تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس كاغذى را كه روى آن بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم نوشته شده است از روى زمين برد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816483260




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تشيع در خاندان صفويه (4)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تشيع در خاندان صفويه (4)
تشيع در خاندان صفويه (4) منبع : راسخون

نویسنده :محسن کريمينهضت هاي مذهبي- سياسي عصر صفويدر آغاز قرن دهم هجري قمري (شانزدهم ميلادي) و به هنگام روي کار آمدن دولت صفوي، ايران يک واحد سياسي يک پارچه نبود. در ناحيه شمال در منطقه خراسان بزرگ دولت تيموري حسين بايقرا تشکيل شده بود. در مازندران حدود ده سلسله محلي حکومت مي کردند. در گيلان، در ناحيه لاهيجان ( بيه پيش ) و رشت ( بيه پس ) و طالش، سه حکومت محلي وجود داشت. در ارمنستان و آذربايجان الوند ميرزا آق قويونلو حکومت داشت و حاکم عراق عجم مراد آق قويونلو بود و ديگر نواحي جنوبي ايران مانند عراق عرب، فارس، يزد و کرمان اگرچه به دست حکام آق قويونلو اداره مي شدند، اما عملاً حکومتي مستقل داشتند. سيستان نيز امير مستقلي داشت و بالاخره در خوزستان نيز خاندان مشعشع حکمفرمايي مي کردند.با قوت گرفتن دولت صفوي، بسياري از دولتهاي محلي از قدرت افتادند و تنها حکومتهايي توانستند با تأييد شاهان صفوي به موجوديت خود ادامه دهند که رنگ مذهبي داشتند و حکام آن از زمره سادات بودند. اين حکومتها اگرچه چندان نپاييدند اما هسته اصلي برخي از نهضتهاي مذهبي عليه حکومت صفوي را تشکيل دادند. (130) اهميت اين نهضتهاي مذهبي در آن است که يا مانند نقطويان که با الهام از حروفيان پديد آمد ريشه در ادوار ماقبل صفوي داشت و يا نهضتهاي ادوار بعد متأثر از آنان بودند؛ مانند مشعشعيان که الهام بخش نهضت شيخيه در دوره هاي بعد شد و نيز نقطويان و مشعشعيان و شيخيه که بر جنبش بابيه تأثير به سزايي گذارد.اعتراضهاي مذهبي عليه دولت صفوي1- اکراد يزيدي- اولين اعتراض مذهبي عليه دولت صفويدر همان اوايل سلطنت شاه اسماعيل اول، اولين اعتراض مذهبي برضد وي از جانب کردهاي يزيدي در بين النهرين و نواحي غرب ايران آغاز شد.(131)مؤسس اين فرقه به قولي شاهد بن جراح است اما ايشان خود را به يزيدبن معاويه و نيز يزيدبن انسيه خارجي منسوب مي دانند که از مروجان طريقت يزيدي بودند. از ديگر مروجان و شيوخ اين طريقت حسن بن عدي ابن مسافر اموي (م.557ه.ق) مي باشد که نام ديگر اين فرقه «عدويه» نيز از اوست. نسبت عدي- که مردي صالح بود- به مروان بن حکم مي رسد. شيخ عبدالقادر گيلاني نيز طريقت او را مي شناخته است؛ اما ريشه اين طريقت بسيار قديمي تر بوده، و بايد آن را در عهد يزيدبن معاويه و خوارج جستجو کرد. برخي آنان را تحت تأثير اديان ايراني مانند زرتشتي گري مي دانند و معتقدند که کلمه «يزيد» از «يزتا» اوستايي و «يزد» پهلوي مشتق شده است. بعضي نيز آنان را از اهالي شهر يزد واقع در مرکز ايران مي دانند که نام خود را از نام اين شهر گرفته اند. تاريخ مهاجرت آنان از ايران را پس از ورود اسلام به ايران مي دانند. يزيديها ناحيه موصل (شمال غرب عراق امروزي) را جهت اقامت برگزيدند و اکنون نيز مرکز تجمع آنان، همين ناحيه مي باشد. با گسترش فرهنگ اسلام در آن نواحي، برخي از سنن اسلامي را پذيرفتند. با دور بودن از کانون اصلي خود ايران، در عقايد و سنن آنان تغييراتي به وجود آمد. پيدايش و گسترش تصوف و تعدد شعبات آن، باعث شد که يزيديها نيز طريقت «يزيديه» را تحت نام