تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):دعاى شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831309445




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

من یه مامان دیگه می خوام!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: من یه مامان دیگه می خوام!
من یه مامان دیگه می خوام!
گوسی گوساله همه ی قندها را خورد.مامان گاوه دعوایش کرد.گوسی گوساله قهر کرد و گفت:"می رم یه مامان دیگه پیدا می کنم!"گوسی گوساله از خانه بیرون آمد.توی راه، هاپی هاپو را دید. هاپی هاپو به بچه هایش شیر می داد.گوسی گوساله گفت:"هاپی هاپو! مامان من می شی؟"هاپی هاپو گفت:" نه! من خودم بچه دارم."گوسی گوساله رفت.توی راه پیشو پیشی را دید.پیشو پیشی با بچه هایش بازی می کرد.گوسی گوساله گفت:" پیشو پیشی! مامان من می شی؟"پیشو پیشی گفت:" نه! من خودم بچه دارم."گوسی گوساله راه افتاد. توی راه ماشی موشه را دید.گوسی گوساله گفت:" مامشی موشه! مامان من می شی؟"ماشی موشه، گوسی گوساله را برانداز کرد و گفت:" خب تو خیلی بزرگی! اما عیبی نداره! چون بچه ندارم، می تونم مامان تو بشم."گوسی گوساله از خوشحالی ماع کشید. دمش را توی هوا تکان داد و به خانه ی ماشی موشه رفت.شب شده بود. ماشی موشه برای خودش و گوسی گوساله قند آورد. گوسی گوساله لپ لپ قندها را خورد.ماشی موشه گفت:"خب حالا بخواب."گوسی گوساله گفت:" بخوابم؟! شام که نخوردیم!"ماشی موشه گفت:" پس این قندا چی بود خوردی؟ شام بود دیگه!"گوسی گوساله گفت:" مامان گاوه هر شب به من یونجه ی تازه می داد. اگر یونجه نباشه، علف می ده!"ماشی موشه گفت:" حالا دیگه من مامانتم. من علف و یونجه ندارم. دیگه بخواب."گوسی گوساله دیگه چیزی نگفت.ماشی موشه سرش را روی بالش گذاشت و خوابید.گوسی گوساله، یک گوشه نشست و نشخوار کرد: خورش، خورش، خورش!ماشی موشه یک چشمش را باز کرد. گفت:" گوسی گوساله! سر و صدا نکن، می خوام بخوابم."
من یه مامان دیگه می خوام!
گوسی گوساله گفت:" هر شب من و مامان گاوه، قبل از خواب، نشخوار می کنیم تا دل درد نگیریم."ماشی موشه گفت:" حالا دیگه من مامانتم. من که نشخوار نمی کنم. بگیر بخواب."گوسی گوساله اخم کرد و چیزی نگفت.گوسی گوساله خواست بخوابد؛ اما نتوانست. او عادت داشت هر شب، سرش را به شکم مامان گاوه بچسباند و بخوابد.گوسی گوساله، سرش را به ماشی موشه تکیه داد.ماشی موشه از خواب پرید و داد زد:" چی کار می کنی؟ سرت را ببر عقب! خوابم رو پروندی."و دوباره خوابید.گوسی گوساله بغض کرد. دلش برای مامان گاوه تنگ شد. بلند شد، آرام و بی سر و صدا از خانه ی ماشی موشه بیرون آمد. به طرف خانه راه افتاد. هوا تاریک بود.از کنار پیشو پیشی رد شد. پیشو پیشی، پیش یچه هایش خوابیده بود.از کنار هاپی هاپو رد شد. هاپی هاپو، پیش بچه هایش خوابیده بود.گوسی گوساله خواست گریه کند که یک صدایی شنید:" گوسی عزیزم کجایی؟ گوسی مامان؟"صدای مامان گاوه بود. گوسی گوساله به طرف صدا دوید. مامان گاوه را دید. توی بغلش پرید و گفت:" ماع! مامان گاوه، تو از همه ی مامان ها، مامان تری!" بخش کودک و نوجوانمنبع:سروش خردسالان،اسفند 89 مطالب مرتبط: داستان سه پروانه کوچولو آی بازی بازی بازی غر...غر...پلنگزرافه ی کنجکاو به دنبال درخت مرغ کوچولوی قرمز کاکلی و میوچیدندان موش دوستی خیار و انار سایه ی آقا گرگه  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن