تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):دانشمندان وارثان پيامبران هستند
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827775502




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: عادل‌ رستمى‌ سيادت‌ و تشيع‌ صفويان‌ در دوره‌ پيش‌ از سلطنت‌ (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عادل‌ رستمى‌ سيادت‌ و تشيع‌ صفويان‌ در دوره‌ پيش‌ از سلطنت‌ (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: محور اصلى‌ اين‌ پژوهش‌، بررسى‌ سابقه‌ تشيع‌ در دودمان‌ صفوى‌ است‌. گرايش‌ مذهبى‌ اجداد شيخ‌ صفى‌الدين‌، موسس‌ طريقت‌ صفويه‌، هم‌چنان‌ در هاله‌اى‌ از ابهام‌ است‌. هم‌چنين‌ ادعاى‌ نسب‌ سيادت‌ و تشيع‌ فرزندان‌ و نوادگانش‌نيز همواره‌ در مظان‌ شك‌ و ترديد قرار داشته‌ است‌.


*چكيده‌
محور اصلى‌ اين‌ پژوهش‌، بررسى‌ سابقه‌ تشيع‌ در دودمان‌ صفوى‌ است‌. گرايش‌ مذهبى‌ اجداد شيخ‌ صفى‌الدين‌، موسس‌ طريقت‌ صفويه‌، هم‌چنان‌ در هاله‌اى‌ از ابهام‌ است‌. هم‌چنين‌ ادعاى‌ نسب‌ سيادت‌ و تشيع‌ فرزندان‌ و نوادگانش‌نيز همواره‌ در مظان‌ شك‌ و ترديد قرار داشته‌ است‌. درباره‌ مذهب‌ شيخ‌ صفى‌الدين‌ نيز شواهد و ديدگاه‌هاى‌ بسيارمغشوش‌ و متضادى‌ ارائه‌ شده‌ است‌؛ برخى‌ او را سنى‌ شافعى‌ و برخى‌ او را شيعه‌ مذهب‌ دانسته‌اند. با اين‌ حال‌، مامى‌دانيم‌ كه‌ جانشينان‌ شيخ‌ صفى‌، صحبت‌ از سيادت‌ صفويان‌ به‌ ميان‌ آورده‌اند. اين‌ رويكرد آشكار فرزندان‌ شيخ‌صفى‌ به‌ تشيع‌، ما را به‌ اين‌ نتيجه‌ مى‌رساند كه‌ وى‌ اگر هم‌ شيعه‌ مذهب‌ نبوده‌، عقايد و آموزه‌هايش‌ متاثر از فضاى‌مذهبى‌ پس‌ از حمله‌ مغول‌ كه‌ به‌ نفع‌ تشيع‌ و تصوف‌ و به‌ ضرر تسنن‌ در حال‌ تغيير بود، چنان‌ با عقايد و آموزه‌هاى‌شيعى‌ درآميخت‌ كه‌ جانشينانش‌ به‌ آسانى‌ اظهار تشيع‌ نموده‌ و مريدانشان‌ نيز به‌ سادگى‌ آن‌ را پذيرفتند. چنين‌ زمينه‌اى‌باعث‌ شد تا آنان‌ به‌ تدريج‌ به‌ شيعيانى‌ متعصب‌ و ضد تسنن‌ تبديل‌ شده‌ و سرانجام‌ به‌ عنوان‌ حاميان‌ اصلى‌ تشيع‌، اين‌مذهب‌ را در سال‌هاى‌ آغازين‌ سده‌ دهم‌ هجرى‌ در ايران‌ رسميت‌ بخشند.

واژگان‌ كليدى‌: تشيع‌، صفويه‌، شيخ‌ صفى‌، طريقت‌، تسنن‌ و سيادت‌.

*مقدمه‌
اگرچه‌ امروزه‌ نام‌ صفويان‌ به‌ شكل‌ برگشت‌ناپذير با تشيع‌ عجين‌ شده‌ و يادآور رسميت‌ يافتن‌ اين‌ مذهب‌ از سوى‌ آنان‌در ايران‌، در آغازين‌ سال‌هاى‌ سده‌ دهم‌ هجرى‌ است‌، لكن‌ سابقه‌ تشيع‌ دودمان‌ صفوى‌، به‌ويژه‌ نياى‌ بزرگ‌ آنان‌، شيخ‌صفى‌الدين‌ اردبيلى‌ (م‌735 ق‌) و اجدادش‌ همواره‌ در مظان‌ ترديد بوده‌ است‌.
در طول‌ مدتى‌ بيش‌ از دو قرن‌، شيخ‌ صفى‌الدين‌ و فرزندانش‌ به‌ عنوان‌ مرشدان‌ طريقتى‌ فعال‌، پرآوازه‌ و با نفوذصوفيانه‌، محور ارادت‌ و مورد احترام‌ بسيارى‌ از مردمان‌ عصر خويش‌، اعم‌ از صوفى‌ و غير صوفى‌ بودند. اين‌ اعتبار ونفوذ معنوى‌ سرانجام‌ باعث‌ شد تا فرزندان‌ شيخ‌ صفى‌ به‌تدريج‌ در عرصه‌هاى‌ حركت‌ سياسى‌ و اجتماعى‌ گام‌ نهاده‌، در مسير كسب‌ قدرت‌ سياسى‌ و دنيوى‌ و سپس‌ مشروعيت‌ بخشيدن‌ به‌ آن‌، از دستاويزهاى‌ معنوى‌ متعددى‌ چون‌داشتن‌ مقام‌ ارشاد در يك‌ طريقت‌ صوفيانه‌، ادعاى‌ نسب‌ سيادت‌، اظهار تشيع‌ و در نتيجه‌ آن‌، پيشگامى‌ در ترويج‌ وتعميم‌ و رسمى‌ كردن‌ اين‌ مذهب‌، بهره‌ گيرند. 1
از ميان‌ اين‌ دستاويزها، موارد دوم‌ و سوم‌ (ادعاى‌ سيادت‌ و اظهار تشيع‌) هم‌ از جهت‌ صحت‌ و سقم‌ و هم‌ از جهت‌زمان‌ ادعا و اظهار آن‌ها از سوى‌ صفويان‌، همواره‌ با ترديدها و چون‌ و چراهايى‌ روبه‌رو بوده‌ و بحث‌ در اين‌باره‌ همواره‌از جدال‌انگيزترين‌ و پيچيده‌ترين‌ مباحث‌ مربوط به‌ تاريخ‌ صفويان‌ بوده‌ است‌.
آن‌چه‌ از نقطه‌نظر اين‌ پژوهش‌ حائز اهميت‌ است‌، چگونگى‌ ارتباط‌ يافتن‌ خاندان‌ صفوى‌ با تشيع‌ است‌. به‌رغم‌تحقيقات‌ فراوانى‌ كه‌ تاكنون‌ از سوى‌ پژوهشگران‌ ايرانى‌ و غير ايرانى‌ در اين‌ زمينه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، هنوز نمى‌توان‌با اطمينان‌ به‌ اين‌ سوال‌ پاسخ‌ داد كه‌ آيا صفويان‌ خاندانى‌ اساساً شيعى‌ بوده‌ يا اين‌كه‌ بعدها به‌ مقتضاى‌ شرايط‌ و با اهدافى‌ خاص‌ به‌ اين‌ مذهب‌ در آمده‌اند؟ اگر - چنان‌كه‌ مشهور است‌ - دودمان‌ صفوى‌ سنى‌ و شافعى‌ مذهب‌ بوده‌اند، پس‌ تحول‌ عقيدتى‌ آن‌ها و رويكردشان‌ به‌ تشيع‌ از چه‌ زمانى‌ و با چه‌ انگيزه‌هايى‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؟ آيا چنين‌تحولى‌ دفعتاً و يك‌باره‌ صورت‌ گرفته‌ يا طى‌ فرايندى‌ درازمدت‌ محقق‌ شده‌ است‌؟ و سرانجام‌ اين‌كه‌ چه‌ تحولى‌ باعث‌شد تا نوادگان‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ به‌رغم‌ رويه‌ مذهبى‌ اعتدال‌آميز نياى‌ بزرگ‌ خويش‌ به‌ شيعيانى‌ متعصب‌ و سنى‌كش‌تبديل‌ شوند؟
از آنجا كه‌ هدف‌ اصلى‌ اين‌ بررسى‌ پرداختن‌ به‌ سابقه‌ تشيع‌ در دودمان‌ صفوى‌ در دوره‌ قبل‌ از دست‌يابى‌ آن‌ها به‌ قدرت‌سياسى‌ است‌، لذا پرداختن‌ به‌ تكاپوهاى‌ سياسى‌ - نظامى‌ رهبران‌ طريقت‌ صفويه‌ ما را از هدف‌ اصلى‌ دور خواهد كرد. بنابراين‌، به‌ دور از هرگونه‌ حاشيه‌روى‌، به‌ بررسى‌ دو مورد از دستاويزهاى‌ معنوى‌ صفويان‌، يعنى‌ مسئله‌ سيادت‌ وتشيع‌ آنان‌ خواهيم‌ پرداخت‌.