يکي از شعبات تصوف اشاعه دهند، اما در طول تاريخ، به خصوص پس از مرگ شيخ عدي ابن مسافر- که مرد زاهد و خداپرستي بود- تحت تأثير عقايد مروجان و شيوخ بعدي اين طريقت قرار گرفته و به مرور معتقد به امامت يزيد و حتي الوهيت وي شدند و راهي غير از توحيد پيمودند. به طور کلي زمينه هاي فکري اين طريقت، تلفيقي از انديشه زرتشتي گري، مانويت، مسيحيت و دين اسلام مي باشد. برخي از عقايد تشيع مانند تقيه و تصوف مانند حلول نيز اصول عقيدتي اين طريقت را تشکيل مي دهند. لعن کردن نيز طبق عقيده آنان ممنوع است که البته لعن بر شيطان را نيز شامل مي شود. بعدها اين اصل به صورت يکي از اصول عقايد اين طريقت در آمد و از همين رو است که به آنان «شيطان پرستان» نيز گفته مي شود. آنان آداب خاصي براي نماز دارند، براي اشيا و رنگها معاني خاصي مي شناسند و بعضي از مشاغل مانند دادوستد را نيز جايز نمي دانند به قولي کتاب مقدس آنان جلوه و مصحف رش (کتاب سياه) است که طبق آن عقايد خاصي را درباره جهان خلقت ارائه مي دهند. آنان معتقدند که خداوند در آغاز پرنده اي را به نام «آنغز» خلق کرد و دانه مرواريدي بر پشت آن پرنده نهاد که چهل هزار سال بر پشت وي باقي ماند. پس از آن خداوند هفت فرشته آفريد. اولين فرشته عزرائيل است که در نزد يزيديها به نام «طاووس ملک» مشهور است و بر همه ملائکه سمت رياست دارد. سپس خداوند هفت آسمان و هفت زمين را آفريد و نيز جهات اربعه، کوه و دشت و غيره را خلق کرد.يزيديان مانند ديگر طرائق، داراي شيوخ و مقامات معنوي مي باشند. مقام اول روحاني آنان «اميرشيخان» نام دارد و درجاتي مانند «امير»، «باباشيخ»، «فقير»، «قوال» و غيره نيز وجود دارد که تحت رهبري اميرشيخان قرار مي گيرند. دو رييس بزرگ در نزد يزيديها نقش تعيين کننده را دارند:اول رييس زماني (اميرشيخان) که جزئي از خداوند در وجود او حلول کرده است و با اوامر وي هرگز مخالفتي نمي شود و آنچه که وي تأييد مي کند، يک واجب ديني است.دوم رييس روحاني است که نماينده دنيوي قدرت ديني است و آداب و اصول مذهبي را با تفاهم رييس زماني انجام مي دهد. پيروان يزيدي رييس زماني خود را معصوم و مخالفت با وي را حرام مي دانند. رييس زماني حق قضاوت مطلق بر افراد طايفه خود دارد. در برخي از شعب اين طريقت، خواندن و نوشتن حرام است. شغل اصلي آنان بنابر عقيده اي خاص، کشاورزي است.به هر حال در سال 913 ه.ق پيروان اين طريقت بر ضد مؤسس دولت صفوي قيام کردند. رهبري آنان را شيرصارم بر عهده داشت. اسماعيل با سپاهيان بسيار به اتفاق سردار معروف خود «بايرام بيگ قهرماني» عازم سورلوگ اقامتگاه وي شد و شکست سختي به صارم داد و اين اعتراض را در نطفه خفه کرد.(132)2- نهضت مشعشعياندر حدود سال 840 ه.ق در دوره تيموري در خوزستان نهضتي مذهبي از غلات شيعه به رهبري سيد محمد فلاح از شاگردان احمد بن فهد حلي نضج گرفت و دامنه قوت آن به دوران صفوي کشيده شد.ايام کودکي فلاح در شهر واسط سپري شد و در ايام جواني به حله رفت و در نزد ابن فهد با اصول مذهبي تشيع آشنايي يافت، اما به تدريج جنبه هاي صوفيانه در افکار وي پديد آمد و حرکت خود را با چنين زمينه اي و با اعتکاف در کوفه آغاز کرد و به زودي در واسط و نواحي اطراف آن پيرواني يافت و ادعاي مهدويت کرد(133) و به تدريج طريقت ويژه اي را به وجود آورد. بيماري استاد وي ابن فهد فرصت بيشتري به محمد فلاح داد. وي توانست بر کتابي از ابن فهد که راجع به علوم غريبه بود، دست يابد.