-سیگار دامادی سلام! خیره می شوم به دهانه ی سنگر. جلوتر که می آید، مو و ریش کوتاه و سبیلش توی ذوق می زند، به سختی او را می شناسم. مثل پرده ی سینما برخورد تند یه هفته قبل او می آید جلو چشمم...
ـ دیگه یه دقیقه تو گردان نمی مونم!ـ چیزی شده؟ـ یه هفته تو یی خط صاحب مْرده، سیگار نکشیدم! اینم شد جبهه!؟ ـ همین، فکر کردم عراقیا حمله کردن! ـ من یکی حالیم نیس. سیگار می خوام!ـ مگه جبهه خونه ی خاله هس؟ـ می زنم...لااالله...اصلن نوکرتم، نه نون می خوام، نه آب! فقط سیگار بهم برسون. صَدام رو