1. صفويان‌ و ادعاى‌ سيادت‌
ادعاى‌ سيادت‌ از سوى‌ رهبران‌ طريقت‌ صفوى‌، از جمله‌ دستاويزهاى‌ معنوى‌ و مشروعيت‌ بخشى‌ بود كه‌ آنان‌ درجهت‌ تحقق‌ اهداف‌ دنيوى‌ و سياسى‌ خويش‌ از آن‌ بهره‌ بردند. در واقع‌، اهميت‌ و نقش‌ اين‌ ادعا در مشروعيت‌بخشيدن‌ به‌ پايه‌هاى‌ اقتدار صفويان‌، باعث‌ شد تا آن‌ها نه‌تنها در دوره‌ تدارك‌، بلكه‌ پس‌ از استقرارشان‌ بر مسندسلطنت‌ ايران‌ نيز هم‌چنان‌ بر آن‌ پاى‌ فشرده‌، براى‌ زدودن‌ هر گونه‌ ابهام‌ و شبهه‌اى‌ در اين‌ زمينه‌، از هيچ‌ كوششى‌ فروگذار نكنند. نخستين‌ منبعى‌ كه‌ ادعاى‌ سيادت‌ خاندان‌ صفوى‌ در آن‌ مطرح‌ شده‌، كتاب‌ صفوة‌ الصفا اثر درويش‌ توكل‌ابن‌بزاز اردبيلى‌ از مريدان‌ شيخ‌صدرالدين‌ است‌ كه‌ به‌ اشاره‌ وى‌، آن‌ را در سال‌ 759ق‌ نگاشته‌ است‌. بر اساس‌ گزارش‌موجود در صفوة‌ الصفا روزى‌ شيخ‌ صدرالدين‌ ادعا نمود كه‌ از پدرش‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ شنيده‌ كه‌ «در نسب‌ ما سيادت‌هست‌»، ولى‌ نپرسيده‌ كه‌ «علوى‌ يا شريف‌ و هم‌چنان‌ مشتبه‌ بماند». 2
اين‌ ادعاى‌ شيخ‌صدرالدين‌ را بايد نخستين‌ گام‌ در طرح‌ سيادت‌ صفويان‌ دانست‌. پس‌ از چندى‌، گام‌ دوم‌ نيز توسط‌يكى‌ از مريدان‌ شيخ‌صدرالدين‌ برداشته‌ شد؛ بدين‌ ترتيب‌ كه‌ وى‌ مدعى‌ شد در سفرى‌ كه‌ همراه‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ به‌تبريز نموده‌، از وى‌ سوال‌ كرده‌ كه‌ آيا «شيخ‌ سيد است‌ و علوى‌؟» و شيخ‌ نيز به‌ او پاسخ‌ داد:« بلى‌، سيدم‌». با چنين‌ادعايى‌ سيد و علوى‌ بودن‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ مطرح‌ شد، لكن‌ هنوز مشخص‌ نبود كه‌ او سيد حسنى‌ است‌ يا حسينى‌ كه‌اين‌ مشكل‌ نيز توسط‌ همان‌ شخص‌ كه‌ اكنون‌ به‌ روزگار شيخ‌ صدرالدين‌، پير جهان‌ ديده‌اى‌ بود، حل‌ گرديد؛ بدين‌ترتيب‌ كه‌ وى‌ اين‌ بار مدعى‌ شد كه‌ شيخ‌ صفى‌الدين‌ را در خواب‌ ديده‌ و شيخ‌ به‌ او گفته‌: «سيد! چرا به‌ فرزند من‌، صدرالدين‌، نگفتى‌ كه‌ حسينى‌ام‌؟»3
در نتيجه‌ اين‌ مقدمه‌چينى‌ها، ادعاى‌ سيادت‌ صفويان‌ كه‌ نخستين‌بار از سوى‌ شيخ‌صدرالدين‌ مطرح‌ شده‌ بود تثبيت‌يافت‌ و از آن‌ پس‌، دودمان‌ صفوى‌ اگر تا آن‌ زمان‌ سيد نبودند، خود را سيد معرفى‌ كردند، و اگر هم‌ به‌ صورت‌ناشناخته‌ سيد بودند، آشكارا آن‌ را اعلام‌ نمودند.
بعد از شيخ‌ صدرالدين‌ نيز ديگر مشايخ‌ طريقت‌ صفوى‌ بر نسبت‌ سيادت‌ خويش‌ پاى‌ فشرده‌، درصدد تثبيت‌ هرچه‌بيشتر آن‌ برآمدند، چنان‌كه‌ در زمان‌ خواجه‌ على‌ يا پسرش‌ شيخ‌ ابراهيم‌، شجره‌نامه‌اى‌ براى‌ خود ترتيب‌ داده‌ و از آن‌طريق‌، نسب‌ سيادت‌ خويش‌ را به‌ امام‌ موسى‌ كاظم‌«عليه‌السلام‌» ارتباط‌ دادند. 4
به‌ هر حال‌، ادعاى‌ سيادت‌ صفويان‌ به‌ اعتبار رابطه‌ مريد و مرادى‌ به‌ آسانى‌ از سوى‌ هواداران‌ آن‌ها پذيرفته‌ شد و حتى‌از جانب‌ برخى‌ دشمنان‌ آن‌ها، نظير سلطان‌ خليل‌الله حاكم‌ شروان‌، بايزيد دوم‌ امپراطور عثمانى‌ و سلطان‌ يعقوب‌آق‌قويونلو، به‌ نوعى‌ مورد پذيرش‌ قرار گرفت‌ و در زمان‌ ظهور شاه‌ اسماعيل‌ نيز به‌ يكى‌ از باورهاى‌ خدشه‌ناپذير او ومريدانش‌ تبديل‌ شد، به‌ طورى‌ كه‌ وى‌ در اشعار خود و نيز در نامه‌هايى‌ كه‌ براى‌ سلاطين‌ و حكام‌ وقت‌ مى‌فرستاد، برنسب‌ سيادت‌ و علوى‌ بودن‌ خويش‌ پاى‌ فشرده‌، به‌ آن‌ افتخار مى‌كرد. 5
با وجود اين‌، نسب‌ سيادت‌ صفويان‌ همواره‌ با ترديدهايى‌ روبه‌رو بوده‌ و چنان‌كه‌ محققى‌ معاصر به‌ درستى‌ خاطرنشان‌كرده‌ است‌، «ترديد در اين‌ نسب‌، امرى‌ تازه‌ و مربوط‌ به‌ عصر ما نيست‌ و در گرماگرم‌ تبليغات‌ صفويان‌ در مورد شجره‌سيادت‌ و ريشه‌ خانوادگى‌ تشيع‌ خود و آن‌گاه‌ كه‌ براى‌ زدودن‌ مظان‌ شبهه‌ از تذكره‌ احوال‌ جد اعلاى‌ خود دست‌ به‌«تنقيح‌» كتاب‌ ابن‌بزاز مى‌زدند، در دل‌ برخى‌ معتقدان‌ به‌ مقامات‌ و كرامات‌ شيخ‌ اين‌ شك‌ وجود داشت‌ و اساساً«تنقيح‌» مزبور براى‌ رفع‌ همين‌ شك‌ها به‌ عمل‌ مى‌آمد». 6
در سده‌ اخير نيز سيد احمد كسروى‌ براى‌ نخستين‌ بار با ارائه‌ دلايلى‌ چند، در صحت‌ سيادت‌ و شجرنامه‌ خاندان‌صفوى‌ ترديد نموده‌، آن‌ را جعلى‌ و ساخته‌ و پرداخته‌ پادشاهان‌ صفوى‌ و مورخان‌ دربارى‌ آن‌ها دانسته‌ است‌. پس‌ ازوى‌ نيز اين‌ نظريه‌ از سوى‌ بسيارى‌ از محققان‌ ايرانى‌ و غير ايرانى‌ تاييد شده‌ است‌.
كسروى‌ براى‌ اثبات‌ نظريه‌ خويش‌ مبنى‌ بر مشكوك‌ و مجعول‌ بودن‌ سيادت‌ صفويان‌، دلايل‌ متعددى‌ ارائه‌ كرده‌ كه‌خلاصه‌ آن‌ها به‌ شرح‌ زير است‌:
1. مندرجات‌ كتاب‌ صفوة‌ الصفا در دوران‌ قبل‌ و بعد از تشكيل‌ سلطنت‌ صفويان‌ در ايران‌، مورد دستبرد آن‌ها قرارگرفته‌ و از اين‌ طريق‌ آنان‌ مطالبى‌ را كه‌ با سيادت‌ و شيعه‌ بودن‌ شيخ‌صفى‌ همخوانى‌ نداشته‌ است‌، از آن‌ كتاب‌ حذف‌نموده‌، مطالب‌ ديگرى‌ براى‌ اثبات‌ سيادت‌ و تشيع‌ خويش‌ در آن‌ وارد ساخته‌اند، چنان‌كه‌ شاه‌ طهماسب‌ (م‌ 984 ق‌)، دومين‌ پادشاه‌ صفوى‌، «ميرابوالفتح‌ نامى‌ را واداشته‌ است‌ كه‌ آن‌ كتاب‌ را تصحيح‌ و تنقيح‌ كند». 7
2. بر اساس‌ مندرجات‌ صفوة‌ الصفا، شيخ‌صدرالدين‌ كه‌ نخستين‌بار ادعاى‌ سيادت‌ در زمان‌ وى‌ مطرح‌ شده‌ است‌، نمى‌دانسته‌ كه‌ سيادت‌ خود، از جانب‌ پدر است‌ يا مادر.
3. همسر شيخ‌ صفى‌الدين‌ پس‌ از ساليان‌ درازى‌ كه‌ با وى‌ زيسته‌ بود، هنوز از سيادت‌ همسرش‌ بى‌اطلاع‌ بوده‌ و از «گفته‌ فرزند خود كه‌ سيدها را خويش‌ مى‌خوانده‌ شگفتى‌ مى‌نموده‌». 8
4. شيخ‌ صفى‌ و فرزندانش‌ را چه‌ در زمان‌ خود و چه‌ پس‌ از آن‌، جز با لقب‌ «شيخ‌» يا «خواجه‌» نخوانده‌اند و «لقب‌ سيدبراى‌ ايشان‌ در كتابى‌ بى‌يكسويانه‌ ديده‌ نشده‌»9 است‌.
5. هم‌چنين‌ نه‌ در «تومارها» و «قباله‌هايى‌» كه‌ به‌ نام‌ شيخ‌ صفى‌ و فرزندانش‌ صادر شده‌ و نه‌ در كتاب‌هاى‌ انساب‌، به‌سيادت‌ اين‌ خاندان‌ اشاره‌اى‌ نشده‌ است‌.
6. در عصر شيخ‌ صفى‌ مذهب‌ شافعى‌، مذهب‌ اصلى‌ مردم‌ آذربايجان‌ بوده‌ است‌ و حمدالله مستوفى‌ نيز در همين‌عصر گزارش‌ داده‌ كه‌ مردم‌ اردبيل‌ شافعى‌ مذهب‌ و مريد شيخ‌صفى‌الدين‌ هستند.
7. عبيداللهخان‌ ازبك‌ در نامه‌اى‌ به‌ شاه‌ طهماسب‌ صفوى‌، شيخ‌ صفى‌ را سنى‌ مذهب‌ دانسته‌ و در نسب‌ سيادت‌ اوترديد كرده‌ است‌. 10
در خصوص‌ چگونگى‌ انتساب‌ نسب‌ سيادت‌ صفويان‌ به‌ امام‌ موسى‌ كاظم‌«عليه‌السلام‌» نيز كسروى‌ معتقد است‌ كه‌پس‌ از وفات‌ صدرالدين‌، پسر و جانشين‌ او، خواجه‌ على‌ را «على‌الموسوى‌الصفوى‌» مى‌ناميده‌اند و استعمال‌ لقب‌«الموسوى‌» براى‌ وى‌ به‌ دليل‌ انتساب‌ او به‌ پدرش‌ صدرالدين‌الموسى‌ بوده‌ است‌، با وجود اين‌، برخى‌ از مريدان‌طريقت‌ صفويه‌ خواسته‌ يا ناخواسته‌، استعمال‌ لقب‌ الموسوى‌ را براى‌ خواجه‌ على‌ دليلى‌ بر انتساب‌ دودمان‌ صفوى‌به‌ امام‌ موسى‌ كاظم‌«عليه‌السلام‌» دانسته‌اند و چون‌ در آن‌ زمان‌ اغلب‌ خانواده‌هاى‌ سادات‌، شجرنامه‌ داشته‌اند، صفويان‌ نيز شجرنامه‌اى‌ براى‌ خود ترتيب‌ داده‌ و به‌ كتاب‌ ابن‌بزاز افزوده‌اند و از آن‌ طريق‌، نسب‌ سيادت‌ خود را به‌ امام‌موسى‌ كاظم‌«عليه‌السلام‌» مربوط‌ ساخته‌اند. 11
در مقابل‌ ديدگاه‌ فوق‌، هم‌ در گذشته‌ و هم‌ در عصر ما، برخى‌ مورخان‌ و صاحب‌نظران‌ ادعاى‌ سيادت‌ صفويان‌ را تاييدكرده‌اند. حافظ‌ حسين‌ كربلايى‌ (م‌977 ق‌) از نويسندگان‌ سنى‌ مذهب‌ و از منتسبان‌ و مريدان‌ سادات‌ لاله‌اى‌ تبريز كه‌آن‌ها هم‌ سنى‌ مذهب‌ بوده‌اند، سيادت‌ شيخ‌ صفى‌الدين‌ و اولادش‌ را تاييد و شواهدى‌ براى‌ اثبات‌ آن‌ ارائه‌ كرده‌ است‌. از جمله‌ اين‌كه‌ انس‌الجليل‌ در صحبت‌ از احوال‌ خواجه‌ على‌، تصريح‌ كرده‌ كه‌: «و يقال‌ انه‌ شريف‌ علوى‌».
هم‌چنين‌ خواجه‌ عبدالرحيم‌ خلوتى‌ تبريزى‌ (م‌851 ق‌) در كتابى‌ كه‌ به‌ نام‌ شيخ‌ابراهيم‌ نگاشته‌ از وى‌ به‌ عنوان‌«ابراهيم‌العلوى‌الموسوى‌» ياد كرده‌ است‌. 12
هم‌چنين‌ كربلايى‌ از قول‌ برخى‌ «ثقات‌» نقل‌ كرده‌ كه‌ با وجود ظاهر و آشكار بودن‌ نسب‌ سيادت‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ درعصر وى‌، شيخ‌ در اظهار آن‌ اصرارى‌ نداشت‌ و چون‌ علت‌ را از وى‌ پرسيدند، جواب‌ داد: «از روى‌ حزم‌ نفس‌ كه‌ ما به‌كدام‌ عمل‌ شايسته‌ و بايسته‌، خود را توانيم‌ به‌ اين‌ دودمان‌ گرامى‌ نسبت‌ داد». 13
در عصر ما نيز برخى‌ صاحب‌نظران‌ دلايل‌ كسروى‌ و همفكرانش‌ را براى‌ ترديد در سيادت‌ صفويان‌ كافى‌ و قابل‌ قبول‌ندانسته‌ و بدين‌ ترتيب‌ بر سيادت‌ صفويان‌ مهر تاييد زده‌اند. 14
درخشان‌ معتقد است‌ كسروى‌ بيشتر به‌ دنبال‌ جمع‌آورى‌ دلايل‌ و شواهد منفى‌ براى‌ نفى‌ سيادت‌ صفويان‌ بوده‌ وشواهد مثبت‌ را ناديده‌ گرفته‌ است‌. وى‌ با استناد به‌ يكى‌ از قصايد ناصر بخارى‌ كه‌ حدود سال‌ 750ق‌ در مدح‌شيخ‌صفى‌الدين‌ و فرزندش‌ شيخ‌صدرالدين‌ سروده‌، نتيجه‌ مى‌گيرد كه‌ در اواسط‌ قرن‌ هشتم‌ هجرى‌ سيادت‌شيخ‌صدرالدين‌ و انتساب‌ خاندان‌ وى‌ به‌ اهل‌بيت‌ پيامبر«عليهم‌السلام‌» امرى‌ مشهور و شناخته‌ شده‌ بوده‌ است‌. هم‌چنين‌ درخشان‌ معتقد است‌ كه‌ بر خلاف‌ نظر كسروى‌، در عصر شيخ‌ صفى‌ و جانشينانش‌ ساداتى‌ را كه‌ مقام‌ مرشدى‌داشتند، «شيخ‌» يا «خواجه‌» مى‌خوانده‌اند و اطلاق‌ چنين‌ القابى‌ بر شخصى‌ با سيادت‌ او منافاتى‌ نداشته‌ است‌. 15
محمد محيط‌ طباطبايى‌ كه‌ در چند مقاله‌ موضوع‌ سيادت‌ صفويان‌ را بررسى‌ كرده‌ و صحت‌ ادعاى‌ آن‌ها را تاييد نموده‌است‌، در اين‌ باره‌ مى‌نويسد:
اصولاً وجود عرق‌ سيادت‌ در پيروز كرد سنجابى‌ يا سنجارى‌، امر غيرممكنى‌ نبوده‌ است‌، زيرا هم‌اينك‌ در ميان‌ اكرادشام‌ و عراق‌ و تركيه‌ و ايران‌ و قفقاز صدها خانواده‌ علوى‌ وجود دارد كه‌ جمع‌ ميان‌ عنصر كردى‌ بودن‌ و علوى‌ بودن‌آن‌ها اشكالى‌ ندارد. 16
به‌ هر حال‌، سيادت‌ خاندان‌ صفوى‌، خواه‌ مجعول‌ و خواه‌ واقعى‌، اگر چه‌ از سوى‌ شيخ‌صدرالدين‌ آن‌ هم‌ به‌ صورت‌اشاراتى‌ مبهم‌ مطرح‌ شد، ولى‌ از زمان‌ جنيد به‌ بعد به‌ صورت‌ امرى‌ مسلم‌ و محقق‌ درآمد و - چنان‌كه‌ قبلاً نيز گفته‌ شد- حتى‌ از جانب‌ دشمنان‌ آنان‌ نيز تاييد شد و چون‌ نوبت‌ به‌ شاه‌ اسماعيل‌ رسيد، به‌ صورت‌ يكى‌ از باورداشت‌هاى‌قلبى‌ وى‌ درآمد. و از آن‌جا كه‌ چنين‌ انتسابى‌ به‌ خوبى‌ مى‌توانست‌ مشروعيت‌بخش‌ سلطنت‌ و اقتدار سياسى‌ او وفرزندانش‌ باشد، آن‌ها همواره‌ بر آن‌ پاى‌ فشرده‌ و در تثبيت‌ هر چه‌ بيشتر آن‌ تلاش‌ مى‌كردند.
