تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عمل اندک و بادوام که بر پایه یقین باشد و در نزد خداوند از عمل زیاد که بدون یقین ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805584016




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جنگ و طعم چای تلخ


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جنگ و طعم چای تلخیک روز پرسیدم: پیام... بابا جون چرا این کار را می‌کنی؟ چرا چایی‌ات را تلخ می‌خوری؟ تو که چایی شیرین خیلی دوست داری!گفت: بابا... من چایی‌ام را تلخ می‌خورم، عوضش سهمیه شکر خودم را جمع می‌کنم، زیاد که شد، می‌دم برای جبهه‌ها.یک‌بار که در خیابان دیدمش و سوارم کرد، به او گفتم: ببخشید حاج‌رضا، من خیلی کوچیکم، ولی فکر نمی‌کنی برای شما که اهل مسجد و شرع و این حرف‌ها هستید، خوب نیست که بروید چهارراه استانبول و دلار خرید و فروش کنید؟ مگر درآمد اداره و مسافرکشی کم است؟ خیلی بهش برخورد. برای همین هم کرایه را دو برابر از من گرفت.
چای داغ
آن‌که فهمید:از بس تر و تمیز و خوش‌تیپ بود، ماها که مثل «هَپَلی»ها می‌گشتیم و یقه پیراهنمان از چرک شده بود عین چرم، به او که همیشه موهایش شانه کرده و لباس‌هایش هم اتو کرده بود، می‌گفتیم: «سوسول». آن سال‌ها رسم نبود که آن‌قدر خوش‌تیپ بیایند مسجد! پیام، اما بچه مؤدب، با تربیت، با شعور و در یک کلمه، ناز و دوست‌داشتنی بود که می‌آمد مسجد. آن‌‌قدر به او گیر دادیم که: حتی اسمت هم سوسولی‌یه... آخه «پیام» هم شد اسم؟ آخرش اسمش‌ را عوض کرد و گذاشت «حسین».همیشه تبسمی نمکین به لب داشت؛ زیبا و دل‌نشین.****یکی ـ دو سال پیش، رفتم بقالی سر کوچه که شکلات و پفک بخرم برای بچه‌ام. اصلاً نمی‌دانم چه شد که حرفم با آقا مهدی، بقال محل، رفت روی خاطرات قدیمی و بچه‌محل‌هایی که دیگر نیستند. همین که گفت با پیام رفیق بوده، گل از گلم شکفت و داغ دلم تازه شد. آن‌قدر که انگار همین دیروز خبر شهادتش را داده‌اند. نه، انگار هنوز ایستاده پیش رویم و دارد می‌خندد. نه نه، قشنگ‌تر از آن: انگار فروردین سال 67 و چند روز قبل از شهادتش در «اردوگاه آناهیتا» در اطراف کرمانشاه بودیم. پیام، از خانه که دور شده بود، زبان باز کرده بود. اصلاً مگر پیام، توی تهران و توی مسجد، این‌جوری بود؟ آتش می‌سوزاند، ولی قشنگ و دل‌نشین؛ بدون اینکه به کسی بد کند و یا کسی از دستش ناراحت شود.نه، خداییش دروغ نگفته باشم، یک نفر بدجوری از دستش شاکی بود. آن‌قدر که از دستش عصبانی می‌شد و سرش داد می‌زد. کی بود؟ همین «مسعود ده‌نمکی». پیام، راه می‌افتاد توی راهروی ساختمان گردان سلمان و برای اینکه حال مسعود را بگیرد، به سبک نوحه‌خوانی مداح‌هایی که آن روزها مُد بود، شروع می‌کرد با صدای بلند خواندن:کنار نعش ده‌نمکیگریه می‌کنیم ما، الکیگریه می‌کنیم ما، الکیواویلا واویلا واویلاواویلا واویلا واویلاجیغ مسعود درمی‌آمد. نمی‌دانم چرا پیام حال می‌کرد که حال مسعود را بگیرد! مسعود هم البته آن‌قدر بد اخم و زمخت بود که برعکس پیام، گوشه لبانش همیشه پایین بود و اخم‌هایش توی هم. ولی پیام این چیزها حالی‌اش نمی‌شد.مطمئنم اگر الان هم مسعود این را بخواند، باز قاط می‌زند. خُب بزند. برود سر قبر پیام و عربده بزند. به من چه؟ من دارم خاطره پیام را بازگو می‌کنم.بله. آقامهدی، همان بقال سر کوچه‌مان، دو ـ سه تا خاطره معمولی از پیام گفت، ولی هیچ‌کدام خاطره‌ای که از قول تعریف کرد، نمی‌شد. آقامهدی گفت:«بابای پیام چند روز پیش آمد اینجا خرید، که حرف پیام آمد وسط. او که داشت گریه‌اش می‌گرفت، گفت: آن روزهای جنگ، که همه چیز کوپنی بود، از جمله شکر، که آزادش گیر هیچ‌کسی نمی‌آمد، پیام هر روز صبح که می‌خواست برود مدرسه، چایش را تلخ می‌خورد. یکی ـ دو روز دقت کردم دیدم یک کیسه پلاستیک آورد و چند قاشق شکری که برای شیرین‌کردن چایش بود، ریخت توی آن و گذاشت توی کمد خودش.یک روز پرسیدم:ـ پیام... بابا جون چرا این کار را می‌کنی؟ چرا چایی‌ات را تلخ می‌خوری؟ تو که چایی شیرین خیلی دوست داری!گفت:ـ بابا... من چایی‌ام را تلخ می‌خورم، عوضش سهمیه شکر خودم را جمع می‌کنم، زیاد که شد، می‌دم برای جبهه‌ها.با تعجب گفتم:ـ خُب باباجون تو چایی‌ات را شیرین بخور، من هر جوری شده چند کیلو شکر گیر می‌آرم و از طرف تو می‌دم برای جبهه. اصلاً می‌دم خودت برو بده برای رزمنده‌ها.پیام با همان احترام همیشگی‌اش درآمده بود که:ـ نه باباجون. من فقط می‌خوام سهم خودم را بدم برای جبهه.«پیام (حسین) حاج‌بابایی» که می‌خواست با همان «مال» اندک خویش جهاد کند، در بیست‌وششم فروردین 1367 در ارتفاعات «شاخ شمیران» غرب کشور، جانش را هم در راه خدا داد و جاودانه شد.حالا اگر گذرتان به بهشت‌زهرا(س) افتاد، قطعه 27 کنار مزار شهید «مجید پازوکی»، مزار پیام را هم زیارت کنید و از او بخواهید برای «عاقبت به‌خیر»ی‌مان دعا کند.آن‌که نفهمید:«حاج‌رضا» از اهالی محل‌مان بود. نماز جماعتش توی «مسجد لیله‌القدر» تهران‌نو ترک نمی‌شد. شاید ده یا پانزده سالی از ما بزرگ‌تر بود. چون زن و بچه داشت. حقوق‌بگیر اداره بود. یک ماشین پیکان نو هم داشت که با آن مسافرکشی می‌کرد. اتفاقی یک‌بار که رفته بودم «چهارراه استانبول»، دیدمش که در پیاده‌رو، کنار چندتای دیگر ایستاده بود. نزدیک که شدم، اصلاً حواسش نبود. یک‌دفعه گفت:ـ دلار... دلار بدم آق... دهانش باز ماند. نتوانست بقیه‌اش را بگوید؛ ولی خودش را کنترل کرد و کم نیاورد.چندبار بچه‌ها به او گیر داده بودند که:ـ حاج‌رضا، شکر خدا چهار ستون بدنت سالمه، پسرت هم که دیگر برای خودش مردی شده، تو که صف اول نماز جماعتت ترک نمی‌شه و هر هفته در نمازجمعه هم داد می‌زنی «جنگ‌جنگ تا پیروزی» خُب چرا نمی‌ری جبهه؟ حداقل یک سفر با بچه محل‌ها برو.آن هم همیشه اخماش می‌رفت توی هم و می‌گفت:ـ شما اصلاً حالی‌تون نیست؟ من زن و بچه دارم. جبهه برای شما بچه‌ها واجبه که نون‌خور بابا ننه‌تون هستید؛ نه من که باید نون چند نفر را دربیارم. خُب منم مثل خیلی‌های دیگه، توی همین مسجد خودمون، شعار می‌دم. مگه هر کی هر شعاری داد، باید بهش عمل کنه؟یک‌بار که در خیابان دیدمش و سوارم کرد، به او گفتم:ـ ببخشید حاج‌رضا، من خیلی کوچیکم، ولی فکر نمی‌کنی برای شما که اهل مسجد و شرع و این حرف‌ها هستید، خوب نیست که بروید چهارراه استانبول و دلار خرید و فروش کنید؟ مگر درآمد اداره و مسافرکشی کم است؟ خیلی بهش برخورد. برای همین هم کرایه را دو برابر از من گرفت.جنگ تمام شد و حاج‌رضا هم وضعش الحمدلله بد نشد. خانه دویست ـ سی‌صد متری‌اش را کوبید و یک آپارتمان ده ـ دوازده واحدی از آن درآورد. هنوز واحدهای خانه‌اش را نفروخته بود که حالش بد شد. دکتر به او گفته بود باید جراحی کند و درمانش هم صد هزار تومان خرج دارد.حاج‌رضا عصبانی، می‌گفت:ـ این همه تلاش کردم پول روی پول جمع کردم، حالا بیام صد هزار تومن خرج مریضی کنم؟!خیلی که اذیت شد، شنید که توی قم، یک دکتر تجربی هست که عمل می‌کند. رفت و با هزار چانه زدن، راضی شد پنجاه‌هزار تومان خرج خودش کند. یک هفته بعد، عفونت از پایین به قلبش زد. به همین سادگی! حاج‌رضا که جبهه رفتن را فقط برای ماها واجب می‌دانست و در همه تشییع جنازه جوان‌های محل از جمله «پیام» کلی گریه می‌کرد و فریاد می‌زد: «می‌جنگیم، می‌میریم، سازش نمی‌پذیریم»، و با مسافرکشی و دلارفروشی و... پول روی پول گذاشت، سرش را گذاشت زمین و مُرد.بچه‌هایش هم که تا چهلمش، سیاه پوشیدند، بعد افتادند به جان خانه و همه واحدهاش را فروختند و پولش را زدند به بدن!حالا اصلاً اهالی محل یادشان رفته که یک روزی، حاج‌رضایی اینجا زندگی می‌کرده است! بخش فرهنگ پایداری تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 599]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن