واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آموزش رانندگی صلواتی ساده و صمیمی و بی ادعاست. هنوز حال و هوای روزهای دفاع مقدس در وجودش موج می زند. به دنبال درجه و امتیاز و فرصت ها نبوده و در اوج گمنامی، نشان از تمامی نام آوران 8 سال دفاع مقدس دارد. فرمانده او در دوران دفاع مقدس، امروز از او به عنوان شهید زنده یاد می كند. صبح ها بعد از نماز صبح با دوچرخه برای خرید نان داغ راهی نانوایی می شود و معمولاً دوستان و اطرافیان صبحانه را با نان تازه ای كه او برایشان تهیه نموده صرف می كنند. نامش محمد حسین است و نشان از نیكی ها دارد. جانبازی است كه در گنجینه سینه اش خاطرات بسیار نابی از آن سال های نورانی به امانت دارد.
اما دریغ از بیان و واگویه كردن آنها.مصاحبه با او سخت تر از خنثی كردن میادین مین جبهه می نمود، اما این بار عزم خود را جزم كرده و با خود عهد كرده بود، این ناممكن را ممكن سازد. بارها با محل كارش تماس گرفت، خود به آنجا مراجعه كرد، به منزلشان رفت و با سماجت و اصرار قصد گفتگو نمود. اما محمد حسین بارها به بهانه ای شانه خالی كرد. به او گفتند: تكلیف داری كه بیان كنی. زیر بار نرفت و نهایتاً در اثر اصرار خبرنگار تنها به نكاتی مختصر اشاره كرد. كه از این بیانات چنین بر می آمد: تنها 17 بهار از عمرش می گذشت كه به عشق دفاع از میهن، پا در ركاب ولایت عزم جبهه نمود. آموزش را در پادگان قدس سپاه كرمان گذراند. آقای خاكسار كه مسئول آموزش او و دیگر داوطلبان بود با آموزش های سخت كه گه گاه منجر به زخمی و خونین شدن دست و پای بچه ها می شد آنها را محك می زد و سپس به اهواز اعزام می نمود.در همان ابتدای كار بعنوان نیروی تخریب سه ماه آموزش می بیند، تا میدان های مین را خنثی نماید. چند بار مجروح می شود و پس از بهبودی دوباره به جبهه برمی گردد.در كارخانه نمك در جبهه فاو هنگامی كه به فتوای امام (ره) از كلاه آهنی استفاده می كند، بر اثر اصابت گلوله دشمن به كلاه بطور سطحی مجروح می شود و در واقع كلاه آهنی او را برای خدمات بعدی در جبهه حفظ می كند، در عملیات والفجر 10 در غرب كشور هنگام پاكسازی میدان مین، مین زیر پایش منفجر می شود و او را به درجه والای جانبازی نائل می گرداند. محمد حسین دو خاطره از آن روزهای به یاد ماندنی را اینگونه نقل می كند: برای اینكه دیگر مجروحین را اذیت نكنم اصرار كردم مرا با هلی كوپتر به عقب منتقل كنید. وقتی داخل هلی كوپتر شدم، هواپیماهای جنگنده دشمن در آسمان ظاهر شدند و شروع به بمباران منطقه نمودند. هلی كوپتر بلافاصله بلند شد و در یك دره پناه برد. از داخل هلی كوپتر محوطه بیرون را می دیدم، یكی از بمب های هواپیما به اتوبوس مجروحین اصابت كرد و ...در منطقه ذلیجان بودیم. در آن منطقه هر كس روزه قضا داشت قصد می كرد و روزه اش را می گرفت. یك شب شهید حمید رضا جعفرزاده كه او هم از بچه های تخریب بود بعد از نماز مغرب و عشاء به من گفت: محمد حسین قصدت تمام شده؟ گفتم: بله. گفت: فردا با بچه ها سحری بخور اما نیت روزه نكن باید تا اهواز برویم. صبح كه از خواب بیدار شدیم، سحری خوردیم. گفت: برویم اهواز، اخلاقی داشت كه توی ماشین زود به خواب می رفت، چون شب ها تا صبح بیدار و مشغول ذكر و نماز و دعا بود، روزها زود خسته می شد. مقداری از مسیر را كه رفتیم گفت: محمد حسین من خسته شدم، تو بشین پشت فرمان تا من یك چرت بخوابم. گفتم من رانندگی بلد نیستم. گفت: چطور بلد نیستی. این خیلی بد است.بیا بشین پشت فرمان، بلد نبودم. ماشین به این طرف و آن طرف منحرف می شد. تابلویی را از دور نشان داد گفت: آن تابلو زرد را دیدی؟ آنجا بایست. من پنجاه متر بعد از تابلو ایستادم. تا جاده اصلی رانندگی كردم به جاده اصلی كه رسیدیم خودش پشت فرمان نشست رفتیم اهواز و كارها را انجام دادیم. وقتی برگشتیم توی مقر، گفت: برو از تبلیغات رنگ بگیر بیا! با رنگ روی ماشین نوشت: «رانندگی صلواتی»، بعد هم بچه ها را به خط كرد. آنهایی كه رانندگی بلد بودند یك طرف، آنهایی كه كم بلد بودند یك طرف و آنهایی هم كه اصلاً بلد نبودند یك طرف دیگر. از همه یكی یكی امتحان گرفت و قبول یا ردشان می كرد. بعد هم طبق یك برنامه زمان بندی شده به بقیه آموزش داد.در آن زمان مسئولیت ما به عهده سردار حاج باقری بود كه مكه بودند. بعد از سفر حج گفته بود این چیه روی ماشین نوشتید؟ گفتند: جعفرزاده نوشته. شهید جعفرزاده به حاج باقری گفت: رزمنده باید همه چیز بلد باشه، بعد هم با هم به توافق رسیدند كه به بچه ها رانندگی آموزش بدهند. پای راستم روی مین رفت و از ناحیه پنجه قطع شد. به اورژانس صحرایی منتقل شدم. می خواستند با اتوبوسی كه صندلی های آن را در آورده بودند و پر از مجروح بود مرا به عقب برگردانند و چون ناراحتی معده داشتم نمی توانستم در اتوبوس بمانم. برای اینكه دیگر مجروحین را اذیت نكنم اصرار كردم مرا با هلی كوپتر به عقب منتقل كنید. وقتی داخل هلی كوپتر شدم، هواپیماهای جنگنده دشمن در آسمان ظاهر شدند و شروع به بمباران منطقه نمودند. هلی كوپتر بلافاصله بلند شد و در یك دره پناه برد. از داخل هلی كوپتر محوطه بیرون را می دیدم، یكی از بمب های هواپیما به اتوبوس مجروحین اصابت كرد و اتوبوس با تمام مجروحین داخل آن منفجر شد و من از فیض شهادت محروم شدم. بخش فرهنگ پایداری تبیان منبع : ماهنامه شمیم عشق
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4877]