رويمر در خصوص‌ نقش‌ و اهميت‌ مسئله‌ سيادت‌ در به‌ قدرت‌ رسيدن‌ شاه‌ اسماعيل‌ مى‌نويسد:
بديهى‌ است‌ كه‌ چنين‌ خاستگاهى‌ از نقطه‌نظر جهان‌بينى‌ شيعه‌ كه‌ در آن‌ مشروعيت‌، يك‌ اصل‌ تعيين‌كننده‌ بوده‌ است‌، و شايد حتى‌ به‌ لحاظ‌ بينش‌ برخى‌ گروه‌هاى‌ ايراني‌ِ طرف‌دار نظام‌ پادشاهى‌، از ادعاى‌ اسماعيل‌ براى‌ حق‌ سلطنت‌ تاحد زيادى‌ پشتيبانى‌ مى‌كرد. 17
2. سابقه‌ تشيع‌ در خاندان‌ صفوى‌
الف‌: از شيخ‌صفى‌ تا شيخ‌ جنيد
يكى‌ ديگر از تكيه‌گاه‌ها و دستاويزهاى‌ معنوى‌ كه‌ صفويان‌ در مسير حركت‌ خويش‌ به‌ سوى‌ كسب‌ قدرت‌ سياسى‌ وسپس‌ مشروعيت‌ بخشيدن‌ به‌ قدرت‌ از آن‌ بهره‌ بردند، تشيع‌ بود. اگرچه‌ خاندان‌ صفوى‌ دست‌كم‌ از زمان‌ شيخ‌ جنيدبه‌ بعد آشكارا تشيع‌ خويش‌ را اظهار كردند و پس‌ از قرار گرفتن‌ بر تخت‌ سلطنت‌ ايران‌ از هيچ‌ كوششى‌ براى‌ ترويج‌ وتبليغ‌ آن‌ فروگذار نكردند، لكن‌ ادعاى‌ آن‌ها مبنى‌ بر تشيع‌ نياى‌ بزرگ‌شان‌، شيخ‌صفى‌الدين‌ نيز به‌ اندازه‌ نسب‌ سيادت‌آن‌ها ترديدآميز بوده‌ است‌.
به‌ طور كلى‌ گرايش‌ مذهبى‌ اجداد شيخ‌صفى‌الدين‌ نيز همانند منشا و خاستگاه‌ اوليه‌ آن‌ها به‌ دليل‌ فقدان‌ اطلاعات‌ لازم‌در اين‌ زمينه‌، هم‌چنان‌ در هاله‌اى‌ از ابهام‌ فرو رفته‌ است‌. اگر چه‌ برخى‌ محققان‌ با تاكيد بر منشا كُردى‌ خاندان‌ صفوى‌سعى‌ در اثبات‌ تسنن‌ شيخ‌صفى‌ و اجداد وى‌ دارند، 18 لكن‌ اين‌ نظريه‌ به‌ دو سبب‌، قابل‌ تامل‌ است‌: نخست‌، اين‌كه‌ خودِ مقدمه‌اى‌ كه‌ اين‌ نتيجه‌گيرى‌ بر اساس‌ آن‌ صورت‌ گرفته‌ هنوز در حد فرضيه‌ است‌19 و به‌ طور قطع‌ به‌اثبات‌ نرسيده‌ است‌، دوم‌، اين‌كه‌ كُرد بودن‌ اجداد شيخ‌صفى‌ تناقضى‌ با علوى‌ يا شيعه‌ بودن‌ آن‌ها ندارد. 20 درمورد نخستين‌ رهبران‌ طريقت‌ صفوى‌ نيز اگر چه‌ اطلاعات‌ نسبتاً خوبى‌ در دست‌ است‌، لكن‌ اين‌ اطلاعات‌ آگاهى‌هاى‌چندانى‌ در خصوص‌ نوع‌ گرايش‌ مذهبى‌ آنان‌ به‌ دست‌ نمى‌دهند. با اين‌ حال‌ با استفاده‌ از همين‌ اطلاعات‌ محدودمى‌توان‌ به‌ نتايج‌ با اهميتى‌ در اين‌ زمينه‌ دست‌ يافت‌.
گزارش‌ حمدالله مستوفى‌ در نزهة‌ القلوب‌ كه‌ آن‌ را در سال‌ 740ق‌، يعنى‌ حدود پنج‌ سال‌ پس‌ از وفات‌ شيخ‌صفى‌ به‌رشته‌ تحرير درآورده‌، قديمى‌ترين‌ گزارش‌ مستند در مورد شيخ‌صفى‌الدين‌ است‌. وى‌ در گزارش‌ خود، بيشتر مردم‌اردبيل‌ را شافعى‌ مذهب‌ و مريد شيخ‌صفى‌الدين‌ اردبيلى‌ دانسته‌ است‌. 21
پس‌ از اشاره‌ مختصر و مبهم‌ مستوفى‌، گزارش‌ ابن‌ بزاز، نويسنده‌ صفوة‌ الصفا را پيش‌رو داريم‌ كه‌ كتاب‌ خويش‌ را به‌فرمان‌ شيخ‌صدرالدين‌ و در سال‌ 759ق‌ به‌ رشته‌ تحرير درآورده‌ است‌. وى‌ در خصوص‌ مذهب‌ شيخ‌صفى‌الدين‌مى‌نويسد:
سوال‌ كردند از شيخ‌ - قدس‌ سره‌ - كه‌ مذهب‌ شيخ‌ چيست‌؟ فرمود كه‌ «ما مذهب‌ صحابه‌ داريم‌ و هر چهار را دوست‌داريم‌ و هر چهار را دعا مى‌كنيم‌. » و در مذاهب‌ هر چه‌ به‌ اشد و احوط‌ مى‌بود آن‌ را اختيار كردند و بدان‌ عمل‌مى‌كردند... . 22
ميرابوالفتح‌ حسينى‌ كه‌ تصحيح‌ و تنقيح‌ صفوة‌ الصفا به‌ دست‌ وى‌ صورت‌ گرفته‌، ضمن‌ تاكيد بر اين‌ كه‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ناچار به‌ رعايت‌ تقيه‌ بوده‌، ابن‌بزاز را به‌ خلاف‌ و نفاق‌ متهم‌ كرده‌ و معتقد است‌ كه‌:
چون‌ ]وى‌[ درمذهب‌ و اعتقاد، تابع‌ سنيان‌ بود. .. بعضى‌ كلمات‌ كه‌ مخالف‌ مذهب‌ حقه‌ اماميه‌ و موافق‌ باطله‌ سنيه‌ بودمذكور گردانيده‌ و بعضى‌ از حكايات‌ كه‌ خالى‌ از قبحى‌ نبوده‌. ... به‌ مشايخ‌ عظام‌ - قدس‌الله اسرار هم‌ - نسبت‌ داده‌... . 23
چنان‌كه‌ قبلاً نيز گفته‌ شد، ادعاى‌ صفويان‌ در تشيع‌ نياى‌ بزرگ‌شان‌ نيز هم‌چون‌ ادعاى‌ سيادت‌ آن‌ها همواره‌ باترديدهايى‌ روبه‌رو بوده‌ است‌. كسروى‌ و برخى‌ ديگر از صاحب‌نظران‌ كه‌ در مسئله‌ تشيع‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ ترديدداشته‌اند، دلايلى‌ را براى‌ اثبات‌ اين‌ نظريه‌ خويش‌ ارائه‌ داده‌ كه‌ خلاصه‌ آن‌ به‌ شرح‌ زير است‌:
1. احاديثى‌ كه‌ در صفوة‌ الصفا از زبان‌ شيخ‌ صفى‌ نقل‌ شده‌، همه‌ از احاديث‌ اهل‌ تسنن‌ بوده‌ و از منابع‌ حديثى‌ آن‌هانقل‌ شده‌ است‌. 24
2. برخى‌ از احكام‌ شرعى‌ كه‌ شيخ‌ صفى‌ به‌ آن‌ها پاى‌بند بوده‌، از احكام‌ مذهب‌ شافعى‌ بوده‌ است‌، چنان‌كه‌ ابن‌بزاز دركتابش‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ «روزى‌ دست‌ مباركش‌ بدختر طفل‌ خود باز افتاد، وضو بساخت‌»، يا اين‌كه‌ شيخ‌، «نظر به‌ نامحرم‌ وعورت‌ خود را ناقض‌ وضو دانستى‌». 25
3. طرح‌ داستان‌ تقيه‌ در مورد شيخ‌ صفى‌ و فرزندش‌ شيخ‌صدرالدين‌ كه‌ از جانب‌ ميرابوالفتح‌، منقح‌ و مصحح‌صفوة‌الصفا مطرح‌ شده‌، از دو جهت‌ قابل‌ تامل‌ است‌: نخست‌، اين‌كه‌ به‌ روزگار شيخ‌ صفى‌ به‌ دليل‌ سياست‌ عدم‌تعصب‌ ايلخانان‌ مغول‌ نسبت‌ به‌ مذهبى‌ خاص‌ و سپس‌ در نتيجه‌ گرايش‌ برخى‌ از آنان‌ به‌ تشيع‌، لزومى‌ به‌ رعايت‌ تقيه‌از جانب‌ شيعيان‌ نبود، دوم‌، اين‌كه‌ طرح‌ چنين‌ ادعايى‌ خود بيان‌گر آن‌ است‌ كه‌ «شيخ‌ صفى‌ و جانشينان‌ او سنى‌گرى‌ ازخود آشكار مى‌گردانيده‌اند». 26
4. هم‌چنين‌ «سلسله‌ طريقت‌» شيخ‌صفى‌ كه‌ ابن‌بزاز در كتاب‌ خود از آن‌ ياد كرده‌، از سلسله‌هاى‌ معروف‌ اهل‌ تسنن‌است‌ و برخى‌ از مشايخ‌ آن‌ از علماى‌ مشهور مذهب‌ شافعى‌ بوده‌اند. 27
5. در نامه‌اى‌ كه‌ عبيدالله خان‌ ازبك‌ به‌ سال‌ 936ق‌ براى‌ شاه‌ طهماسب‌ اول‌ نوشته‌، به‌ سنى‌ بودن‌ شيخ‌ صفى‌ اشاره‌كرده‌ است‌. در اين‌ نامه‌ خطاب‌ به‌ شاه‌ طهماسب‌ آمده‌ است‌:
