تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  بنر تستی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804654877




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ایثار حاتم طایی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ایثار حاتم طایی

آورده اند که حاتم طایی. مردی که در بخشندگی و دست و دلبازی شهره تاریخ است. روزی از روزها با  کاروان خود داشت به سفری می رفت که در بین راه. مشکلی برایش پیش آمد و مجبور شد که از کاروان جدا شود. وقتی برگشت، دید که کاروان منتظر او نمانده و رفته و او از قافله عقب مانده است.حاتم طایی در جهتی که گمان می کرد اقوامش رفته اند، به راه افتاد تا به آن ها برسد اما نتوانست برسد و در صحرای گسترده گم شد. بعد از طی مسافتی که با سرگردانی پیمود، به قافله ای برخورد که در بیابان اتراق کرده بودند. ابتدا گمان کرد که به کاروان خودش رسیده است. اما وقتی پیش تر رفت، دید که همه آنها بیگانه اند. ناگهان چشمش به جوانی افتاد که به دست و پایش غل و زنجیر بسته بودند و مردم دورش جمع شده بودند و او را آزار می دادند. حاتم طایی پیش رفت و از نزدیک، جوان در زنجیر را دید و پرسید: «چرا این بخت برگشته را به زنجیر بسته اید و آزارش می دهید؟ مگر چه خطایی از او سر زده است؟»یکی از اعضای قافله- که پیدا بود بزرگ قافله است- گفت: «او در شهر به خانه های ما دستبرد زده و چیزهایی را به سرقت برده است. مدت ها بود که در پی اش می گشتیم. امروز او را در بیابان تک و تنها یافته ایم. به غل و زنجیرش بسته ایم. اگر اموالی را که از ما دزدیده است به ما برگرداند، ما هم رهایش می کنیم!»
حاتم طایی
مرد اسیر، پی در پی می نالید و التماس می کرد که او را رها کنند و ادعا می کرد که او را با دیگری اشتباه گرفته اند و او بی گناه است و در عمرش پشیزی از کسی ندزدیده است. دل حاتم طایی بر او سوخت و دیگ رحمتش به جوش آمد. تصمیم گرفت که به او کمک کند و او را از آن گرفتاری نجات بخشد. احساس می کرد که جوان راست می گوید و او را اشتباهی به جای فرد دیگری گرفته اند.حاتم رو به بزرگان آن قافله کرد و گفت: «من حاضرم خسارت شما را بدهم. او را رها کنید و مرا به جای او به اسیری بگیرید. من مرد ثروتمندی هستم و می توانم خسارت شما را بدهم اما فعلاً پولی همراهم نیست. اگر مدتی صبر کنید. یارانم به جستجوی من بر می آیند و مرا می یابند و خسارت شما را می دهند. من از قافله ام دور مانده ام!»بزرگ قافله گفت: «ما از کجا بدانیم که تو راست می گویی و می توانی خسارت ما را بدهی؟ شاید تو هم، همدست این جوان باشی!» حاتم طایی گفت: «شما چیزی را از دست نمی دهید. چون این مردی را که به زنجیر بسته اید. هم پولی همراه ندارد که به شما بدهد. چه او را در زنجیر نگه دارید چه مرا. فرقی به حال شما نمی کند. من گناه او را به گردن می گیرم. پس او را آزاد کنید که برود پی کارش و به جای او مرا به زنجیر بکشید!»حاتم آنجا نداشت هیچ به دستبر وی از بار آن رسید شکستحالی از لطف، پای پیش نهادبند او را به پای خوش نهادساخت زان بند سخت، آزادش اذن رفتن به جای خود دادشاز قضای روزگار، قوم و خویش های حاتم طایی که متوجه غیبت او شده بودند، فهمیدند که او از کاروان جا مانده است و در صحرای درندشت گم شده است. ریش سفید کاروان، دستور اتراق داد. چند نفر از جوانان زبر و زرنگ قافله، مأمور شدند که برگردند و به جستجوی حاتم طایی بپردازند، آنها پس از کلی جستجو، بالاخره به کاروانی که حاتم طایی در آنجا به زنجیر کشیده شده بود رسیدند و از قضیه با خبر شدند.قوم حاتم، ز پی رسیدندش چون اسیران، به بند دیدندشافراد آن کاروان، وقتی فهمیدند کسی که او را به بند کشیده اند، کسی نیست جز حاتم طایی معروف و بخشنده و مهمان نواز مشهور، بسیار شرمنده شدند و بند از پاهای او گشودند و دستش را بوسیدند و از او طلب بخشش کردند و پرسیدند که چرا خودش را معرفی نکرده است، تا از همان ابتدا، بنا به خواهش او آن جوان اسیر را آزاد سازند.القصه یاران حاتم طایی، خسارت آنها را از پول های خود حاتم طایی پرداخت کردند و آزادش کردند. حاتم طایی هم بسیار ثروتمند بود و هم بسیار بخشنده و همواره دست افتادگان را می گرفت. از این رو، پیش همه عزیز یود. شهرت او عالم گیر بود و همه او را می شناختند. هر چند که خیلی ها او را از روی چهره اش نمی شناختند.فدیه او ز مال او دادندپای او هم ز بند بگشادندآری، حاتم طایی با دوستانش به سوی قافله خود حرکت کرد و آن کاروانی هم که حاتم را به بند کشیده بود، در جهتی دیگر به راه خویش ادامه دادند و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان رسید. کاش همیشه، گرفتاری های مردم به همین آسانی بر طرف می شد کاش!بخش کودک و نوجوانمنبع: قصه های شیرین هفت اورنگ جامی،صفحه ی 201 * مطالب مرتبط:انوشیروان و پیرزن فقیرمرد سقّا و خرشمرد شهری و باغ روستاییخانه بی زمین...خارکش پیرمرد دباغ و بازار عطر فروشانراه و رسم بندگی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 655]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن