با اتکاء به خاطره حادثهای که در سالهای نوجوانی از زبان پدر شنیده بود، دست به ناگرش فیلمنامه و ساخت فیلمی خاص زده است که در پس داستان یک خطی و روانش، آبستن مفاهیمی انسانی- اجتماعی است و از همینرو از لحاظ مضمون (و نه الزاماً ساختار و روایت) به فیلمی قابل تحسین و امیدوارکننده تبدیل شدهاست. کشتارگاه مدرنفیلم، داستان پیچیدهای ندارد و تمام آنچه را برای خلق لایههای مفهومی در یک فیلم بلند سینمایی ، لازم داشته است، با بهرهگیری از زبان تصویر و در تشخص قهرمانان فیلم به دست آورده است. «ریسمانباز» از کشتارگاهی سنتی در حاشیه تهران آغاز میشود و پس از گذار از حوادثی طبیعی، ناگهانی و در عین حال «مقدر» به کشتارگاهی (این بار ناگزیر و نامعمول) در قلب «شهر» مدرن تهران ختم میشود. نیمه ابتدایی فیلم در فضایی خشن و با قاببندی های نامأنوس و بعضاً «مشمئزکننده» از یک کشتارگاه سنتی روایت میشود تا در بستری بدون فراز و فرود داستانی، قهرمانان اصلی فیلم را در تعامل با شرایط ویژه حاشیه «شهر» تعریف و به مخاطب بقبولاند، که تا حدود قابل توجهی هم در این امر موفق عمل میکند.میکاییل، شخصیتی آرام و ساکت است و اگر چه در نگاهش اعتراض به وضع موجود مشهود است اما ترجیح میدهد کمتر سخن بگوید و بیشتر ناظر آنچه «تقدیر» رقم میزند باشد.فردیت انسان معاصرفردیت شخصیتهای فیلم «ریسمانباز» که بنابر اذعان کارگردان امتداد و تکملهای بر شخصیتهای فیلم «گناهمن» محسوب میشود، به روشنی نمایانگر تصویر «انسان معاصر» در ذهن کارخانی است که تمام تلاشش در پرداخت خاص و ویژه به این «انسان» آن هم با زبان سینما و تصویر، برآمده و ماحصل همین تصویر است: «انسانهایی تکافتاده، جدا از جمع، دست به گریبان با افسردگی ناشی از احتمال شکست و در عین حال در انتظار آینده؛ امیدوار به فردا.» میکاییل، شخصیتی آرام و ساکت است و اگر چه در نگاهش اعتراض به وضع موجود مشهود است اما ترجیح میدهد کمتر سخن بگوید و بیشتر ناظر آنچه «تقدیر» رقم میزند باشد. در مقابل اما «عسگر» در نقش زبان ناطق تمام آنچه «میکاییل» در نگاه مکتوم داشته، ظاهر شده و حتی در مقام برقراری ارتباط کلامی با دیگران، متکلم وحده شده و در همین راستا تلاش دارد کمتر مجال دهد تا محیط اطراف تصویر برآمده از «تقدیر» را پیش از رقم خوردن در برابر چشمانش بنمایاند. «عسگر» ساده است و مدعی «توانایی» اما «میکاییل» جدی است و نگران از میزان «توانایی» و همین دوگانگیهای شیرین در تصویر کردن قهرمانان اصلی که هیچگاه هم به تقابل این دو نمیانجامد تا همچون دو نیمه از یک کل، داستان را تا انتها پیش برند، به یکی از نکات قابل توجه فیلمنامه تبدیل میشود؛ نکتهای که با بازی تأثیرگذار و قابل تحسین پژمان بازغی و بابک حمیدیان امتیاز اصلی فیلم را هم رقم زده است.
رسیدن به وضعیتی مقدراما در کنار شخصیتپردازی و فضاسازیهای تأثیرگذار، کارخانی در پرداخت و ساختار بصری فیلم، مضمونی را حلقه واسط تمامی اتفاقات کردهاست که در نامگذارب هوشمندانه اثر هم به کنایه بر آن تأکید شده است. «ریسمان» به عنوان جزئیترین و شاید کماهمیتترین عنصر در ابتدای مسیر داستانی، کمکم جایگاه کلیدی پیدا میکند و با بازشدن و خارج شدن از «کنترل» قهرمانان، اصلیترین نقطه عطف فیلم که رها شدن گاو در شلوغی «شهر» است را رقم میزند. «ریسمان» گویی بیتوجه به آنچه تدبیر و کنترل قهرمانان بودهاست، در لحظهای باز میشود و گاو را که ماحصل تمامی داشتههای «میکاییل» و «عسگر» است، به وضعیتی «مقدر» میرساند که به نوعی ترجمان تمام استرسها و نگانیهای جاری از ابتدای فیلم است. وضعیتی که «میکاییل» را با تمام سربهزیری و انزوا از جمع، به تصمیم برای جلوگیری از صدمه به جمع، وامیدارد، تا تمام داشتهاش که آرامش مدرن «شهر» را به چالش کشیده است نادیده گرفته و به مسلخ ناگزیر رهنمون شود. و اینگونه است که «تقدیر» ورای پیشبینی(مخاطب) و گویی طبق انتظار میکاییل (ونه عسگر) به گونهای خاص رقم میخورد تا «انسان معاصر» و درعین حال «تسلیم تقدیر» به تمامی و در پایانبندی متفاوت مهرشاد کارخانی تصویر شده باشد.ریسمانباز» از کشتارگاهی سنتی در حاشیه تهران آغاز میشود و پس از گذار از حوادثی طبیعی، ناگهانی و در عین حال «مقدر» به کشتارگاهی (این بار ناگزیر و نامعمول) در قلب «شهر» مدرن تهران ختم میشود. «ریسمانباز» اگرچه در راستای ارائه داستانی قابل قبول و جذاب، از همراه کردن مخاطب عام با خود، تا حدودی بازمیماند و فیلمی ناموفق مینماید اما با نگاه به لایههای مضمونی فیلم (شاید در دیدارهای مجدد) میتوان آنرا تجربهای متفاوت و در عینحال موفق در ارائه تحلیلی تازه از دوگانه «فرد-اجتماع» و یا با نگاهی دقیقتر «سنت- مدرنیته» دانست؛ تحلیلی که گویی محوریتش با مضمون عمیقی چون «تقدیر» شکل گرفته و تا مرز صدور حکم رسیده است.***« ... سرت را بلند میکنی، با دیدگان مرطوب، و میپرسی: تو هم از تقدیر میترسی؟ آیا امکان، همان تقدیر نیست؟ شاید؛ و شاید تقدیر(که من نمیشناسمش) انعطاف ناپذیر باشد. انسان به جنگ امکانات میرود یا با آنها کنار میآید؛ اما تقذیر، اگر باشد، بنبست تمام خیابان هاست...» (برگرفته از کتاب "باردیگرشهریکهدوستمیداشتم" نوشته مرحوم نادرابراهیمی) محمد صابریبخش سینما و تلویزیون تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]