... و پدر كلان‌ شما جناب‌ مرحوم‌ شيخ‌ صفى‌ را هم‌چنين‌ شنيده‌ايم‌ كه‌ مردى‌ عزيز و اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ بوده‌، و ما را حيرت‌ عظيم‌ دست‌ مى‌دهد كه‌ شما نه‌ روش‌ حضرت‌ مرتضى‌ على‌«عليه‌السلام‌» را تابعيد نه‌ روش‌ پدر كلان‌ را. .. . 28
6. و بالاخره‌ اين‌كه‌ كامل‌ مصطفى‌ شيبى‌ بااستناد به‌ اين‌كه‌ شيخ‌صفى‌ در تفسير برخى‌ آيات‌ و احاديث‌ «موضع‌ شيعيانه‌نگرفته‌» و به‌ كتاب‌هاى‌ شيعى‌ نيز اشاره‌اى‌ نكرده‌، بلكه‌ از آثار سهروردى‌، غزالى‌ و نجم‌الدين‌ رازى‌ نام‌ برده‌ است‌، نتيجه‌ مى‌گيرد كه‌ شيخ‌ صفى‌ به‌ طور قطع‌ شيعه‌ نبوده‌ است‌. 29
با وجود اين‌، برخى‌ مورخان‌ و صاحب‌نظران‌ ضمن‌ تاييد تشيع‌ شيخ‌ صفى‌، وى‌ را مروج‌ «مذهب‌ جعفرى‌» در ميان‌مريدانش‌ قلمداد كرده‌اند. 30 امير محمود بن‌ خواندمير تصريح‌ كرده‌ كه‌ پس‌ از وفات‌ شيخ‌ زاهد، «... شيخ‌ صفى‌فرمود كه‌ جسد مطهرش‌ را به‌ طريق‌ رسول‌ - صلى‌الله‌عليه‌ و آله‌ - و موافق‌ عمل‌ ائمه‌ اثنى‌ عشر غسل‌ داده‌. ... برجنازه‌اش‌ نماز گذارند». 31
ادوارد براون‌ يك‌ رباعى‌ از شيخ‌ صفى‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ بيان‌گر دوستى‌ وى‌ نسبت‌ به‌ على‌«عليه‌السلام‌» است‌. با اين‌ حال‌ -چنان‌كه‌ خود ايشان‌ نيز تصريح‌ كرده‌ - اين‌ امر نمى‌تواند دليل‌ قاطعى‌ براى‌ اثبات‌ تشيع‌ شيخ‌صفى‌الدين‌ باشد. 32
برخى‌ صاحب‌نظران‌ معتقدند كه‌ اظهار محبت‌ و تكريم‌ شيخ‌صفى‌ به‌ على‌«عليه‌السلام‌» و فرزندان‌ ايشان‌، با تسنن‌ وى‌منافاتى‌ نداشت‌، زيرا:
اولاً: شيخ‌ صفى‌ شافعى‌ مذهب‌ بوده‌ و اين‌ مذهب‌ از يك‌ طرف‌ در قياس‌ با ديگر مذاهب‌ فقهى‌ اهل‌ سنت‌ به‌ تشيع‌نزديك‌تر است‌ و حتى‌ محمد بن‌ ادريس‌ شافعى‌، پيشواى‌ اين‌ مذهب‌، اشعارى‌ در ستايش‌ اهل‌بيت‌پيامبر«عليهم‌السلام‌»و على‌«عليه‌السلام‌» دارد. 33 از طرف‌ ديگر، چنان‌كه‌ امورتى‌ خاطر نشان‌ كرده‌ است‌:
چون‌ شافعى‌گرى‌. .. نسبت‌ به‌ مذاهب‌ غير، كارآيى‌ جذب‌ ديدگاه‌هاى‌ مختلف‌ ايدئولوژيك‌ را دارا بود، همين‌ مسئله‌در جاى‌ خود، راه‌ را براى‌ تركيب‌ و تلفيق‌ كامل‌ هموار مى‌ساخت‌. 34
ثانياً: از قرن‌ هفتم‌ به‌ بعد عواملى‌ چون‌ گسترش‌ تصوف‌ و وسعت‌ مشرب‌ آن‌، همگرايى‌ و تلفيق‌ تشيع‌ و تصوف‌، تهاجم‌مغول‌ و فروپاشى‌ خلافت‌ بغداد و نيز احساس‌ خطر مسلمانان‌ از تسلط‌ مغول‌ بر جهان‌ اسلام‌ و در نتيجه‌، گرايش‌عمومى‌ آن‌ها به‌ احياى‌ وحدت‌ اسلامى‌ و بازگشت‌ به‌ اسلام‌ ناب‌ و اصيل‌، زمينه‌ را براى‌ افزايش‌ روند علوى‌ گرايى‌ وتوجه‌ و احترام‌ مردم‌ به‌ سادات‌ و علويان‌ فراهم‌ كرد. بنابراين‌ مى‌توان‌ گفت‌:
در دوره‌ پس‌ از استيلاى‌ مغول‌، گرايش‌هاى‌ علوى‌ طريقت‌هاى‌ صوفيانه‌ را انباشته‌ بود و طريقت‌ اردبيل‌ نمى‌توانست‌ ازآن‌ بركنار بماند. 35
رويمر معتقد است‌ كه‌ وضعيتى‌ كه‌ در پى‌ هجوم‌ مغول‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ وجود آمد، ضمن‌ آن‌كه‌ به‌ كم‌رنگ‌ شدن‌اختلافات‌ مذهبى‌ فرقه‌هاى‌ اسلامى‌ منجر گرديد، باعث‌ پيدايش‌ نوعى‌ اسلام‌ عاميانه‌ در جهان‌ اسلام‌ شد كه‌ ازويژگى‌هاى‌ بارز آن‌ مى‌توان‌ به‌ گسترش‌ طريقت‌هاى‌ صوفيانه‌، اعتقاد به‌ معجزات‌ و كرامات‌ و تكريم‌ و تقديس‌على‌«عليه‌السلام‌»اشاره‌ كرد. در اين‌ ميان‌، طريقت‌ صفوى‌ كه‌ در چنين‌ فضايى‌ شكل‌ گرفته‌ بود، نه‌ تنها نمى‌توانست‌ ازتاثيرات‌ آن‌ به‌ دور باشد، بلكه‌ حتى‌ شيخ‌ صفى‌ را مى‌توان‌ نماينده‌ بارز اين‌ اسلام‌ عاميانه‌ تلقى‌ كرد. بنابراين‌ با وجودآن‌كه‌ شيخ‌ صفى‌الدين‌ به‌ مذهب‌ تسنن‌ پاى‌بند بود، «ديدگاه‌ طريقتى‌ كه‌ او بدان‌ تعلق‌ داشت‌، با مذهب‌ سنت‌ كاملاًمطابقت‌ نمى‌كرد». 36
دكتر عبدالحسين‌ زرين‌ كوب‌ نيز كه‌ سيادت‌ شيخ‌ صفى‌ را تاييد نموده‌، تشيع‌ وى‌ را محل‌ ترديد دانسته‌ و بر پاى‌بندى‌ اوبه‌ مذهب‌ تسنن‌ تاكيد كرده‌ است‌ و در ادامه‌ مى‌افزايد:
با اين‌ همه‌ تسنن‌ شيخ‌ صفى‌ و اخلاف‌ و اجداد او از اظهار محبت‌ و تكريم‌ فوق‌العاده‌ در حق‌ اهل‌بيت‌ رسول‌ خالى‌ نبودو سيادت‌ خود وى‌ و مبالغه‌اش‌ در تعظيم‌ و تكريم‌ آل‌ پيغمبر هيچ‌ يك‌ با تسنن‌ وى‌ منافات‌ نداشت‌. 37
هم‌چنين‌ زرين‌ كوب‌ معتقد است‌ كه‌ از همان‌ زمان‌ شيخ‌ صفى‌، به‌ دليل‌ افزايش‌ تدريجى‌ گرايش‌هاى‌ شيعى‌ درآذربايجان‌ و ديگر مناطق‌، شمار قابل‌ ملاحظه‌اى‌ از عناصر شيعى‌ يا فرقه‌اى‌ وابسته‌ به‌ آن‌ در زمره‌ مريدان‌ طريقت‌اردبيل‌ در آمدند و همين‌ سابقه‌ باعث‌ پيدايش‌ گرايش‌ تعصب‌آميز شيعى‌ در ميان‌ نوادگان‌ وى‌، به‌ويژه‌ از زمان‌ خواجه‌على‌ شد. 38
پس‌ از شيخ‌ صفى‌، فرزندش‌ شيخ‌صدرالدين‌ موسى‌ بر مسند ارشاد طريقت‌ صفويه‌ تكيه‌ زد. در مورد عقايد وگرايش‌هاى‌ مذهبى‌ وى‌، جز ادعاى‌ سيادت‌ از جانب‌ او اطلاع‌ ديگرى‌ در دست‌ نيست‌. با اين‌ حال‌، همين‌ امر باعث‌شده‌ تا برخى‌ گرايش‌ به‌ تشيع‌ و آن‌ هم‌ تشيع‌ دوازده‌ امامى‌ در طريقت‌ صفويه‌ را از اقدامات‌ همين‌ شيخ‌ صدرالدين‌بدانند. 39
امر ديگرى‌ كه‌ اين‌ شبهه‌ را تقويت‌ مى‌كند آموزه‌هاى‌ شاه‌ قاسم‌ انوار، از مريدان‌ و مبلغان‌ شيخ‌ صدرالدين‌ در خراسان‌است‌. جامى‌ در نفحات‌ الانس‌ اطلاعات‌ مختصرى‌ در مورد شاه‌ قاسم‌ انوار و مريدان‌ وى‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌. وى‌مى‌نويسد:
اين‌ فقير بعضى‌ از ايشان‌ را ديده‌ و احوال‌ بعضى‌ را شنيده‌، اكثر ايشان‌ از ربقه‌ دين‌ اسلام‌ خارج‌ بودند و در دايره‌ اباحت‌و تهاون‌ به‌ شرع‌ و سنت‌ داخل‌. 40
چنين‌ قضاوتى‌ از سوى‌ جامى‌ در مورد مريدان‌ قاسم‌ انوار، بيان‌گر آن‌ است‌ كه‌ معتقدات‌ او و پيروانش‌ با عقايد وآموزه‌هاى‌ مورد نظر فقهاى‌ اهل‌ سنت‌ سازگارى‌ چندانى‌ نداشته‌ است‌.
به‌ اعتقاد پطروشفسكى‌، با عنايت‌ به‌ اين‌كه‌ در آن‌ عصر شمار زيادى‌ از شيعيان‌ بنا بر اصل‌ تقيه‌، تشيع‌ خويش‌ را اظهارنمى‌كردند و با توجه‌ به‌ اين‌ كه‌ شاه‌ قاسم‌ انوار از سادات‌ و شيعيان‌ بوده‌ است‌، مى‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ شيخ‌ صدرالدين‌مراد او نيز شيعه‌ مذهب‌ بوده‌، ولى‌ بنا به‌ اصل‌ تقيه‌ خود را شافعى‌ مذهب‌ معرفى‌ مى‌كرده‌ است‌. 41
اگرچه‌ آگاهى‌ چندانى‌ در مورد عقايد و گرايش‌هاى‌ مذهبى‌ شيخ‌ صدرالدين‌ در دست‌ نيست‌، لكن‌ بى‌ترديد، ادعاى‌سيادت‌ از جانب‌ وى‌ گامى‌ اساسى‌ در گرايش‌ آشكار طريقت‌ اردبيل‌ به‌ سمت‌ تشيع‌ و رويكرد مبالغه‌ آميز بعدى‌ به‌مذهب‌ شيعه‌ بوده‌ است‌. كسروى‌ در اين‌ باره‌ مى‌نويسد:
سرچشمه‌ شيعى‌گرى‌ همان‌ دعوى‌ سيادت‌ بوده‌. پس‌ از آن‌كه‌ به‌ اين‌ دعوت‌ پيشرفت‌ داده‌اند، به‌ شيعى‌گرى‌ هم‌گراييده‌اند، زيرا ميانه‌ سيدى‌ و شيعى‌ بودن‌ همبستگى‌ هست‌ و سيد سنى‌ كمتر توان‌ پيدا كرد. 42
به‌ هر حال‌، با عنايت‌ به‌ شواهد موجود، پذيرش‌ تشيع‌ شيخ‌ صدرالدين‌، كاملاً منطقى‌تر از تسنن‌ وى‌ به‌ نظر مى‌رسد. با وجود اين‌، برخى‌ صاحب‌نظران‌ بر اين‌ باورند كه‌ تحول‌ عقيدتى‌ در طريقت‌ صفوى‌ و رويكرد رهبران‌ آن‌ به‌ تشيع‌، اززمان‌ خواجه‌ على‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. سيورى‌ در اين‌ باره‌ مى‌نويسد:
تحت‌ رهبرى‌ خواجه‌ على‌ تعاليم‌ نيمه‌ مخفى‌ طريقت‌ صفويه‌ آشكارا ماهيت‌ شيعى‌ گرفت‌. 43
ادوارد براون‌ نيز تصريح‌ كرده‌ است‌ كه‌ خواجه‌ على‌ نخستين‌ فرد از مشايخ‌ طريقت‌ صفوى‌ بوده‌ كه‌ عقيده‌ خويش‌ را به‌تشيع‌ آشكار ساخته‌ و نسبت‌ به‌ اين‌ مذهب‌ از خود تعصب‌ نشان‌ مى‌داده‌ است‌. 44
در برخى‌ منابع‌ آمده‌ است‌ كه‌ خواجه‌ على‌ پس‌ از آزاد نمودن‌ اسيران‌ رومى‌ از چنگ‌ تيمور، نزديك‌ بودن‌ خروج‌ رواج‌دهنده‌ مذهب‌ حق‌ اثناعشرى‌ را به‌ آن‌ها گوشزد نموده‌، از آن‌ها خواسته‌ است‌ كه‌ آماده‌ جان‌فشانى‌ براى‌ او باشند. هم‌چنين‌ گفته‌ مى‌شود كه‌ روزى‌ خواجه‌ على‌ مدعى‌ شد امام‌ محمدتقى‌«عليه‌السلام‌» در خواب‌ او را مامور هدايت‌دزفول‌ نموده‌ است‌. بنابراين‌ وى‌ «از روى‌ كرامت‌ آب‌ رودخانه‌ را از جريان‌ بازداشت‌ و تا ايمان‌ به‌ ولايت‌ و وصايت‌ وخلافت‌ على‌بن‌ ابى‌طالب‌«عليه‌السلام‌» نياوردند آب‌ را باز نكرد». 45
علاوه‌ بر اين‌، گفته‌ مى‌شود كه‌ چون‌ تيمور در ملاقاتى‌ كه‌ با خواجه‌ على‌ داشته‌، علت‌ سياه‌ پوشيدن‌ وى‌ را جويا شد، خواجه‌ على‌ علت‌ اين‌ كار را عزادارى‌ بر آل‌على‌ عنوان‌ نمود. 46
برخى‌ منابع‌، اين‌ پاسخ‌ خواجه‌ على‌ را به‌ تيمور، بيان‌گر اعلام‌ تشيع‌ خواجه‌ على‌ و نيز غلبه‌ تدريجى‌ احساسات‌ ضدتسنن‌ بر طريقت‌ صفوى‌ و مريدان‌ آن‌ دانسته‌اند. 47 دكتر زرين‌ كوب‌ معتقد است‌ كه‌ نفوذ قابل‌ ملاحظه‌ عناصرشيعى‌ در ميان‌ مريدان‌ طريقت‌ صفوى‌ باعث‌ شد تا خواجه‌، مريدان‌ خود را به‌ پذيرش‌ مذهب‌ شيعه‌ و تعصب‌ ورزيدن‌در آن‌ ملزم‌ نمايد. وى‌ در جاى‌ ديگر مى‌نويسد:
سلطان‌ على‌ سياه‌پوش‌ كه‌ التزام‌ شعار سياه‌ را وسيله‌ تظاهر به‌ سوگوارى‌ شهيدان‌ ائمه‌ و اعلام‌ تشيع‌ ساخت‌، با اظهارنسب‌نامه‌يى‌ كه‌ شجره‌ انتساب‌ خود و پدرانش‌ را به‌ ائمه‌ شيعه‌ مى‌رسانيد، انتساب‌ به‌ خاندان‌ على‌ «عليه‌السلام‌» را هم‌كه‌ پدر و جدش‌ ظاهراً در اظهار و اعلام‌ آن‌ اصرارى‌ به‌ جا نياورده‌ بودند، اعلام‌ كرد و بدين‌سان‌ دروازه‌ تصوف‌ را برروى‌ تشيع‌ كه‌ تا آن‌ ايام‌ جز به‌ ندرت‌ با آن‌ تفاهم‌ نداشت‌ برگشود. 48
رويمر نيز در خصوص‌ گرايش‌ شيعى‌ خواجه‌ على‌ مى‌نويسد:
شيخ‌ سلطان‌ خواجه‌ على‌ (م‌ 832 ق‌ / 1429م‌) را شايد بتوان‌ به‌ دليل‌ نامش‌ شيعه‌ دانست‌، اما مشخصاً به‌ اين‌ جهت‌او را پيرو شيعه‌ مى‌دانند كه‌ گويند او على‌ ]«عليه‌السلام‌»[، . .. را به‌ خواب‌ ديده‌ و او را در ابياتى‌ كه‌ موجودند، ستوده‌است‌. 49