(134) ظاهراً آگاهي از علوم غريبه يکي از آزروهاي محمد فلاح بود و دستيابي به آن مي توانست جنبه غاليانه عقايد وي را تسريع بخشد، کاري که ابن فهد هرگز با آن موافق نبود و حتي در نتيجه آن حکم قتل وي را صادر کرد، اما وي توانست با ادعاي سيد سني صوفي بودن، از اين فتوي رهايي يابد.(135) وي از آن پس در هويزه و حوالي آن به تبليغ پرداخت و توانست به پيروان خود بيفزايد. تبليغات پسرش مولاناعلي نيز به افزايش پيروان وي کمک کرد و در اين زمان (844 ه.ق) با جنگ و غارت و فروش اموال، نيروي خويش را با تجهيزات جنگي آراست و به نواحي ديگر هويزه روي آورد و قدرتي به هم رساند و نام مشعشع- که ريشه اي مذهبي و قوي در تشيع دارد،- بر خود گذارد.(136) مشعشعيان معتقد به منشأ واحد انبيا و اوليا و متمايل به عقيده حلوليه بودند و با اين عقايد، حکومتي مجهز به نيروي روحانيت علوي بر پا کردند که در شخص محمدفلاح متجلي بود. آنان در حلقه اي مي نشستند و ذکر «علي اللهي و غيره باطل» مي گفتند و بر اثر تعاليم محمدفلاح، نيروي معنويشان بيشتر مي شدو به حالت رواني جديدي دست مي يافتند و مي توانستند کارهاي خلاف عادت مانند بلعيدن شمشير و برهنه در مقابل شمشير و تير رفتن را انجام دهند.(137)شهرت محمدفلاح به زودي در ناحيه خوزستان گسترده شد و موجبات نگراني مقامات حکومتي و دست نشاندگان محلي حکومت را به وجود آورد و لشکري از جانب شيراز در سال 845 ه.ق جهت سرکوبي آنان رهسپار شد.(138) رشادت پيروان وي ابتدا موجبات پيروزي قواي او را به وجود آورد اما به زودي با حمله ديگري از جانب حکام محلي به کمک اسفند- شاهزاده قره قويونلو- پراکنده شدند. محمدفلاح پس از چند سال مجدداً به خوزستان باز مي گردد و در ناحيه هويزه دولتي تأسيس مي کند. به زودي مشعشعيان بر سرزميني از ناحيه اهواز تا حله دست يافتند و شهر نجف را در سال 857 ه.ق تسخير و غارت کردند. در سال 860 ه.ق قواي مشعشع به رهبري مولاعلي پسر محمدفلاح توانست بغداد را به تصرف درآورد. با مرگ مولاعلي در 861 ه.ق و سپس محمدفلاح در 866 ه.ق، پسر ديگرش محسن، سرپرستي نيروهاي جنبشي را بر عهده گرفت، اما با فوت وي در 893 ه.ق(قاضي نوراله شوشتري مرگ وي را در سال 870 هجري قمري مي داند). اين نهضت تضعيف شد و در اولين سالهاي به قدرت رسيدن دولت صفوي، شاه اسماعيل اول در سال 914 ه.ق به علت آنکه سلطان فياض مشعشعي علي اللهي پادشاه بود(139) و ادعاي الوهيت مي کرد، عازم هويزه شد و در پس جنگ سختي «فياض بدسگال با بسياري از اهل ضلال به تيغ تيز غازيان ظفرمال به راه عدم استعجال نمودند.»(140)از آن پس کنترل شديدي بر اين ناحيه حکمفرما شد و بنابر حسب دستور شاه، مردمان حتي شبها درب منازل خود را نبستند و شاه با همراهان خود به تحقيق مذهب به منازل آنان مي رفت و به حقيقت اعتقادات آنان بدين نحو پي مي برد.(141)بعد از آن اگر چه واليان خوزستان از سادات مشعشعي انتخاب مي شدند و بالاترين مقام ولايت را در دولت صفوي داشتند، اما امراي مشعشعي اغلب از دست نشاندگان دولت صفوي بودند. در سال 948 ه.ق در عهد شاه طهماسب اول، امير دست نشانده صفوي به نام علاءالدوله رعناشي که بر حسب خيانت به خاندان مشعشعيان، مقام اميري خوزستان را به دست آورده بود، سر به شورش برداشت و طهماسب براي سرکوبي وي عازم خوزستان شد. با فرار رعناشي به بغداد، حکومت آن ناحيه به شجاع الدين مشعشعي رسيد(142) ، اما ديگر از نهضت مذهبي مشعشعيان چيزي باقي نمانده بود.(143)3- جنبش تبريزدر سالهاي 981-979 ه.ق مردم شهر تبريز عليه تعدي و ظلم والي تبريز و دستگاه دولتي قيام کردند. اين حرکت، جنبش مذهبي بود و رهبري آن را يکي از اهل فتوت به نام پهلوان ياري بر عهده داشت. (144) هسته اصلي اين حرکت که در مبارزات فرقه اي نضج گرفته بود، در ميان دو فرقه حيدري و نعمتي قوت يافت. فرقه حيدري خود را منسوب به شيخ حيدر صفوي مي دانستند و فرقه نعمتي خود را به شيخ نعمت الله ولي ماهاني منتسب مي کردند. گذشته از اهل فتوت و پهلوانان، نمايندگان ديگر مردم مانند پيشه وران و کسبه و اهل صنوف نيز در اين حرکت شرکت داشتند. با اين حرکت، ظرف مدت کوتاهي خانه والي و ديگر اشراف تبريز ويران شد و قدرت به دست مردم افتاد. براي خواباندن اين جنبش از طرف شاه طهماسب اول، يوسف بيگ استاجلو به سمت والي تبريز انتخاب شد و موفق شد که با جنبشيان به مذاکره بنشيند، اما چون مذاکرات به توافق نرسيد، دامنه مبارزات گسترده تر شد؛ به ويژه اينکه برخي از علماي شيعه نيز فتواي قتل جنبشيان را مشروع اعلام کردند. قواي نظامي در سال 981 ه.ق موفق به سرکوبي جنبشيان شد. اين جنبش اگر چه به کشته شدن رهبران و فعالان آن انجاميد، اما طهماسب مجبور به صرف نظر کردن از پاره اي عوارض و ماليات پيشه وران شد و سپس شهر را از پرداخت عوارض ديواني معاف کرد.(145)4- جنبش گيلانزمينه جنبش گيلان از زمان شاه اسماعيل اول وجود داشت و در ادوار بعدي دولت صفوي، قوت و ضعف يافت. ولايت گيلان از گذشته دور، از جمله مناطقي بود که همواره بر ضد تعدي حکام دولت مرکزي برمي خاست و از زمينه مذهبي خاصي برخوردار بود.(146)در آغاز دولت صفوي نيز اميرديباج ملقب به مظفرسلطان از سلاطين اسحاقيه که خود را از اولاد اسحاق النبي (ع) مي دانستند ، بر اين ولايت حکومت مي کرد و از حمايت خاندان صفوي برخوردار بود تا اينکه:«چون حکام و والي ولايت لاهيجان، بنابر حسن رعايت سابقه دوستي، وداد آل صفويه نموده بودند و اميردوباج والي گيلان بيه پس، زياده بر حکام اسحاقيه، دم استعداد و استقلال مي زد و لوازم اطاعت و انقياد به عمل نمي آورد، نواب شاه اسماعيل، عزيمت آن نمودند که ... حاکم بيه پس را به دايره اطاعت دائمي درآورده، باج و خراج به گردن گذارند.» (147)حرکت اميرديباج (مظفرسلطان) با ازدواج وي با دختر شاه اسماعيل اول در سال 923 ه.ق پايان مي پذيرد(148) ، اما با روي کار آمدن شاه طهماسب اول و مرگ دختر شاه اسماعيل اول در سال 933 ه.ق و پيچيدن آوازه قدرت سليمان سلطان عثماني، اميرديباج تغيير روش مي دهد و براي استقبال و پيوستن به قواي سلطان سليمان با سپاهيان خود عازم اردوگاه سليمان در خوي و سلماس مي شود و به او مي پيوندند. کمک نظامي سليمان به اميرديباج نيز نمي تواند از مشکلات وي بکاهد. وي پس از شکستي در گيلان به شيروان نزد سلطان خليل مي گريزد، اما پس از مرگ سلطان خليل، امرديباج در تبريز دستگير و به دار آويخته مي شود (943 ه.ق) و از جانب شاه طهماسب اول خان احمد از خاندان کيا بيه پيش جهت جانشيني وي در بيه پس، تعيين مي شود (943 ه.ق). در طي کشمکشهاي گيلان تغيير و تبديل واليان گيلان از جانب دربار صفوي، چندان سودي نمي بخشد.(149)از سال 975 ه.ق از جانب طهماسب اول ولايت بيه پس گيلان به جمشيد خان از اخلاف اميرديباج (مظفرسلطان) واگذار شد که اين امر موجب نارضايتي و اعتراض خان احمد مي شود. حرکت اعتراض آميز در سال 976 ه.ق سرکوب و وي دستگير و زنداني شد.(150) در سال 979 ه.ق جنبش گيلان در غيبت الله قلي خان- نماينده طهماسب- مجدداً قوت مي گيرد.(151) از جانب دولت صفوي، سپاهي جهت سرکوبي اعزام شد که با موفقيت کار خود را به پايان رساند و نماينده ديگري به جاي وي منصوب شد،(152) و اين امر نزديک به يک دهه به طول انجاميد تا آنکه خان احمد پس از اقامت ده ساله اش در زندان قهقهه و اصطخر مجدداً به حکومت گيلان منصوب شد (1001-986 ه.ق). (153)در سال هفتم حکومت شاه عباس اول (1002 ه.ق) مردم گيلان به رهبري اميرشاه ملک سر به اعتراض برداشتند، نفاق بيه پيش و بيه پس را به کناري گذاشتند و با يکديگر متحد شدند(154) و حتي استقلال گيلان را اعلام داشتند و لاهيجان را مقر حکومتي قرار دادند. خبر اين اتفاقات در قزوين به اطلاع شاه عباس اول رسيد، به فرمان وي لشکري عازم گيلان شد و سرانجام جنبشيان سرکوب شدند و علي خان که از زندان آزاد شده بود، مأمور اداره بيه پس گيلان شد و اميرشاه ملک را که مدتي در خدمت وي بود، کشت و خود در مقام اعتراض برآمد.(155) در سال بعد شاه عباس اول خود عازم نواحي گيلان شد و «بدفع فتنه عليخان پرداخت.»(156)جنبش گيلان در ادوار بعدي از ويژگيهاي ديگري برخوردار بود. پس از مرگ شاه عباس اول در سال 1029 ه.ق مردم گيلان که در نتيجه تحميل مالياتهاي سنگين زندگي بر آنها دشوار شده بود، از فرصت استفاده کردند و سعي در استقلال ولايت گيلان کردند. مردم، پسر جمشيد به نام کلنجار سلطان غريب شاه را فرمانرواي گيلان کردند و به وي لقب « عادل شاه » دادند.(157)ايستادگي مقامات دولتي چيزي طول نکشيد، جنبشيان ابتدا انبارها و مخازن دولتي را در اختيار گرفتند و سپس دامنه جنبش گسترش يافت و سرانجام نواحي لاهيجان، فومن و رشت به تصرف جنبشيان در آمد. به زودي قواي دولتي تحت رهبري ساروخان طالشي که از اميرنشينان و وفاداران شاه صفي بود، در سال 1309 ه.ق جنبشيان را در ناحيه کوچصفهان شکست سختي داد. عادل شاه در اصفهان شکنجه شد و بدينسان جنبش گيلان به انجام رسيد. (158)5- نهضت نقطويانمهم ترين نهضت مذهبي- سياسي عهد صفوي، نهضت نقطويان يا پسيخانيان است. مؤسس اين نهضت محمود پسيخاني (م.831 ه.ق)، از قريه پسيخان در نزديکي رشت بود. محمود پسيخاني در سال 800 ه.ق اين طريقت را با الهام از نهضت حروفيان به وجود آورد و در قرنهاي نهم و دهم هجري قمري پيروان بسياري در سراسر ايران، هندوستان و آسياي صغير پيدا کرد.محمود به زودي ادعاي مهدويت کرد و دوره جديدي به نام «دوره استعجام» در اسلام را متذکر شد.اين دوره که هشت هزار سال به طول خواهد کشيد توسط اولين ايشان، يعني محمود رهبري خواهد شد.(159) محمود به تفسير قرآن پرداخت و آيات آن را با انديشه خود مطابق وانمود کرد. نقطويان به رستاخيز، بهشت و دوزخ معتقد نبودند و انسان کامل را به نام مرکب مبين و آتش، باد، خاک و آب را که از عناصر قابل احترام بودند به نوعي مي پرستيدند. (160) آنان همچنين معتقد به تغيير و تبديل موجودات به يکديگر بودند و از اين جهت به تناسخ و رجعت اعتقاد داشتند.به نقطويان بنابر اعتقادات و رسومشان، اسامي مختلفي داده شده است:(161)1- نقطويان و اهل نقطه، زيرا که پيدايش همه چيز را از نقطه (خاک) مي دانستند.2- پسيخانيان، زيرا که مؤسس آن محمود پسيخاني از اهالي قريه پسيخان بود.3- محموديه، زيرا که نام مؤسس آن محمود بود.4- واحديه، زيرا که زناشويي نکردن را مي ستودند.5- امناء، زيرا که پيروان متأهل فرقه را امين مي خواندند.6- ملاحده، زيرا که به خداوند، بهشت، دوزخ و رستاخيز اعتقادي نداشتند.7- تناسخيه و اهل تناسخ، زيرا که معنقد به تغيير و تبديل موجودات به يکديگر بودند.8- اهل احصاء، زيرا که از خوي، کردار، و ديدار کنوني هر چيز پي به پيکر و صورت اوليه آن مي بردند و آن را بر مي شمردند.9- اهل زندقه، زيرا که محمود تفسيرهاي جديدي از آيه هاي قرآن ارائه مي داد.