واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
(داستان يک بدمن خجالتي ) (مصاحبه با ويليام دفو درباره سينما و زندگي ) مترجم:رامين طبرسي ويليام دفو با حالتي خاص مي گويد:«من هيچ فرقي با ديگران ندارم . دوست دارم مردم مرا دوست داشته باشند ،نمي خواهم آن ها فقط مرا درک کنند .»اخلاق و روحيات خاص او باعث شده همه اورا به عنوان يک مصاحبه شونده خشک بداخلاق و حتي بدنام بشناسند. قرار مصاحبه با او دريکي از رستوران هاي نيويورک گذاشته شد و دفو با يک تي شرت خاکستري آمد. با هم ازخطرات حضور در فيلم هاي اکشن صحبت کرديم،دفو سعي کرد هم صحبت خوبي باشد:«سعي مي کنم تا آن جا که مي شود خودم به جاي بدلم بازي کنم. اگربخواهي خودت را از شخصيتي که بازي مي کني دورنگه داري رشته کارازدستت خارج مي شود .»اين طرزعقيده البته يادگاري روي صورت او باقي گذاشته و از سي سال قبل ،او با زخم روي صورتش -که سر صحنه فيلم برداري اتفاق افتاد -زندگي مي کند .با اطمينان مي توان گفت اين بازيگر،صاحب يکي از شيطاني ترين نگاه ها درسينماست .تصوير غالب او در ذهن علاقه مندان به سينما،مردي سياه دل است که هميشه نقش آدم هاي فاسد را بازي مي کند. او رئيس تمام ستمگران فاسد و نخاله هاي شروراست.براي تاييد اين ادعا کافي است تنها نقش هايش را مرور کنيد ،به خصوص اگر او رو به روي تان نشسته باشد و با آن قيافه شيطاني اش پوزخند بزند و مدام با چاقويي که در دست دارد بازي کند .دفو بالاخر ه چاقويش را کنار مي گذارد و با آن لهجه نيمه غربي اش مي گويد:«بگذار داستان زخمي شدن صورتم را تعريف کنم. در صحنه پاياني فيلم بايد چاقو را به سينه ام فشار مي دادم و وانمود مي کردم که مرده ام.خيلي هم اين موضوع را تمرين کردم اما يک شب حواسم نبود و خودم را به سيخ کشيدم .اين اولين حادثه از حوادثي بود که سرصحنه برايم رخ داد.»دفو سرصحنه مرد عنکبوتي دماغش را شکست و نزديک بود با آن لباس سنگيني که به تن داشت ،آتش بگيرد. محل زخم هايش را نشان مي دهد و مي گويد بالاخره وقتي يک نفربخواهد تمام صحنه هاي بدل کاري اش را خودش انجام دهد،بايددرانتظار چنين حوادثي هم باشد. البته وقتي صحبت از فيلم جديد او -ضد مسيح -شد .ديگر بحث درباره بدلکاري را کنار گذاشتيم و سعي کرديم درباره خود فيلم صحبت کنيم. فيلم تازه ويليام دفو که براي اولين بار درجشنواره کن نمايش داده شد، انتقادهاي زيادي را در رسانه ها به همراه داشت،اکثرمنتقدان در شوک ساخته جديد لارس فون تريرهستند.دراين فيلم دفو و همسرش -که نقش آن را شارلوت گينزبورگ بازي مي کند-به خاطر از دست دادن تنها پسرشان به شدت ناراحت هستند. گينزبورگ که روانشناس هم هست نمي تواند مرگ پسرش را باور و هضم کند و از نظر روحي به هم مي ريزد.شخصيت دفو هم تصميم مي گيرد شخصاً از همسرش پرستاري کند موضوعي که به خاطر روحيات دفو با مقاومت گيزبورگ روبه رو مي شود. آن ها به کلبه شان پناه مي برند و در آن جا منزوي مي شوند .از اين به بعد داستان تماشاگر با صحنه هاي اساسي و فانتزي روبه رو مي شود اين که دفو و گيزبورگ مدام خودشان را به خاطر مرگ پسرشان ملامت مي کنند. نقدهايي که در مورد اين فيلم نوشته شده از ساخته فون ترير به عنوان اثري شوک آور نام برده اند،البته اکثرمنتقدان اين فيلم تا توانسته اند از خجالت عوامل ضد مسيح در آمده اند. دفو که دوباره مشغول بازي با چاقو شده است،مي گويد :«نمي دانم خودم را درگير عصبانيت منتقدان کنم،نوشته هاي آن ها زياد برايم مهم نيست.»او که چندان دل خوشي از منتقدان ندارد ،ادامه مي دهد:«وقتي فيلم خوبي مي سازيد ،دوست داري آن را به سايرين نشان دهي و انتظار داري مردم هم آن را دوست داشته باشند. همان طور که در جشنواره کن مردم استقبال خوبي از فيلم داشتند اما آن ها که از نظر اخلاقي با ديدن اين فيلم مشکل دارند مي توانند آن را نبينند چون اين فيلم براي آن ها ساخته نشده به نظرم حمله رسانه هاي انگليسي به وفن تريرخيلي ظالمانه بود. درست است که او به مخاطبش اهميت مي دهد اما الزاماً درهنگام ساخت فيلم او به تماشاگري که مي خواهد درسينما فيلم را نگاه کند،فکر نمي کند بلکه او فيلم را براي دل خودش مي سازد.»دفو ادامه مي دهد فون تريرهنگام ساخت فيلم فشار زيادي را تحمل کرد:«او سر صحنه خيل تلاش مي کرد،درحالي که مي توانست به اتاقش برود و ازآن جا کار بقيه را زير نظر بگيرد،به نظرم بيشترين چيزي که او را اذيت کرد نقدهايي بود که فيلم را فاقد هماهنگي در ساختار مي دانست ،در حالي که اصلاً چنين نبود و لارس سعي کرد تعادل خوبي در فيلم ايجاد کند هرچند ممکن است او هم اشتباه کند.شايد ما بيش از حد روي خط داستاني فيلم حساسيت داشتيم.»دفو که به عقيده بسياري از منتقدان بازيگر درجه يکي محسوب مي شود،به طرزعجيبي شخصيت دفاعي دارد. او عادت داد حسابي براي نقش اش وقت بگذاردو به قول معروف در آن غرق شود «مردم فکر مي کنند چون زياد کارمي کنم آدم افسرده اي هستم و نيازبه دکتردارم .وقتي چنين افرادي احاطه ات کنند،ناخودآگاه فکرهاي بد به سراغت مي آيد.»دفوکه سابقه همکاري با فون ترير را در کارنامه دارد خيلي دوست داشت اين همکاري را دوباره تجربه کند :«لارس دنبال بازيگرجوان تري مي گشت،کسي که بتواند بعضي صحنه ها را راحت تر بازي کند . وقتي متوجه شد به آن نقش علاقه مند شده ام با تعجب پرسيد مطمئن هستم يا نه ؟او نگران واکنش همسرم نسبت به اين فيلم بود. »البته به جزاين نگران صحنه هاي احساسي فيلم هم بود،البته دفو اين نگراني را در مي کند ،بازي کردن در صحنه هاي بيش از حد تنش زا هم بايد تجربه جالبي براي اين بازيگرباشد :«اين جاست که اهميت حضور کارگردان مشخص مي شود،چون شايد بازيگرنداند قراراست ودرچنين صحنه اي چه قدر سختي بکشد.»درآخرين صحنه ضد مسيح دفو مشغول فشردن گلوي گينز بورگ -که جايزه بهترين بازيگر زن جشنواره کن را از آن خود کرد -است و دوربين بايد چشم ها وزبان ها متورم گينزبورگ را نشان دهد ،صحنه اي که از نظردفو سراسر اضطراب بود:«بايد به هم اعتماد مي کرديم چون شارلوت براي واقعي نشان دادن آن صحنه بايد حداکثرفشار را تحمل مي کرد .»انصافاً بايد اين نکته را درمورد دفو متذکرشد که او زياد هنرو استعدادش را به رخ نمي کشد،هرچند به هنگام صحبت درباره ذات و ماهيت بازيگري به اين قضيه مي پردازد .بالاخره قرار گرفتن در ميان بازيگران تراز اول اجازه کمي افراط را به او مي دهد .دفو 53ساله متولد آپلتون -شهري کوچک در ويسکانسن -است . پدر او جراح و مادر ش پرستاربود و او به همراه خواهر و برادرش ،به طور سنتي تربيت شدنددفو قبول دارد که دليل اصلي علاقه شديدش به رفتن روي صحنه،احساس نيازبه مورد توجه قرارگرفتن بود:«والدينم به شيکاگو مي رفتند تا فيلم ها و نمايش هاي مختلف را ببينند و بعد براي مان فيلم ها و آلبوم ها را مي آوردند .فکر مي کنم از همان زمان بود که عاشق بازيگري شدم.»البته علاقه اش به بازيگري براي او دردسر سازهم شده. در سال 1977دفو به نيويورک رفت و با اليزابت لکامپت-که کارگردان آزمايشي تئاتربود-آشنا شد ،نتيجه اين آشنايي ازدواج بود .اولين حضور سينمايي اش را درفيلم«دروازه بهشت »ودر سال 1981تجربه کرد،بعد ازآن نوبت به فيلم هاي «گرسنگي»زندگي و «مردن در لس آنجلس»و البته نقش آفريني قابل توجهش در «جوخه»رسيد . تصويري که او از يک گروهبان معتاد دراين فيلم نشان داد،باعث شد اهالي هاليوود حضورش را احساس کنندضمن آن که بازي او در جوخه ،نامزدي اسکاربهترين بازيگر نقش مکمل را به همراه داشت.دفو طبيعتاً بازي هاي به يادماندني ديگري را هم درکارنامه دارد.«آخرين وسوسه مسيح»و «متولد چهارم ژوئيه »هم جزو فيلم هاي قابل توجه اوبوده اند.او را مي توان جزو بازيگراني دانست که هم در فيلم هاي هاليوودي بازي مي کنند و هم بازي درفيلم هاي مستقل هنري را در کارنامه دارند:«انعطاف پذيري نکته مهمي است .با تنوعي که درنقش هايم ايجاد مي کنم همه ابعاد شخصيتي و حرفه اي ام را لو نمي دهم .هرچند دوست دارم در فيلم هايي که قراراست ديده شوند،بازي کنم دفو انتخاب بد هم داشته ،هرچند خودش ازتمام انتخاب هايش دفاع مي کند.خيلي ها مي گويند دفو بيشتر از آن که عاشق بازيگري درسينما باشد،به تئاتر علاقه دارد. آن ها براي اثبات ادعايشان به حضور او درگروه هنري ووستراشاره مي کنند.دفو به همراه همسراولش با آن گروه به همه جاي دنيا سفرکرد.اين بازيگر ازازدواج اولش يک پسر 27ساله به نام «جک»دارد و بعد از تمام شدن زندگي مشترکش با لکامپت-که از نظر او پايان بسياربدي داشت -با يک بازيگرو کارگردان ايتاليايي به نام «جياداکلاگرانده»ازدواج کرد .اما دفوعلاقه اي ندارد درمورد دلايل طلاقش صحبت کند به جاي آن ازخانه همسرش درايتاليا و اين که نيمي ازسال را آن جا مي گذراند گفت. او ازاين که تنهايک فرزنددارد پشيمان نيست :همسرم جوان است و من مشکلي با اينکه پدرپيري باشم ،مشکلي ندارم.» منبع:نشريه سينماي پويا،شماره20/ن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 632]