در مورد شيخ‌ ابراهيم‌، پسر و جانشين‌ خواجه‌ على‌ نيز گفته‌ شده‌ كه‌ انگيزه‌ تاسيس‌ سلطنت‌، نخستين‌ بار از سوى‌ وى‌مطرح‌ شده‌ است‌، هم‌چنان‌كه‌ استعمال‌ لقب‌ «شيخ‌ شاه‌» را براى‌ وى‌ بدان‌ سبب‌ دانسته‌اند كه‌ «تنظيم‌ و ترتيب‌ مقدمات‌براى‌ قيام‌ صوفيان‌ صفوى‌ بايد به‌ وسيله‌ى‌ وى‌ آغاز شده‌ باشد». 50 با وجود اين‌، به‌ دليل‌ فقدان‌ اطلاعات‌ كافى‌نمى‌توان‌ در مورد عقايد و گرايش‌ مذهبى‌ وى‌ اظهار نظر كرد. البته‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ در زمان‌ وى‌ گسترش‌ روز افزون‌طريقت‌ صفوى‌ در ميان‌ تركمانان‌ شيعه‌ مذهب‌ آسياى‌ صغير و شام‌ و نيز پيوستن‌ بسيارى‌ از هواداران‌ شيخ‌ بدرالدين‌سماونه‌ (م‌819 ق‌) به‌ جمع‌ مريدان‌ اين‌ طريقت‌ پس‌ از سركوب‌ قيام‌ وى‌، ويژگى‌هاى‌ مذهبى‌ طريقت‌ اردبيل‌ را تحت‌تاثير خود قرار داده‌ و گرايش‌ به‌ تشيع‌ را در ميان‌ رهبران‌ و هواداران‌ آن‌ تسريع‌ نموده‌ است‌. 51
ب‌: از شيخ‌ جنيد تا شاه‌ اساعيل‌
با آغاز رياست‌ شيخ‌ جنيد بر طريقت‌ صفويه‌، مرحله‌ تحول‌ و دگرگونى‌ اساسى‌ اين‌ طريقت‌ و تبديل‌ آن‌ به‌ جنبش‌سياسى‌ - مذهبى‌ تمام‌ عيار نيز آغاز شد. اغلب‌ صاحب‌نظران‌ بر اين‌ باورند كه‌ گرايش‌ آشكار و محسوس‌ طريقت‌صفوى‌ به‌ تشيع‌ از همين‌ زمان‌ بوده‌ است‌. 52
كسروى‌ در مورد علت‌ اظهار تشيع‌ از جانب‌ شيخ‌ جنيد مى‌نويسد:
گرايش‌ شيعى‌گرى‌ با هوس‌ شاهى‌ در زمان‌ شيخ‌ جنيد توام‌ پديد آمده‌؛ بدين‌گونه‌ كه‌ چون‌ جنيد به‌ هوس‌ شاهى‌ افتاد وآماده‌ برخاستن‌ مى‌شده‌، بهتر دانسته‌ كه‌ شيعى‌گرى‌ از خود نمايد و آن‌را دست‌آويزى‌ گرداند، زيرا شيعى‌گرى‌ تا اين‌زمان‌ پيشرفت‌ بسيارى‌ در ايران‌ كرده‌ بود. 53
در واقع‌، در اين‌ مرحله‌، فعاليت‌ خاندان‌ صفوى‌ بيشتر متوجه‌ اهداف‌ سياسى‌ بود و مشايخ‌ اين‌ طريقت‌ كه‌ از يك‌ سو، ميراث‌دار برخى‌ عناصر و عقايد غاليانه‌ جنبش‌هاى‌ شيعى‌ - صوفى‌ ايران‌ و آناتولى‌ بودند و از سوى‌ ديگر نيز با اقبال‌روز افزون‌ شيعيان‌ آسياى‌ صغير روبه‌رو بودند، تلاش‌ كردند تا با ايجاد سلسله‌ تغييراتى‌ در مبانى‌ عقيدتى‌ و تعاليم‌طريقتى‌ خويش‌، هواداران‌ بيشترى‌ را گرد خود جمع‌ نموده‌ و جنبشى‌ سياسى‌ - مذهبى‌ را كه‌ هدف‌ آن‌ كسب‌ قدرت‌سياسى‌ و بر هم‌ زدن‌ وضع‌ موجود بود پايه‌ريزى‌ كنند.
جنيد در سال‌ 851 ق‌ بر مسند ارشاد طريقت‌ اردبيل‌ تكيه‌ زد. ظاهراً از همان‌ آغاز، تجمع‌ شمار زيادى‌ از مريدان‌طريقت‌ صفوى‌ در اطراف‌ وى‌ نگرانى‌ جهانشاه‌ قراقويونلو را در پى‌ داشت‌ و در نتيجه‌ تهديدهاى‌ وى‌، جنيد ناچار به‌ترك‌ اردبيل‌ شد. 54
برخى‌ صاحب‌نظران‌ معتقدند كه‌ چون‌ جهانشاه‌ خود شيعه‌ مذهب‌ بوده‌، تمايلى‌ به‌ در افتادن‌ با جنيد كه‌ هم‌ مذهب‌ اوبه‌ شمار مى‌رفت‌، نداشت‌ و از همين‌ رو از وى‌ خواسته‌ تا اردبيل‌ را ترك‌ كند. 55 اين‌ در حالى‌ است‌ كه‌ عكس‌ اين‌قضيه‌ نيز مى‌تواند صادق‌ باشد. البته‌ اين‌ در صورتى‌ است‌ كه‌ بپذيريم‌ جنيد و جهانشاه‌ هر دو شيعه‌ مذهب‌ بوده‌اند. دراين‌ صورت‌، اين‌ فرضيه‌ نيز مى‌تواند مطرح‌ شود كه‌ ممكن‌ است‌ جهانشاه‌، شيخ‌ جنيد را رقيب‌ عقيدتى‌ براى‌ خويش‌تلقى‌ مى‌كرده‌ و به‌ همين‌ دليل‌، تصميم‌ به‌ اخراج‌ وى‌ از اردبيل‌ گرفته‌ است‌. 56
به‌ اعتقاد كامل‌ مصطفى‌ شيبى‌ آن‌چه‌ باعث‌ شد تا جهانشاه‌، جنيد را وادار به‌ ترك‌ اردبيل‌ كند، علاوه‌ بر تشديدفعاليت‌هاى‌ جنيد و هواداران‌ وى‌، اين‌ مسئله‌ بود كه‌:
در آن‌ موقع‌، شايعات‌ ناميمونى‌ انتشار داشت‌ كه‌ دولت‌ موعود علويان‌ در آخرالزمان‌ به‌ رهبرى‌ جنيد صفوى‌ برپا خواهدشد و جنيد در ركاب‌ مهدى‌ (عج‌) خواهد جنگيد. 57
با اين‌ همه‌، به‌ نظر مى‌رسد كه‌ عامل‌ سياسى‌ و نگرانى‌ جهانشاه‌ از اقدامات‌ جنيد، عامل‌ اصلى‌ اين‌ تصميم‌ بوده‌ است‌.
به‌ هر حال‌، جنيد پس‌ از ترك‌ اردبيل‌ به‌ آسياى‌ صغير رفت‌ و در قونيه‌، مركز اميرنشين‌ قرامان‌ كه‌ امرايش‌ تمايلات‌شيعى‌ داشتند، ساكن‌ شد، ولى‌ ديرى‌ نپاييد كه‌ به‌ دليل‌ مباحثات‌ مذهبى‌ كه‌ ميان‌ او و علماى‌ سنى‌ مذهب‌ آن‌ ديارروى‌ داد عقايد وى‌ آشكار شد و جنيد به‌ سبب‌ تبليغ‌ چنين‌ عقايدى‌ به‌ شدت‌ مورد طعن‌ و ملامت‌ علماى‌ سنى‌ مذهب‌قرار گرفت‌، به‌ طورى‌ كه‌ يكى‌ از اين‌ علما به‌ نام‌ شيخ‌ عبدالطيف‌ به‌ او گفت‌: تو با اين‌ اعتقاد، كافرى‌ و هر كس‌ نيز كه‌ بااين‌ اعتقاد به‌ تو بگرود او نيز كافر مى‌شود. 58 در واقع‌ با توجه‌ به‌ تمايلات‌ شيعى‌ فرمانروايان‌ قرامان‌، اعتقاد جنيدبايد از مرزهاى‌ شناخته‌ شده‌ مذهب‌ شيعه‌ نيز فراتر رفته‌ باشد كه‌ تا اين‌ حد مورد تنفر و حتى‌ تكفير و تعقيب‌ قرار گرفته‌است‌.
