واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سايههاي روي ديوار
«سايه ام را بر ديوار جا گذاشتم» نام مجموعه جديدي است از مهدي مظفري ساوجي که نشر چشمه در سري کتاب هاي جهان تازه شعر به چاپ رسانده است از مهدي مظفري قبلاً کتاب رنگ ها و سايه ها را خوانده بوديم .مظفري شاعري است با مختصات خاص خودش . مظفري زبان شعر را به خوبي مي شناسد و به بهترين نحوي از آن استفاده مي کند . مانند بند بازي که بر اثر تمرين مدام به راحتي راه رفتن روي پياده رو، روي طناب راه مي رود .مظفري با زبان و ريتم شعر آشناست و شعر ساختارمندي را به مخاطبش عرضه مي کند :چه درد آور است بهار بيايد ودر هزار توي زندگي موريانه هااسير شود درست شبيه پروانه ايکه گرفتار آمده باشددر فکر عنکبوتيمظفري شاعري است نالتوراليسم با دغدغه هايي انساني ،که آن ها را در رفتاري شاعرانه با طبيعت پنهان مي کند . در شعرهاي مظفري طبيعت با عناصرش تمام قد به خدمت شاعر مي آيد تا شاعر حرف خودش را بزندشب راچرا برداردوقتي ماهپشت شيشه هاي مه گرفتهجا مي ماندپيراهن سفيدنداشتآسمان آبينداشت حتابا بغض هايشمانده بودچه کار کندلبخند هايش راکجا بگذاردکه بر نگرددبردارددرونمايه شعر مظفري حسرت است ، حسرت چيزهايي که بايد باشند ، اما نيستند، حسرت چيزهايي که از دست شاعر گريخته اند . حسرتي که مخاطب را به آه کشيدن وادار مي کند .مخاطب بعد از خواندن شعر مظفري اندوهگين مي شود . شعرها گويي در کنار هم مرثيه اي هستند براي انساني که طبيعتش را آلوده کرده اند ، جواني اش را به يغما برده اند ، شادي هايش را گرفته اند و غم ها مانند زخم رد خود را بر چهره اش به جا گذاشته اند . کلماتي که با غم و حسرت هم جنس هستند، در شعر مظفري بسامد بالايي دارند :پرده هاي اتاق راکنار زده امروان شناس گفته استآفتابغم رااز دل مي بردغم هاي من امابرف نيست«سايه ام را بر ديوار جا گذاشتم» مجموعه شعري است در رثاي انسان معاصر ، انساني که ناگاه از طبيعت و سنت جدا شده است و خود را در ميان آسمانخراش ها و ترافيک سنگين دنياي مدرن ، خسته و تنها مي بيند و از تکرار و يکنواختي زندگي ، دلزده و گريزان است . انساني که مبتلا به افسردگي- بيماري فراگير دنياي امروز - است .مخاطب شعرهاي مجموعه هم مانند شاعر درگير دنياي ماشيني امروز است و خودش را در ازدحام جهان از ياد برده است . دچار از خودبيگانگي است و با شاعري که مشکلش را فرياد مي زند ، همداستان مي شود و براي خلايي که با از دست دادن طبيعت برايش به جا مانده ، ناله سر مي دهد .جاي خالي گلدان راچيزي پر نکردپس آفتابرنگ ها سبز و سفيدش راکه هر روزبه خانه مي آوردو بارانشکلهاي آبي خود را گم خواهد کردمظفري در شعرهايش به دنبال خود مي گردد ، انساني پيش از گم شدن در بين مصنوعاتش ، انساني که دچار شي انگاري نشده است ، خودش را حاکم بر سرنوشت طبيعت و ساخته هاي دستش مي داند ، انساني که در قفس ساخته هاي بي شمارش گرفتار نشده است .مثل کسي که هر روزدر کوچه ها و خيابان هامي گرددو نور مي اندازدبه صورت هر کس و هر چيزاز سبزه و درخت و گل و سنگتا گربه و دوچرخه و ماشينو فکر مي کندبايد شبيه همين باشدشبيه همين ها شايداين جانور دو پابا شکل هاي ساده و معصوميکه ساخته از خودو در نهايت مظفري هم مانند مخاطبش از يافتن خود، نااميد مي شود و در هزارتوي درد و اندوه انسان مدرن فرو مي رود و خود را اسير قفس زندگي مي يابد . قفسي بي هيچ روزنه ايمثل اتاقي کهاز تاريکيپر شده باشدپر شده اماز دردبي هيچ روزنه ايشايد اندکي طنز مي توانست کمي از سياهي و تاريکي شعر مظفري بکاهد و کام مخاطب را شيرين کند اما مظفري تکه هاي جا مانده شادي را هم از شعرش بيرون مي ريزد .گاهي وقت هاپيش از آن که غمبيايدتا هر چه را که کم گذاشته با خود بياوردشادي برگشته استتا چيزهايي را که جا گذاشته برداردبا اين حال دايره واژگاني مظفري و دغدغه هايش محدود است و گاهي خواننده در پيراهن شعري ساوجي احساس تنگي مي کند و گاهي احساس مي کند که مظفري به تکرار افتاده است هر چند زبان يکدست و برخورد منظم مظفري با فرم خواننده را قانع مي کند که اشتباه از اوست اگر گاهي از شعرهاي مظفري لذت نمي برد .مظفري در اجراي شعرهايش نيز به تکرار مي رسد و چندين فرم و اجرا را مدام تکرار مي کند . مظفري در شعرهايش نشان داده، اهل خطر کردن و تجربه نيست و ترجيح مي دهد ، فرمي را که در آن به تثبيت رسيده و آثار برجسته اش را در آن فرم خلق کرده ،تکرار کند که اين مي تواند زنگ خطري براي شاعر باشد .شباهت آثار کوتاه مظفري و برداشت و تلقي اش از جهان پيرامون به بيژن جلالي انکار ناپذير است . همين وابستگي و دلبستگي مظفري به چند فرم محدود را هم مي توان در اين علاقه او به بيژن جلالي و آثارش جست که اين به خودي خود نمي تواند ضعف يک مجموعه شعر باشد .شايد براي کساني که علاقه دارند در يک مجموعه شعر با يک فرم و يک گونه روايت مواجه شوند و چندگانگي فرم را نوعي سردرگمي و تجربه گري شاعر مي دانند .اين يکي از نقاط قوت شاعر باشد ،اما براي کساني که به تنوع در فرم اعتقاد دارند و يکي از عناصر تازگي در شعر را تازگي فرم مي دانند اين يک ضعف غير قابل قبول محسوب شود .مظفري در شعر هاي کوتاهش موفق تر است در شعر هاي بلند احساس مي شود او کمي شعر را کش داده است و مي توانست کوتاه تر هم بنويسد:گاهي پيراهني ستکه کوچک شدهدنيا کفشي ستکه پايت را مي زندبايد اميدوار بود که مظفري در مجموعه هاي بعدي اش دغدغه هايش وسيع تر شوند و بتواند مخاطباني از طيف هاي مختلف را جذب کند .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4474]