محمود آراء عقايد خود را در کتاب ميزان شرح مي دهد و عالم را، از اول ظهور افراد و سرشته شدنش به نبات، حيوان و آدم، در دوره اي شانزده هزار ساله مي گنجاند که نيم اول آن دوره عرب (فوق ثري) و نيمه دوم دوره عجم (تحت ثري) مي باشد. دوره آدم نيز همين مقدارست که به دو دوره هشت هزار ساله مرسل مکمل عرب و هشت مبين مکمل عجم تقسيم مي شود. در اين صورت است که دايره آدم و عالم با شرايط ظهور، بطون و علانيه کامل و تمام مي شود.(162)عقايد جديد محمود به تدريج در حرکتهاي مذهبي و سياسي دوران، تأثير به سزايي گذارد و به زودي محمود توانست با چنين عقايدي در سراسر ايران پيرواني بيابد و مراکزي در کاشان، شيراز، قزوين و اصفهان تشکيل دهد، به ويژه که نوعي اشتراک در مالکيت را نيز به رسميت شناخته بود.(163)در عهد صفوي که پيروان اين طريقت مورد تعقيب قرار مي گرفتند، با رفتن برخي از بزرگان و پيروان آن به هندوستان، در آنجا نيز اين طريقت پيرواني پيدا کرد و از طرف برخي از آنان مانند سندوکيج نيز به ايران هدايايي فرستاده مي شد.(164)پيروان نقطويان اعم از شعرا و ديگر هنرمندان پس از مدتي توانستند مشاغل مهمي را در دربار به دست آورند. در عهد شاه طهماسب اول شيخ ابوالقاسم متخلص به امري را «در ملازمت پادشاه جم جاه شاه طهماسب الحسيني الصفوي رتبه و حالت به مرتبه اي بود که حاصل اوقاف حرمين شريفين که در ايران بود، به وقوف و تجهيز او صرف مي شد.»(165) نه تنها ابوالقاسم امري بلکه برادرش مولانا ابوتراب نيز به سمت خوش نويسي در دربار شاه طهماسب اول گمارده شده بود و علوم غريبه، کيميا، اعداد، حرف و نقطه و غيره را مي دانست و با اين «کمالات او را از علماي مردود و امني مطرود محمود عجمي» خواندند.(166) ابوالقاسم و ابوتراب هر دو در سال 972 ه.ق بر اثر سعايت اطرافيان مورد خشم طهماسب قرار گرفتند و «به علت الحاد و نسبت اعداد» ميل در چشمانشان کشيدند و کور شدند و باقي عمر را در گوشه نشيني به سر بردند تا آنکه در حرکت مردم فارس و پيروان نقطويه در شيراز در سال 999 ه.ق در عهد شاه عباس اول توسط بنياد خان حاکم فارس، ابوالقاسم مجدداً دستگير شد و علماي شيراز او را ملحد اعلام کردند و مردم وي را در زندان کشتند.در سال 82-981 ه.ق در اواخر دوره حکومت شاه طهماسب اول يکي ديگر از نقطويان به نام مراد در قريحه انجدان کاشان مدعي امامت شد و حرکتي را آغاز کرد. اين حرکت توسط سپاهيان اعزامي دولت صفوي به رهبري اميرخان موصلو، حاکم همدان و نيز سپاهيان بديع الزمان در ظرف سه روز سرکوب شد. بسياري از نقطويان به قتل رسيدند و اموالشان مصادره و خود مراد محبوس شد،(167) اما برخي از «صاحب مذاقان» مراد را از زندان رهانيدند ولي مجدداً دستگير شد و سرانجام به قتل رسيد.(168)در سال 984 ه.ق يعني در سال آخر حکومت شاه طهماسب اول، برخي از پيروان نقطويه دستگير و زنداني شدند. از جمله مولانا حياتي شاعر که در کاشان دستگير شد و دو سال در شيراز زنداني بود و در سال 986 ه.ق آزاد شد(169) و به دربار نورالدين محمد جهانگير شاه تيموري در هندوستان رفت. تبليغات نقطويان در اواخر دوران شاه طهماسب اول قوت بيشتري يافت. به ويژه در قزوين که رهبري آنان را درويشي به نام خسرو قزويني به عهده داشت.(170)در دوران شاه اسماعيل دوم، خسرو قزويني کماکان به فعاليت خود ادامه مي داد به ويژه که اختلافات داخلي ايران و حملات عثمانيان به نواحي غرب ايران، مجالي به دربار صفوي جهت پرداختن به نقطويان نمي داد و آنان براي تبليغ عقايد طريقت خود فرصت بيشتري يافتند. پدر درويش خسرو قزويني، چاه کن بود، اما وي شغل پدر را ترک کرد و به اجتماع دراويش نقطوي مي پيوندد و پس از آشنايي با قواعد و رفتار نقطويان، خود به گسترش اين طريقت در قزوين پرداخت و به زودي شهرت و عقايد مذهبي وي به اطلاع دربار صفوي رسيد.(171)تبليغات خسرو قزويني در عهد سلطان محمد خدابنده کاسته مي شود و وي در اين دوران عدم فعاليت، به آموختن فقه و اصول ديگر مي پردازد، تا آنکه پس از مرگ شاه، به خواسته شاه مسجدي ساخته مي شود که به تدريج محل تجمع دراويش و «بيدولتان» مي شود و درويش خسرو ابتدا در همان محل و سپس در تکيه نزديک آن به تبليغات خود ادامه مي داد و از حمايت مردم از «ترک و تاجيک» بهره مند مي شود. بسياري از بزرگان و شعرا مانند سيد احمد کاشي معروف به پيراحمد، مولانا سليمان طبيب ساوجي، کمال اقليدي، برياني، تراب، شريف آملي و محمد اياز منجم به وي پيوستند. برخي از اين بزرگان مقام «وحدت» را در اين فرقه داشتند. دو مرکز تجمع نقطويان- قزوين، کاشان و حوالي آن- در اين دوره فعاليت زيادي، از خود نشان مي دادند.شاه عباس اول در سال 1002ه.ق شخصاً با درويش خسرو و عقايد وي در تکيه قزوين آشنا شد. علاوه بر آن به علت مراوده و تماس شاه صفوي با درويش خسرو، به زودي شاه عباس اول با ديگر بزرگان طريقت نقطويه مانند درويش کوچک و درويش يوسف ترکش دوز آشنا مي شود. آشنايي با يوسف ترکش دوز يکي از وقايع شگفت انگيز تاريخ عهد صفوي را مي آفريند که در سال هفتم سلطنت شاه عباس اول به وقوع پيوست.(172) تماس شاه عباس اول با بزرگان نقطويه و پيروان درويش خسرو و اطلاع از نحوه انديشه و عقايد آنان، «دفع آن جماعت جهه اجراء رسوم شرع انور» را تسريع مي بخشد. به امر شاه عباس اول سران و پيروان نقطويه دستگير مي شوند.(173) درويش خسرو نيز در قزوين از گردن، به شتري آويخته مي شود و به اين ترتيب به قتل مي رسد.(174)آشنايي شاه عباس با نقطويان از اين نيز فراتر مي رود، به طوري که وي با بزرگان نقطوي مانند درويش کمال و درويش تراب که هر دو مقام «وحدت» اين طريقت را داشتند، نزديکي بسيار داشته است و خود نيز مقام «امين» را داشته است.(175)تعقيب نقطويان به تدريج شدت بيشتري مي يابد و هر کس که متهم به نقطوي بودن مي شد، فوراً حکم قتلش صادر مي شد، حتي حکم قتل يکي از بزرگان نقطوي به نام مير سيد احمد کاشي در نصرآباد کاشان به دست خود شاه عباس جاري شد. (176)پس از کشته شدن سيد احمد کاشي، از ميان نوشته هاي وي، پيمان نامه اي از نقطويان به دست آمد که اسامي بسياري از نقطويان را فاش مي کرد و به اين طريق عده زياد ديگري از آنان به قتل رسيدند، اما يکي از هنرمندان کاشان به نام ملامحمدباقر خرده، از شاگردان مير معزالدين محمود خوش نويس، که شاعر و خوش نويس بود، با توضيحاتي که به شاه عباس داد، توانست گناه خود را موجه جلوه دهد و به اين صورت از مهلکه جان سالم به در ببرد. شاه وي را بخشيد و حتي شغل کاتبي دربار را نيز به او داد.(177)ديگر از بزرگان و پيروان نقطوي، بوداق بيگ دين اغلي (از سران استاجلو) و مولانا سليمان ساوجي (طبيب) بودند که در اصطهبانات فارس و ساوه به قتل رسيدند.(178)در سال 1010 ه.ق که شاه عباس اول جهت زيارت ثامن الائمه(ع) پياده از اصفهان به مشهد مي رفت، دو تن از رهبران نقطويه به نامهاي درويش تراب و درويش کمال اقليدي و تني چند از پيروان اين طريقت همراه وي بودند و شاه که مي دانست آنان در اين طريقت هستند، همگي را در کاروانسرايي در راه خراسان به قتل رساند. فشاري که شاه عباس اول بر نقطويان وارد مي کرد، باعث شد که بسياري از نقطويان به دربار جلال الدين محمد اکبر شاه (م.1119ه.ق)، که پس از همايون در هندوستان به سلطنت رسيده بود، روانه شوند. علاوه بر پيروان نقطوي، بر اثر سياست مذهبي شاهان صفوي و تشويق نويسندگان به نوشتن کتابهاي مذهبي و عدم توجه به کتب ديگر، جمعي از نويسندگان و شاعران به دربار اکبر رفتند و از اين جهت زبان فارسي در عهد وي در هندوستان گسترش فراوان يافت. (179)با تعقيب، دستگيري و کشتار اهل نقطه در عهد شاه عباس اول، نهضت مذهبي- سياسي نقطويان از بين رفت و « القصه از سياست اين جماعت اگر کسي از اين طبقه بود از اين ديار بيرون رفت، يا در گوشه خمول خزيده، خود را بي نام و نشان ساخت و در ايران شيوه تناسخ منسوخ گشت.» (180)ادامه دارد ... پی نوشت ها : 130. تاريخ ايران، ص 282.131.يدالله شکري، عالم آراي صفوي، ص 126 وننيز عبداله رازي، تاريخ کامل ايران، ج4، تهران، 1347، ص 413.132.مريم ميراحمدي، دين و مذهب در عصر صفوي، صص 84-87.133.مجالس المؤمنين، ج2، ص 395 و احمد کسروي، مشعشعيان، تهران، 1356.134. مجالس المؤمنين، ج2، ص 395.135.همان، ص 396.136.حافظ رجب البرسي، مشارق الانوار اليقين في حقيقه اسرار اميرالمؤمنين (ع)، بيروت، بي تا، صص 101 و 189 و روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج3، ص 337- 345.137.عالم آراي عباسي، ج1، ص 35.138.مجالس المؤمنين، ج1، ص 398.139. عالم آراي صفوي، ص 135.140.عالم آراي عباسي، ج1، ص35 و عالم آراي صفوي، ص 136.141.مجالس المؤمنين، ج1، ص521.142.عالم آراي عباسي، ج1، ص 95.143.مريم ميراحمدي، دين و مذهب در عصر صفوي، صص 87-89.144.حسن بيک روملو، احسن التواريخ، به کوشش عبدالحسين نوائي، تهران، 1357، ص 587.145.همان، صص 89 و 90.146.محمود پاينده، قيام غريب شاه گيلاني، تهران، 1357، ص30.147.عبدالفتاح فومني، تاريخ گيلان، به تصحيح منوچهر ستوده، تهران، 1349، ص11.148.همان، ص 12.149.عالم آراي عباسي، ج1، ص 111.150.همان، ص 112.151.همان، ص 113.152.همان، ج1، ص 114.153.تاريخ گيلان، ص 65.154.عالم آراي عباسي، ج2، ص 461.155.همان، ج2، ص 463.156.همان، ص 492.157.تاريخ گيلان، ص 362 يا 262.158.مريم ميراحمدي، دين و مذهب در عصر صفوي، صص 90- 93.159.صادق کيا: نقطويان يا پسيخانيان، تهران، 1320، ص 11.160.همان، ص 45.161.همان، ص10.162.محسن فاني کشميري و مولا موبد، دبستان المذاهب، بمبئي، ص250.163.محمود هدار، نفايس الارقام، به نقل از صادق کيا، نقطويان يا پسيخانيان، ص 24.164.قاضي احمد قمي، خلاصه التواريخ، ج1، ص 582. 165.ملا عبدالباقي نهاوند، مآثر رحيمي، به نقل از کيا، نقطويان، ص 65.166.تقي الدين اوحدي بلياتي، عرفات عاشقين، نسخه خطي کتابخانه ملک به شماره 5324، ص 178.167. احمد بن نصراله اردبيلي تقوي، تاريخ الفي، به نقل از کيا، نقطويان يا پسيخانيان، ص 36.168.خلاصه التواريخ، ص 583.169.تقي الدين حسيني کاشي، خلاصه الاشعار و زبده الافکار، به نقال از کيا، نقطويان يا پسيخانيان، ص 52.170.نصراله فلسفي، زندگاني شاه عباس، ج2، ص 338.171.عالم آراي عباسي، ص 473 و محمود بن هدايت الله نطنزي، نقاوه الاثار في ذکر الاخيار، به اهتمام دکتر احسان اشراقي، تهران، 1350، ص 517.172.مريم ميراحمدي، دين و مذهب در عصر صفوي، صص 93-97.173.صمصام الدوله شاه نواز خان، مآثر الامراء، ج3، کلکته، 1209 ه.ق، ص 285 و همچنين عالم آراي عباسي، ج1، ص 474.174.عالم آراي عباسي، ج1، ص 476.175. دبستان المذاهب، ص 250- 254.176. عالم آراي عباسي، ج1، ص 476.177. نقاوه الاثار في ذکر الاخيار، ص 527.178. عالم آراي عباسي، ج1، ص 476.179.شيخ ابوالفضل علامي، اکبرنامه، به کوشش مولوي عبدالرحيم، کلکته، 1877- 1886، ج2 و نصراله فلسفي، زندگاني شاه عباس اول، ج3، ص 51.180.عالم آراي عباسي، ج1، ص 477./ن





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1109]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن