تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مبادا جز حق، با تو اُنس بگيرد و جز باطل، از تو بهراسد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826560848




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روز برفي


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روز برفی

داشت آرام آرام برف می بارید. ابرها دوست داشتند آنقدر ببارند تا از بارش آن ها زمین سیراب شود، یادم است آن شب مادرم نگران بود كه آب از سقف به اتاق راه پیدا كند و كلبه سرد ما را خیس كند. نزدیك های صبح بود كه مادرم با روشن كردن چراغ دید كه آب از روزنه های كوچك سقف به پایین می ریزد. خدایا چقدر سردم شده بود. لحاف گرمی هم نداشتیم. از سرما می لرزیدم، در همین موقع دوباره خوابم برد. مدتی بعد مادرم مرا صدا زد، تا چشمانم را باز كردم، نور زیبای خورشید را دیدم كه خانه محقر ما را روشن كرده است، تا آمدم آن را ببینم شروع به قایم باشک بازی كرد، گاهی خودش را نشان می داد و دوباره در زیر ابرها پنهان می شد، اما نمی دانست كه من به گرمای او احتیاج دارم، چون خیلی سردم بود و لباس گرمی هم نداشتم، از جا برخواستم و دست و رویم را شستم، كمی نان كه از شب قبل مانده بود خوردم و حاضر شدم كه به مدرسه بروم. به پاهای بی حسم كه از سرما قرمز شده بود و طاقت راه رفتن نداشت، نگاه كردم. راه افتادم، نزدیك های مدرسه كه رسیدم دیگر پاهایم با من نمی آمدند، چون از سرما یخ زده بودند، هر جوری بود خود را به كلاس رساندم، یک بخاری نفتی در كلاس بود كه بچه ها شعله آن را زیاد كرده بودند، خودم را به بخاری رساندم. كفشهایم به پاهایم چسبیده بود.
روز برفی
با دستهای سرما زده ام آن ها را از پایم جدا كردم و پاهایم را نزدیک بخاری بردم ولی پاهایم بی حس شده بود. در همین موقع معلم وارد كلاس شد و گفت :بچه ها ورقه هایتان را برای دیكته حاضر كنید. من یواش یواش سر جایم نشستم. دستهایم قدرت نداشت كه مداد و دفترم را از كیفم بیرون بیاورم. معلم سر من فریاد كشید و گفت: چرا دفترت را بیرون نمی آوری؟ از كلاس برو بیرون. من كه دیگر طاقتم تمام شده بود. بغضم تركید و اشک هایم سرازیر شد. دیگر نمی توانستم حركت كنم، معلم دستم را گرفت و دید كه چقدر دستهایم سرد و یخ زده است. چشمش به پاهایم افتاد. مرا با خود به بیرون كلاس برد و گفت: این ها چه كفش هایی است كه پوشیده ای؟ نمی توانستم چیزی بگویم، چون چیزی را برای گفتن نداشتم. ولی او خود همه چیز را فهمید!بخش کودک و نوجوانمنبع: کیهان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 417]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن