واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جای نیش پشه در عملیات کربلای 5شب عملیات کربلای 5 بود. به گردان 411 خبر دادند که باید وارد عمل بشود. گردان حرکت کرد به طرف شلمچه و خود را به دژ اول عراقی ها رساند.فرماندهی گردان را برادر قربان زاده بر عهده داشت. بچّه ها با این روحیه بسیار عالی با توکلی که بر خدا داشتند حرکت کردند و خودشان را از کانال ماهی عبور دادند و پشت کانال ماهی داخل دژ سوم عراق قرار گرفتند و برای رویارویی با نیروهای دشمن آماده شدند.
فرمانده هان با ایمان به خدا شجاعانه و دلیرانه در جبهه ها و در درگیری ها، ایثارگری می کردند. شب بچّه های گردان داخل کانال بودند که برادرمان فرمانده گردان، محمّد رضا قربان زاده از بالای کانال (چون در کانال نمی توانست رفت و آمد بکند) زیر آتش، خودش بالا بچّه ها را هدایت می کرد و به طرف جلو می برد تا این که وارد عمل شدند. در حین عملیات برادر قربان زاده به وسیله ی ترکش خمپاره 60 به شهادت رسید.گروهان ما وارد خط شد. یک باره خبر دادند عراقی ها دارند می آیند جلو. حرکت کردیم و آمدیم نوک پیکان عملیات. جایی که بچّه ها درآخرین نقطه مستقر بودند و دیدیم عراقی ها یک گروهان انداخته اند روی دژ و 4 - 5 نفری که جلو بودند،دستانشان را گرفته اند بالا و بقیه پشت سر، تیر بارها و آر.پی.جی ها را زیر بغل گرفته بودند و آماده شلیک، تا بچه ها را غافل گیر کنند و کانال زوجی را از بچه ها پس بگیرند. اما با آن شجاعت و با آن روحیه ای که فرمانده عزیزمان داشت وقتی آمد دید عراقی ها به این صورت دارند می آیند،گفت اینها برای تسلیم نیامده اند. بر فرض که بخواهند تسلیم شوند شما نباید گول اینها را بخورید، باها شون درگیر شوید. بچّه های ما با این که خاکریز نداشتند و از سه طرف در محاصره ی دشمن بودند،ایستادند و مقابله کردند. خدا رحمت کند فرمانده گروهان علی اصغر، برادرمان مسعود زکی زاده را که وقتی تانک ها حمله کرده بودند به آنها دستور داده بود که مقابله کنید.بچّه ها وسط دشت افتاده بودند به جان تانک ها و حدود هفت ، هشت ، ده تانک دشمن را منهدم و بقیه تانک ها هم فرار کرده بودند. همین که بچّه ها درگیر شدند و اولین تیری که شلیک شد، دیدیم این 4 نفری که دستشان را بالا گرفته بودند، کنار رفتند و آن ها که تیربارداشتند شروع به تیراندازی کردند. به حمدالله آن چنان بچّه ها درس عبرتی به آنها دادند که دیگر جرأت نکنند از این کارها برای گول زدن رزمندگان ما انجام بدهند و بعد جالب اینجا بود که فرمانده عزیزمان فرمانده لشکر تماس گرفت و پرسید رشیدی چه کار کردی؟ رشیدی گفت: به حمدالله چنان زدیم که بندتمبانشان گریخت. وقتی هم در اثر ترکش های متعدد، مجروح می شد، می گفت: پشه ها نیشم زده اند، چیزی نیست، خوب می شود.او هم در این عملیات به شهادت رسید آن زمان شوخی های جالبی بود که بچه ها با هـــم می کــردند فرمانده لشـــکر می گفت:ماشا الله،ماشا الله،مردی. آن فرمانده دل باخته و عاشق خدا می گفت:نه حاج آقا، این بسیجی ها هستند که مردانه می جنگند و عراقی ها را از هم متفرق می کنند به طوری که چنان پا به فرار گذاشتند که دیگر پشتشان را هم نگاه نکردند.ای کاش این دنیا می توانست ایثار بچّه ها را ضبط کند تا ببینید چه ایمانی در وجود بچّه ها بود که با وجود این که از سه طرف در محاصره بودند، باز شجاعانه می جنگیدند. این را فقط کسانی که آن شرایط را درک کرده باشند، می فهمند. روحانی گردان به نام محمّد حسین عرب زاده در نوک عملیات، جایی که بیش از 8 متر با دشمن فاصله نداشتیم،در حالی که جلودار بود، فریاد می زد ما ننگ تسلیم شدن را نمی پذیریم، هیهات من الذله و نارنجک پر تاب می کرد بین عراقی ها و بچّه ها روحیه می گرفتند و از خاکریز می پریدند آن طرف و به نبرد می رفتند. وقتی هم در اثر ترکش های متعدد، مجروح می شد، می گفت: پشه ها نیشم زده اند، چیزی نیست، خوب می شود.او هم در این عملیات به شهادت رسید. روحانی دیگری به نام رضا مختاری که ایمان در گوشت و پوست و استخوان او رسوخ کرده بود، آر.پی .جی زن بود. می رفت بالای دژ، و آر.پی.جی به سمت دشمن پرتاب می کرد. در جایی که از چهار طرف می توانستند او را بزنند. این بزرگوار شجاعانه در میدان نبرد به شهادت رسید. در یکی از پاتک ها، دشمن نارنجک پرتاب کرده بود جلوی شهید مسعود زکی زاده فرمانده گروهان که یکی از این ترکش ها لای گوش او گیر کرده بود بچّه ها به او می گفتند عراقی ها برایت گوشواره یادگاری آورده اند. راوی : عباس ایرانمنش بخش فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]