واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
استقرار سپر دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا (2) نويسنده: موسی رشید حفظ آبادی / کارشناس روابط بین الملل تاریخچه نظامی گری در سیاست خارجی آمریکاتفكر نظاميگري در عرصه سياست خارجي آمريكا داراي سابقه طولاني است و حداقل ميتوان ريشه آن را دريك قرن قبل يافت. آلفرد ماهان دريادار آمريكايي از جمله استراتژيستهايي بود كه با طرح استراتژي قدرت دريايي يك راهبرد كلان براي سياست خارجي آمريكا پيشنهاد داد. استراتژي ماهان زماني مطرح شد كه انزواطلبان، سياست خارجي آمريكا را براساس دكترين مونروئه اجرا ميكردند.به نظر ماهان، قدرت دريايي مهمترين مولفه قدرت نظامي بود. زيرا دريا مسير عمده تجارت است. مردم در دورهاي كه ماهان اين استراتژي را مطرح كرد، ترجيح ميدادند تجارت خود را از طريق دريا انجام دهند زيرا هم تعرفه و هم هزينه آن كمتر بود. اين دريادار آمريكايي براي توجيه اهميت قدرت دريايي و ارتباط آن با تجارت به امپراتوري بريتانيا و قدرت دريايي آن اشاره ميكند.وي به آمريكاييها توصيه كرد كه قدرت دريايي خود را توسعه دهند تا برآبراههاي بينالمللي كنترل داشته باشند. آمريكا تنها كشوري است كه علاوه بر نيروهاي سه گانه (هوايي ،زميني و دريايي) تفنگداران دريايي يكي از پايههاي قدرت نظامي آن را تشكيل ميدهد.سالها سياست خارجي آمريكا براساس آموزه ماهان برقدرت دريايي تكيه داشت. دسترسي آمريكا به تكنولوژي هستهاي و آزمايش نخستين بمبها در هيروشيما و ناكازاكي موجب شد، براي چندين دهه، سياست خارجي آمريكا به موضوع قدرت هستهاي متمركز شود. در ابتدا سياست گذاران سياست خارجي آمريكا به دنبال آن بودند تا از دسترسي سايركشورها به سلاح هستهاي ممانعت به عمل آورند، اما سرانجام شوروي اين انحصار را در سال 1955 از دست آمريكا خارج كرد. از پايان جنگ جهاني دوم تا فروپاشي نظام دو قطبي و به تعبيري تا امروز ، سياست خارجي آمريكا پيرامون سلاحهاي هستهاي متمركز بوده است. از دهه 1950 به بعد استراتژيستها حرف نخست را در سياست خارجي آمريكا ميزدند. استراتژي انتقام گسترده و پاسخ انعطافپذير چندين سال مهمترين موضوع سياست خارجي آمريكا بود. استراتژيستهاي نظامي درآن مقطع نه تنها در عرصه عمل سياست خارجي، بلكه در زمينه تئوريك نيز بر دانشكدههاي روابط بينالملل سلطه يافتند. در آن مقطع تئوريهايي نظير بازدارندگي ،بازيها و ... پارادايم حاكم برادبيات روابط بينالملل بود كه از سوي انديشمندان آمريكايي تغذيه ميشد. اين استراتژيها موجب موازنه ترس شدند و سرانجام سلاحهاي هستهاي صرفا براي استفاده نكردن در زراد خانههاي هستهاي انباشته شدند. در دوره رونالد ريگان سياست خارجي آمريكا بر موضوع جنگ ستارگان متمركز شد. اين موضوع به حدي بر روابط دو ابر قدرت تاثير گذاشت كه سرانجام موجب تسليم امپراتوري شوروي شد. از طرح سپردفاع موشكي به عنوان جنگ ستارگان دوم ياد ميشود.نو محافظهكاران و قدرت نظامينظامي شدن سياست خارجي دولت جرج بوش را نميتوان بدون شناخت نومحافظهكاران درك كرد. اين گروه داراي تفكراتي است كه در عرصه نظامي پيامدهاي متعددي در سياست خارجي آمريكا دارد. لئو اشتراوس فيلسوف سياسي يهودي بنيانگذار فكري نو محافظهكاران محسوب ميشود. اشتراوس معتقد بود كه اگر دموكراسي ضعيف باقي بماند و عليه استبداد كه همواره توسعه طلب است، قد علم نكند، هيچگاه نخواهد توانست برجامعه حاكم شود، حتي اگر لازم باشد، دموكراسي بايد به زور متوسل شود. انديشههاي اشتراوس مبتني بر بازگشت به انديشههاي يونان باستان و تقسيم ارزشها به خير وشر است. بيشترين تاثيري كه نو محافظهكاران از اشتراوس پذيرفتهاند، از كتاب "در باب استبداد" وي است. نو محافظهكاران رسالت تاريخي آمريكا را "سيطره خير" و نابودي تمامي ويژگيهاي شرو بد ميدانند. اين مفاهيم در سخنرانيهاي جرج بوش بارها تكرار شده است و اصطلاح محور شرارت نيز از اين آبشخور فكري ريشه ميگيرد. از ديگر ريشههاي فكري نومحافظهكاري، عقايد وودرو ويلسون رئيس جمهوري اسبق آمريكاست. وي مديريت جهان را وظيفه آمريكا ميدانست و بسط و نظم آمريكايي را وظيفه معنوي رجال و دولتمردان آمريكا ميدانست. ديدگاه ويلسون نيز ريشه در پيوريتانيسم قرن 17 و آنچه كه "ماموريت سفيد پوستان" نام گرفت، دارد. البته ويلسون براي اجراي اين ماموريت، به كارگيري قدرت نظامي را تجويز نميكرد، اما نومحافظهكاران استفاده از قدرت نظامي را ضروري دانستهاند و به همين دليل اصطلاح "ويلسونيسم در چكمه" را استفاده ميكردند. نومحافظهكاران با اين تعبير كه جهان بايد براي دموكراسي امن باشد، زيرا در غيراين صورت دموكراسي در چنين جهاني امنيت نخواهد داشت، براي تقويت دموكراسي كه به زعم آنها نمونه ايدهآل آن در آمريكاست به كار گيري هر ابزاري را تجويز ميكنند. پناك يك بنياد فكري - سياسي است كه نوعي مسئوليت جهاني براي آمريكا قائل است. استراتژي امنيت ملي آمريكا كه در سال 2002 تدوين شد، بيشتر مبتني برديدگاههاي پناك بود. پناك نه تنها به افزايش قدرت نظامي آمريكا، بلكه بركنارهگيري از پيمانهاي بين المللي، كنترل منابع انرژي جهان، نظامي كردن جو و حتي به كارگيري سلاحهاي هستهاي توسط آمريكا تاكيد ميورزد. يكي از بندهاي اصلي برنامه پناك، به كارگيري نيروي عظيم نظامي آمريكا جهت تضمين حفظ موقعيت آمريكا به عنوان قدرت مسلط بر جهان است. به اين دليل پناك به ضرورت تاسيس سيستمهاي موثر دفاع موشكي اعتقاد دارد و چنين سيستمهايي را پايه مركزي اعمال قدرت آمريكا و بازتاب نيروي نظامي آن در خارج ميداند. بدون برخورداري از اين سيستمها، دولتهاي ضعيفي كه از اشكال كوچك و محدود سيستمهاي موشكي مجهز به كلاهكهاي اتمي و يا ديگر سلاحهاي مخرب برخوردارند، باعث ميشوند تا آمريكا قادر نباشد از سلاحهاي هستهاي خود استفاده كند. پناك در گزارش مفصل ديگري در سپتامبر 2000 با عنوان "بازسازي دفاعي آمريكا: استراتژي، نيروها و منابع براي قرن جديد" نوشت: آمريكا هم اكنون در ابعاد اقتصادي، نظامي و تكنولوژيكي بي رقيب است و بايد استراتژي كلان آمريكا در آينده حفظ اين برتري باشد. در اين گزارش گسترش و تقويت موقعيت رهبري جهاني آمريكا در حال و آينده با توسل به ابزار نظامي پيشنهاد شده است. در اين گزارش چهار ماموريت اصلي در نظر گرفته شده است:1- دفاع از سرزمين اصلي آمريكا.2- جنگ با پيروزي قاطع برتهديدهاي عمده.3- تامين و استقرار محيط امنيتي در مناطق حساس.4- انقلاب در امور نظامي و انتقال نيروهاي نظامي در سريعترين زمان ممكن به مكانهاي مورد توجه پناك در ادامه، شرط به نتيجه رسيدن اين ماموريتها را افزايش بودجه نظامي ذكر كرده است.ادامه دارد ... منبع: اندیشکده روابط بین الملل
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 529]