تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840690099




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سيگار دامادی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سیگار دامادی سلام! خیره می شوم به دهانه ی سنگر. جلوتر که می آید، مو و ریش کوتاه و سبیلش توی ذوق می زند، به سختی او را می شناسم. مثل پرده ی سینما برخورد تند یه هفته قبل او می آید جلو چشمم...
رزمندگان
ـ دیگه یه دقیقه تو گردان نمی مونم!ـ چیزی شده؟ـ یه هفته تو یی خط صاحب مْرده، سیگار نکشیدم! اینم شد جبهه!؟ ـ همین، فکر کردم عراقیا حمله کردن! ـ من یکی حالیم نیس. سیگار می خوام!ـ مگه جبهه خونه ی خاله هس؟ـ می زنم...لااالله...اصلن نوکرتم، نه نون می خوام، نه آب! فقط سیگار بهم برسون. صَدام رو کت بسته تحویلت می دم! ـ ببین این جا جای خوبیه برای ترک سیگار!  ـ انگار حالت خوش نیس، سیگار می خوام!ـ شرمنده، این یه قلم جنس رو ندارم!  ـ من بی ترمزم، همین جوری که داوطلب اومدم جبهه، می رم رد کارم...اصلاً سیگار نمی خوام! چند ساعت مرخصی بده، بقیه اش با خودم.  ـ نمی شه جبهه رو برای سیگار خالی کرد!ـ می گم نَره، می گی بدوش! فکر نکنی فرمانده هسی. لاالا... کوتاه نیایم کار دستم می دهد. اما نباید بفهمد عقب نشینی کرده ام. حرفش را می برم. ـ تند نرو! من از تو کله شق ترم...اما از شهامتت خوشم اومد. دفعه ی آخرت باشه برای سیگار قشقرق به پا می کنیا! کاغذ بده تا چند ساعتی برات بنویسم!  ـ کاغذم کجا بود، بیا پشت همین پاکت خالی سیگار، بنویس! ... امروز که برگشته زمان خوبی است تا برخورد هفته ی پیش او را تلافی کنم. با طعنه شروع می کنم: « خبر می دادی گوسفند پیش پات بکشیم...ده روز فرار...»  صدایش را بلند می کند. « من فرار نکردم!» اشاره می کنم به سر و رویش.ـ این  چه سر و وضعیه برای خودت درست کردی، اگه فرار نکردی، کجا بودی؟ سر بالا می کند و می گوید: «شرمنده!»ـ همین!؟ حالا کجا بودی؟ـ قصه اش درازه!ـ قصه!؟ بعد یه هفته فرار از جنگ، آمدی قصه بگی!با انگشت هایش بازی می کند.ـ ا اجازه بـ بدین، می گم براتون!ـ فعلن که اجازه ی همه دست توه...بگو ببینم!ـ مرخصی ساعتی که گرفتم، رفتم اهواز سیگار بخرم. دلم گرفت. سه ماه مرخصی نرفته بودم. هوایی شدم اونم هوای...حرفش را می خورد. می پرسم: « زن داری؟»ـ دختر خاله ام از کوچکی اسمش رو منه! چند ماه پیش عقد کردم! نفس عمیق می کشد.ـ یهو دلم برای ننه ی پیرم، ده و هر کی رو می شناختم تنگ شد! وقتی خودم رو روی پل فلزی دیدم، هی به کارون نیگاه کردم و هی سیگار دود کردم، بلکه دلم باز بشه و برگردم خط.آه کشید! ـ باز که نشد هیچی، بدتر هم شد! بلیط اتوبوس گرفتم و نفهمیدم کی و چه جوری سر از خونه درآوردم. ننه منو که دید بال در آورد! همش یه طرف، بدبختی اون جا یه طرف!   ـ بدبختی!؟دست هایش را از هم که باز می کند، کف آن رنگ حنا دارد لبخند می زند و ادامه می دهد: « پام که رسید ده، ننه پاهاش رو تو یه کفش کرد که تا نَمردم باید زن بگیری!»ساکت می شود و انگار شرم دارد. می گویم: « بعدش!»  انگار که منتطر اجازه باشد، به حرف می آید: « هر چی گفتم ننه باید برم جبهه، عروسی بمونه برای بعد. به خرجش نرفت که نرفت! از پیرزن که زن بگیر، از من که دفعه ی بعد!  ـ بالاخره کی زور شد؟ ـ ننه...با اجازه ی شما، منم بعله رو گفتم!نفس عمیق می کشم: « تو بله رو گفتی یا دختر خاله؟»می خندد و دندان های زردش پیدا می شود. می گویم: « مرد حسابی، پیغوم، پسغوم می دادی.» ـ نشد به خدا!می گویم: « مبارکه!» ـ روتون مبارک! ـ حالا شیرینیت کو؟ ساکش را برمی دارد و جعبه ی شیرینی بیرون می آورد. سرش را باز می کند و می گوید: « قابل شما رو نداره!»گْْلی از شیرینی برمی دارم و توی دهان می گذارم و با دهان پْر می گویم: « یه هفته غیبت رو بخشیدم! ده روز هم روش، جای شیرینی عروسیت! حالا هم تا دیر نشده خودت رو برسون به عروس خانم!ـ ممنون! ولی.ـ ولی نداره، برو تا پشیمون نشدم!ـ می مونم! همون یه هفته هم دلم پوسید. روز پنج، ششم دلم برای جبهه تنگ شد. هر چی هم سیگار کشیدم، افاقه نکرد که نکرد. ساکم رو برداشتم و اومدم به قولم عمل کنم.ـ کدوم قول؟ـ تحویل َصدام!اکبر صحراییبخش فرهنگ پایداری تبیان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 347]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن