واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: میرم سینما یه فیلم ببینم...
نگاهی كوتاه به «سن پطرزبورگ» و «لطفا مزاحم نشوید» سن پطرزبورگ در یكی از سكانسهای «سن پطرزبورگ» (كه قبل از اكران، توقعات را حسابی بالا برده برد) دیالوگی وجود دارد كه به اعتقادم میتواند بهترین تیتر برای نوشتن یادداشتی درباره این فیلم باشد، آنجا كه كریم وارد خانه فرشاد میشود و فرشاد از او دعوت میكند تا وارد خانه آشفته او شود و در همین حین پیتزای دو روز پیش را به او تعارف میكند: «یه پیتزا دارم واسه پریروزه... سس بزنی خوب میشه». به نظرتان چه اتفاقی میافتد كه فیلمسازی كه 20 سال پیش فیلم جریان ساز و ماندگاری چون «عروس» را میسازد و 10 سال بعد با «شوكران» گام مهمی در سینمای ایران برمی دارد و به عنوان یك هنرمند جلوتر از مردم جامعهاش حركت میكند، به فیلمی چون «سن پطرزبورگ» میرسد؟
برمی گردیم به همان جمله كلیدی: «سن پطرزبورگ» و شوخی هایش مانند همان پیتزای دو روز ماندهای است كه بازیهای «تنابنده» و «قاسمخانی» نقش همان سس را بازی میكنند و به تنهایی بار همه نقایص وكمبودهای فیلم را به دوش میكشند. اگر نبود بازیهای این دو «نویسنده – بازیگر» معلوم نبود چه بلایی سر فیلم میآمد؟ استفاده از كلیشهای ترین ابزار برای خنداندن تماشاگر از اشتباه گفتن كلمات گرفته تا صحبتهای مثلا خارجی و صدا درآوردن با دهان و صدا دادن كفش نقطه ضعف اصلی فیلم است كه سازندگان «سن پطرزبورگ» با توسل به آنها در تلاشند مخاطبان خود را قلقلك دهند. فیلمنامه «سن پطرزبورگ» در كل بیرمق و خسته كننده است و حتی شوخی هایش (كه همان جوكهایی هستند كه قبلا شنیده ایم و اینجا در قالب فیلم میبینیم) هم به كمك آن نمیآید: پیرمردی كه مدام سراغ پسرش را میگیرد و وقتی قرار است با او صحبت كند، میگویدكه حرفی با او ندارد، یادآور همان خرگوش معروفی است كه مدام داروخانه میرفت! یا موش شدنهای بهاره رهنما (كه در وصف بازیهای اخیرش بعد از دایره زنگی، یك یادداشت مفصل باید نوشت) همه و همه بیشتر از اینكه متكی بر موقعیت باشند،برپایه كلام با چاشنی لودگی هستند و اگر در دقایقی فیلم موفق میشود بیننده را بخنداند نه برای فیلمنامه و كارگردانی خاص كه تنها بهدلیل بازی روان زوج اصلی فیلم است. كریم در «سن پطرزبورگ» سه بار تصمیم میگیرد به سینما برود، یكبار در ابتدای فیلم، یكبار در اوسط فیلم و بار آخر در انتهای فیلم، میتواند موضوع یك نظرسنجی باشد! شما به چه دلیلی به سینما میروید؟ الف - میرم سینما یه فیلم ببینم،حالم بیاد سر جاش از فكر این یارو بیام بیرون ب - میرم سینما یه فیلم ببینم تا سوزش ام رفع بشه ج - میرم سینما یه فیلم ببینم از حال و هوای گنج بیام بیرون د – جای رفتن به سینما، 4 تا DVD9 میخرم و حالشو میبرم لطفا مزاحم نشوید
محسن عبدالوهاب بعد از دو همكاری با رخشان بنیاعتماد در اولین فیلم مستقلش «لطفا مزاحم نشوید» برش كوتاهی از یك روز زندگی در تهران را به تصویر میكشد، فیلم با دورنمایی از شهر و آرامش صبحگاهی آن آغاز میشود و در شلوغی و ترافیك پایان همان روز به اتمام میرسد. فیلم سه داستان در امتداد هم دارد كه در پایان هر داستان، شخصیت اصلی داستان بعدی معرفی شده و فیلم با او ادامه پیدا میكند، در داستان اول با مشكلات زوج جوانی مواجهیم كه مرد در پی شهرت و محبوبیت است ولی زن یك زندگی معمولی، آرام و مطمئن میخواهد، مرد بهخاطر محدودیتهای حرفهاش مجبور است «خود درونش» را سركوب كند و جوری زندگی كند كه به آن اعتقاد ندارد و این زن را آزار میدهد، او ازهمسرش میخواهد كاری را كند كه خودش باشد، مرد جملههای كلیشهای برنامه تلویزیونیاش را به زبان میآورد: «آرام باش! توكل كن! آن وقت میبینی خدا قبل از تو دست به كار شده است» و... اینها را میگوید اما وضعیتش درست عكس این گفتههاست چون ایمانی به آنچه میگوید، ندارد.
فیلم یك سیكل زندگی از جوانی تا مرگ را به نمایش در میآورد و نشان میدهد چگونه گذشته و حال روی آینده تاثیر میگذارند و این مسئله در همان داستان پایانی به وضوح مشخص است، وقتی در جامعهای آدمها خود را آنگونه كه نیستند معرفی میكنند، به حرفهایی كه میزنند، اعتقاد ندارند، بیهیچ سعه صدری سر كوچكترین مسائل با هم درگیر شده و به هم توهین میكنند و باید هم در دوران پیری چنان به یكدیگر بیاعتماد شوند كه از ترس محیط، مجبور باشند خود را در آپارتمانهای زندانگونه شهر، محبوس كنند. لطفا مزاحم نشوید یكی از آثار خوب سینمای اجتماعی است كه گریزی كوتاه به بسیاری از مسائل اجتماعی میزند، استفاده از دوربین روی دست به خوبی فضای نا آرام و پرالتهاب شهری را به تصویر كشیده است، فیلمساز با ساختار مستندگونه فیلمش زندگی پر از تناقض جامعه شهری را نشانمان میدهد، از دزدی كه بهخاطر مصیبت خواندن روحانی برای مادرش، قید 300 هزار تومان را میزند، گرفته تا زن میانسالی كه بهدلیل سالها زندگی با شوهری كه بیش از 20 سال از او بزرگتر بوده و حالا دنبال زندگی با یك جوان كوچكتر از خود است و در نهایت برخورد پیرزن با تعمیركار تلویزیون كه با او مانند یك دزد برخورد میكند، اما در همان شرایط به شوهرش میگوید: برو واسه مهمون، میوه و شیرینی بیار! امیرعباس صباغ / تهران امروزتنظیم برای تبیان : مسعود عجمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 706]