جنيد ناچار از قرامان‌ راهى‌ سوريه‌ شد و در حلب‌ سكنا گزيد، ولى‌ در آن‌جا نيز عقايد وى‌ با مخالفت‌ شديد علماى‌اهل‌سنت‌ مواجه‌ شد. گفته‌ مى‌شود كه‌ اين‌ مخالفت‌ها بدان‌ سبب‌ بوده‌ كه‌ جنيد پس‌ از اقامت‌ در «كلنر»59 يكى‌ ازنواحى‌ كردنشين‌ اطراف‌ حلب‌، «با استفاده‌ از نفوذ معنوى‌ در دل‌ پيروانش‌ و به‌ منظور اهداف‌ سياسى‌ خود، تحت‌تاثير مشعشعيان‌، شروع‌ به‌ تشكيل‌ يك‌ فرقه‌ شيعه‌ غالى‌ كرده‌ بود»، و چون‌ تبليغات‌ وى‌ در آن‌ نواحى‌ «بر اساس‌شيعى‌گرى‌ غاليانه‌، از نوع‌ دعوت‌ مشعشعيان‌ تشديد يافت‌»، فقهاى‌ حلب‌ تصميم‌ به‌ محاكمه‌ وى‌ گرفتند. گويا درمجلس‌ محاكمه‌اى‌ كه‌ بدون‌ حضور وى‌ تشكيل‌ شده‌ بود، او را متهم‌ نمودند كه‌ «شعشعانى‌ يا شعشعى‌ مذهب‌ است‌» و«نماز جماعت‌ را ترك‌ كرده‌». 60
از ديدگاه‌ اين‌ بررسى‌ چنين‌ اتهاماتى‌ بسيار قابل‌ توجه‌ است‌، چرا كه‌ اگر بتوان‌ صحت‌ اين‌ اتهامات‌ را پذيرفت‌، بايدجنيد را همتاى‌ محمدبن‌ فلاح‌ مشعشعى‌ (م‌870 ق‌) به‌ شمار آورد. در آن‌ زمان‌ بيش‌ از بيست‌ سال‌ از ظهورانديشه‌هاى‌ ابن‌فلاح‌ مى‌گذشت‌ و در زمان‌ محاكمه‌ جنيد، وى‌ بر قلمرو نسبتاً وسيعى‌ حكم‌ مى‌راند. حتى‌ اگر پيوندمستقيمى‌ بين‌ جنيد و مشعشعيان‌ هم‌ وجود نداشت‌، دست‌ كم‌ چنان‌ شباهت‌هايى‌ ميان‌ آن‌ها وجود داشته‌ كه‌ قاضيان‌حلب‌ او را به‌ مشعشعيان‌ منسوب‌ كرده‌اند.
بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ مشعشعيان‌ با تاكيد بر الوهيت‌ خويش‌ و نيز ادعاى‌ مهدويت‌، در فضايى‌ آكنده‌ از انتظار ظهورمنجى‌، اقدام‌ به‌ تاسيس‌ حكومتى‌ شيعى‌ از نوع‌ غالى‌ آن‌ نمودند. بنابراين‌، نسبت‌ دادن‌ جنيد به‌ اين‌ گروه‌ خودنمايان‌گر وجود انديشه‌هاى‌ غالى‌ نزد اوست‌. باور ياران‌ جنيد به‌ حيات‌ جاودان‌ وى‌ و قائل‌ شدن‌ مقام‌ الوهيت‌ براى‌ اونيز مى‌تواند مويد وجود گرايش‌هاى‌ غاليانه‌ در ميان‌ آن‌ها و نيز پذيرش‌ اصولى‌ چون‌ حلول‌ و تناسخ‌ از سوى‌ آن‌هاباشد؛ امرى‌ كه‌ همواره‌ در ميان‌ گروه‌هاى‌ غالى‌ شيعه‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد.
فضل‌ الله روزبهان‌ خنجى‌ تصريح‌ كرده‌ كه‌ چون‌ رياست‌ طريقت‌ اردبيل‌ به‌ شيخ‌ حيدر رسيد، جهال‌ روم‌ از هر جهت‌ به‌دور او جمع‌ شدند و «شيخ‌ جنيد را بمجاهره‌ اءله‌ و والدش‌ را ابن‌ الله‌ گفتند. .. با آن‌كه‌ به‌ چشم‌ عيان‌ لاشه‌ زبونش‌ راآغشته‌ خاك‌ و خون‌ ديدند «هوالحى‌ لا اءله‌ الاّ هو» در ثنايش‌ گزيدند و حمق‌ و جهل‌ ايشان‌ به‌ مرتبه‌اى‌ بود كه‌ اگر كسى‌شيخ‌ جنيد را به‌ مرگ‌ نسبت‌ كردى‌ ديگر شربت‌ خوشگوار حيات‌ نخوردى‌ و. .. ». 61
چنين‌ عقايدى‌ فقط‌ نزد فرقه‌هاى‌ غالى‌ شيعه‌ كه‌ اتفاقاً تعداد آن‌ها در عراق‌ عرب‌، شام‌، ايران‌ و آسياى‌ صغير هم‌ كم‌نبود، يافت‌ مى‌شد، به‌ خصوص‌ در دو منطقه‌ شام‌ و آسياى‌ صغير پيروان‌ اين‌ گونه‌ فرقه‌ها زياد بود. پس‌ از سركوب‌نهضت‌هايى‌ چون‌ حروفيه‌، بابائيه‌، سماويه‌ و ديگر جنبش‌هايى‌ كه‌ از سوى‌ غاليان‌ شيعه‌ در آناتولى‌ شكل‌ گرفته‌ بودند، بسيارى‌ از پيروان‌ آن‌ها به‌ نهضت‌ صفويان‌ پيوستند. هم‌چنين‌ ميان‌ اعتقادات‌ و آموزه‌هاى‌ شيخ‌ جنيد و معتقدات‌ديگر گروه‌هاى‌ غالى‌، نظير على‌اللهيان‌ و نصيريان‌، اشتراكات‌ زيادى‌ وجود داشت‌. 62
مزاوى‌ ارتباط‌ و پيوند عقيدتى‌ اين‌ گروه‌ها و گروه‌هاى‌ ديگرى‌ چون‌ يزيدى‌هاى‌ سوريه‌ و مشعشعيان‌ را با صفويان‌ به‌حدى‌ جدى‌ دانسته‌ كه‌ از اختلافات‌ آن‌ها به‌ عنوان‌ برخوردهاى‌ «درون‌ فرقه‌اى‌» ياد مى‌كند. 63
محيط‌ طباطبايى‌ نيز معتقد است‌ كه‌ سكونت‌ جنيد در ناحيه‌ «كلز» يا «كلس‌» و سپس‌ عقب‌نشينى‌ وى‌ به‌ جبل‌ موسى‌، بيان‌گر ارتباط‌ نزديك‌ وى‌ با غاليان‌ اين‌ نواحى‌، نظير على‌اللهيان‌ و نصيريان‌ بوده‌ است‌؛ و شيخ‌ جنيد قصد داشته‌ ازنيروى‌ نظامى‌ اين‌ گروه‌ها در كشمكش‌ با حاكم‌ حلب‌ استفاده‌ كند. 64
علاوه‌ بر اين‌، تصوير غاليانه‌اى‌ كه‌ مريدان‌ طريقت‌ صفوى‌ از رهبران‌ خود داشتند و بر اساس‌ آن‌، آن‌ها را تجلى‌ گاه‌ ونمود زنده‌ خدا تلقى‌ مى‌كردند، به‌ خوبى‌ حكايت‌ از ارتباط‌ اين‌ مريدان‌ با گروه‌هاى‌ مذكور دارد. 65
در خصوص‌ تاثير عقايد اين‌ گروه‌هاى‌ غالى‌ بر رويكرد مذهبى‌ رهبران‌ طريقت‌ صفوى‌ نيز برخى‌ صاحب‌نظران‌ بر اين‌باورند كه‌ تحول‌ طريقت‌ صفويه‌ و تبديل‌ آن‌ به‌ يك‌ جنبش‌ سياسى‌ - نظامى‌ توسط‌ شيخ‌ جنيد و اقامت‌ دراز مدت‌ وى‌در ميان‌ غاليان‌ شيعه‌ فعال‌ در آسياى‌ صغير و شمال‌ سوريه‌ كه‌ به‌ دنبال‌ آن‌ بسيارى‌ از اين‌ گروه‌ها تبديل‌ به‌ مريدان‌ اوشدند، تحول‌ محسوسى‌ در عقايد و آموزه‌هاى‌ شيوخ‌ طريقت‌ صفوى‌ ايجاد نمود و در نتيجه‌ آن‌، عناصرى‌ از تشيع‌غاليانه‌ به‌ عقايد آن‌ها راه‌ يافت‌. اين‌ امر چندان‌ هم‌ عجيب‌ نخواهد بود، به‌ويژه‌ اگر به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ شود كه‌ رهبران‌طريقت‌ صفوى‌ در دوره‌ قبل‌ از شيخ‌ جنيد، متاثر از فضاى‌ مذهبى‌ حاكم‌ بر آن‌ عصر كه‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ «اسلام‌ مردمى‌» يا«اسلام‌ عاميانه‌» ياد شده‌ است‌، عناصرى‌ از تشيع‌ را در تعاليم‌ خود وارد كرده‌ بودند و احتمالاً از زمان‌ جنيد به‌ بعد باهدف‌ جلب‌ حمايت‌ نيروهاى‌ غاليان‌ شيعه‌ ساكن‌ در شام‌ و آناتولى‌ به‌ نوعى‌ مصلحت‌ طلبى‌ تن‌ داده‌ باشند. 66
به‌ هر حال‌ يكى‌ از ويژگى‌هاى‌ چنين‌ تحولى‌ پيدايش‌ عقايد افراطى‌ و غاليانه‌ در تعاليم‌، آموزه‌ها و معتقدات‌ رهبران‌طريقت‌ صفوى‌ بود. چنين‌ عقايدى‌ اگر چه‌ تناسب‌ چندانى‌ با آموزه‌هاى‌ تشيع‌ اثناعشرى‌ نداشت‌، ولى‌ به‌ هر حال‌عناصرى‌ از تشيع‌ را در خود داشت‌. شايد همين‌ مسئله‌ باعث‌ شده‌ تا برخى‌ صاحب‌ نظران‌، جنيد و پسرش‌ حيدر و نيزسران‌ قزلباش‌ را شيعه‌ دوازده‌ امامى�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 342]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن