محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830435690
50 دیالوگ برتر مسعود کیمیایی : تئاتر و سینما
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: چه طرفدار سینمای کیمیایی باشیم و چه نه، نمیتوانیم انکار کنیم که او یکی از بزرگترین دیالوگنویسان تاریخ سینمای ایران است.
دیالوگها و مونولوگهای درجه یک کیمیایی، حتی در ضعیفترین فیلمهای او هم خودشان را به رخ کشیدهاند.
طبقهبندی فیلمها به ترتیب زمان ساخت است و دیالوگهای برتر 13 فیلم اول مسعود کیمیایی، از بیگانه بیا تا دندان مار، را در بر میگیرد.
پيوست ها:
kimiyaei.jpg [ 140.51 KiB | بازديد 146 بار ]
بیگانه بیا:
1) فرنگیس: وقتی آزادی رو بگیری و بعد بخوای اونو پس بدی، کار مهمی نکردی
2) فرنگیس: جمعیت فقط میتونه دوست داشته باشه. عاشق که نمیشه.
قیصر:
3) خان دایی: نامردا باید از بازوی آدم بترسن، نه از چاقو.
4) خان دایی: این دور از انصاف و مردونگیه.
قیصر: احترامت واجبه خان دایی. اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمیاد. کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ این دنیا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی. به هر کی گفتم نوکرتم با خنجر کوبید تو این جیگرم.
5) قیصر: کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ نه ننه! سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه هم که اذون مغربو بگن، همه یادشون میره که ما چی بودیم و واس چی مردیم.
6) خان دایی: تو حالا جوونی. داغی. از اون خون کیف میکنی. اما من نه. تو... تو یه بچهای.
قیصر: من بچهام آره. من خیلی هم بچهام. واسه این که هر کی تو گوشم بزنه، میزنم تو گوشش. اما تو چی؟ دلت میخواد تو گوشِت که بزنن بگی من پهلوونم! پهلوونم باس افتاده باشه! تو گوشش که میزنن سرشو بندازه پایین و از زیر دیوار رد شه. شما اینو بهش میگین پهلوونی؟
7) قیصر: وقتی تاس آدم بد نِشست، بد نِشست. اما من فرار نمیکنم. فرار آدمو کوچیک میکنه. ولی من تا آخرشو میرم.
رضا موتوری:
8) رضا: خداحافظ شما. خدا شفا بده انشاالله!
یکی از دیوانگان: خدا نکنه!
یکی دیگر از دیوانگان: به سال 1947 گلپری جون بله!
9) ننه: خدا بیامرزدش. 6 دفعه رفت حبس و من 6 دفعه رفتم ملاقاتش و هر 6 دفعه هم براش زیرشلواری بردم!
10) رضا موتوری: نیگا کن! به من میگن رضا. من عین اولمم. همیشه هم همین ریختی بودم. به من میگن رضا موتوری! میفهمی خانم جون؟ اون فرخ خان الآن کتبسته تو دیوونهخونه جای منه. به من میگن رضا موتوری! رضا دزده! من نمیتونم این ریختی مؤدب باشم. من یه جور دیگهام. اگه میشِستم پاک آبروم پیش خودم میرفت. به درک که آبروی تو رفت! من اگه یه روز دعوا نمیکردم اون روز شب نمیشد! قالی رو همچین از تو اتاق نهارخوری بعد مهمونی میزدم که برنج داغداغ روش بود! بعد گذاشتم کنار و شروع کردم از این سینما به اون سینما فیلمبری کردن. اون موقع 10 تا سینما یه فیلم میذاشتن. اما وقتی من باز دومرتبه رفتم سراغ دزدی که سینماها هر کدومشون تنهایی فیلم نشون میدادن.
11) رضا موتوری: بیخودی هوس کردم فردا عصر برم پولا رو پس بدم.
ننه: که دختره خوشش بیاد؟
رضا: نه ننه! میخوام هفتاد سال سیاه کسی خوشش نیاد. برعکس میخوام همه بدشون بیاد. این منم که میباس خوشم بیاد!
12) رضا موتوری: ای ننه! بذار لااقل ما یکی روسفید بشیم.
ننه: اگه روسفیدی اینه، قربون روسیاهی بابات برم.
رضا: ای بابا! نور به قبرت بباره. چقدر دلش میخواست رئیس انجمن خانه و مدرسه ما بشه. یادم نمیره بهش قول دادن که سال دیگه حتماً رئیس انجمن خانه و مدرسه میشی. اما خدا بیامرزتت. سال دیگه اصلاً منو مدرسه راه ندادن!
ننه: حالا چطور شده نصف شبی مجتهد شدی؟
رضا موتوری: نمیدونم. همینجوری بیخودی هوس کردم یه جور کلکم کنده شه.
13) رضا موتوری: به عباس قراضه بگین... رضا موتوری... مرد.
داشآکل:
14) داشآکل: من سگ نمیکشم. اما اگه یه دفعه دیگه مردمو آزار بدی، سرخاب به لپات میمالم.
15) داشآکل: ایوالله. همونجوری که سگ گله استخون گوسفندایی رو که خودش پاییده، میریزن جلوش تا سیر بشه، نامردا و کجزنا رم تاریکی پر میکنه. خوراکشون تاریکیه.
16) داشآکل: کمر مردو هیچی تا نمیکنه، جز زن. من بودم و یه طوطی. حالا هم باز منم و یه طوطی. اما دیگه نه اون طوطیه و نه من داشی.
17) داشآکل: وقتی مرد غم داره، یه کوه درد داره.
18) کاکا رستم: همتون گوش وایسین. من یه عمر منتظر این شب بودم. ننه بابامو تو سیاه زمستون جلو روی خودم انداختن تو حوض. ننه بابام غلام بودن. این کارو کردن که من فرمونبر خوبی باشم. اما من از اون شب عوض فرمون بردن، زور گفتنو خوب یاد گرفتم.
19) داشآکل: به کی بگم؟ مرجان! عشق «تو» منو کشت!
بلوچ:
20) امیر: دیگه کسی جنس عتیقه نمیخره. مشتریا فقط شدن توریستا. خونهها پر از ملامین و پلاستیکه. تازه توریستا هم سر آدم کلاه میذارن.
21) بلوچ: من تا حالا نوکری نکرده بودم که. من دلم برای تو سوخت که دیدم یه مرد تو را میزنه که زدمش. مال دیشبو میگم. من میرم عقب اون یکی میگردم. دل تو کوچیکه اما من یه مَردم. دلم گنده است. حالا چیزی ندارم. منم زمین داشتم. یه خانه گلی داشتم که دو تا در داشت. خنک بود. قوم داشتم، تفنگ داشتم، زن داشتم، تنور داشتم. هیچکسم کارم نبود. بلوچ نه آب داره، نه درخت. اما زمین خوب برای زراعت داره.
خاک:
22) صالح: درخت میشم تو زمین کاشته میشم اما نمیرم که نمیرم. تو یهلاقبا چه میدونی زمین یعنی چه؟ اگه دست حرومزاده به زمین برسه، محصولش پس میره.
23) صالح: تو نه اهل زمینی، نه اهل زراعت. تو نمیدونی این کار یعنی چی. بچه نداشتی که بهت بگم عین بچته. مادرم نداشتی که بگم عین مادرته.
گوزنها:
24) سید: من اینجا تنها نیستم.
قدرت: آره میبینم. کیه؟
سید: اسمش فاطیه. اون اولا عاشقم بود. پام وایساده. حالا دیگه دوسم نداره. یعنی با خودش رودربایستی داره. خیال میکنه اگه بره، کلک زده. هنوز خیال میکنه من شِزِمم!
25) سید: وای از اون روزی که تلویزیونم بیاد تو این خونه. چی میشه! فقط جای اون یکی خالیه!
فاطی: اونوقت به اونی که تو خیابون وامیسه میگن نانجیب! یه کدومش درست باشه که آدم بشه نجیب! نجیبم که زندگیم همین یه بقچه است.
26) قدرت: تو میری به اون کسی که بدبختت کرده التماس میکنی، گریه میکنی که بیشتر بدبختت کنه! کجاست اون چاقوی دستهسفید خوش دست کار زنجونت؟
27) سید: ببین اصغر آقا! اگه رضایت دادی، دادی. اگه ندادی، باز همدیگه رو میبینیم. بالاخره یه جوری میشه دیگه. اون وقت من میدونم و تو و یه ضامندار اینقدی!
28) سید: اگه این زن نبود تا حالا ده دفعه تو خماری خودمو راحت کرده بودم. خیال میکنی که چی؟ من دودستی این زندگیمو چسبیدم؟ خیال میکنی فکرم دیگه ازم پریده؟ نه! به امام حسین بالامم میدونم پایینمم میدونم. غصه ورم داشته. غصه من که عین تو نیست. همش شده التماس. گور پدر نشئگی بعدِ التماس!
29) سید: نمردیم و گولّه هم خوردیم!
قدرت: سید برو بیرون.
سید: نه! مثل این که تو حالیت نیست. خونَمه. خیلی دلم میخواست یه جوری درست کلکم کنده شه. حالا اینجوری درسته. ما هم هستیم. با گولّه مردن که از تو کوچه زیر پل مردن بهتره. این پای خوبو که من مفت نمیدم. باوفا!
قدرت: تو همیشه مبصر منی.
غزل:
30) زینی: اگه هم زن بود، بیبی بود.
حجت: چقدر شبا دم در میشست تا بیام. پیرهن خونیمو همان شبانه میشست که باوگمان نفهمه. میگفت روله! مهربانیت خاصه! تو اگه بچهات میشد، من خیالم راحت میشد. من میگفتم بیبی! بچهام باید از عشقم بیاد. عشق من باید کنیز تو باشه. میگفت پسرتو بیار، من برم! آخرش رفت. مام پسری بهش ندادیم. اگه هم زن بود، راستراستی بیبی بود. مثل یه کنده.
31) زینی: زن خوب عین اسب خوبه! چِشی نیست که پِیِش نباشه.
32) حجت: بخاری آتیش داره؟
زینی: نه سرده. اما امشب هر دومان تو میخوابیم. دلم خُرخُرت رو میخواد. جون بابا.
حجت: اصلاً مگه ما بابا داشتیم؟ اصلاً کی میگه ما داشی هستیم؟!
زینی: ما رفیقیم.
سفر سنگ:
33) شیرعلی: خدا از من نگذره. کمرا برای این سنگ شکسته. خونا پای این سنگ ریخته. زنایی بیوهزن شدن. پدرایی بیپسر شدن. این سنگ رو تا به حال بیست تایی تراشیدنش. اگر یه سنگ آسیاب تو یکی از آبادیها بچرخه که مال خود مردم باشه، ما صاحب همه چی میشیم. این بیگ مال قوم ظلمه. هر چی آسیاب این دور و براست مال اونه.
34) غربتی: آهای! قرآن رو بازوی ما معنی داره. معنیشم اینه که (فرق) حق رو از ظلم میدانه. این حق، چوب ممدحسنه که تو سر تو بخوره!
35) غربتی: خدابیامرز بابام میگفت مرد آنه که یک خرده رو گرده زمین سنگینی کنه. که حالا دیگه مردی حکایت کوهه و اسب سمشکسته. خیلی سخته.
36) ذبیح: عاقبت رو همه ما، چه اویی که از خدا خبر داره، چه اویی که خبر نداره، نقی سنگتراش سنگ میذاره.
ممدحسن: تو آسیه! چه چیزته؟ پیرمرد رفت. خوشا به سعادتش که زیر کرسی و کنار قهوهخانه نمرد. زیر این سنگ کشتنش. زور همه ما برای اون سنگ خالی که نیست. برای خیلی چیزای دیگه است که خودمان میدانیم. ما میخوایم تو خودمان سبز باشیم.
خط قرمز:
37) لاله: فقط اونایی رو که میشد باهاشون ژست گرفت حفظ میکردم: استضعاف، زندانی س*ی*ا*س*ی، امپریالیسم، اعتقاد، مبارزه، مرتجع، شریعت، ساواک. میگفتم چه قلمبه. من که خوشگلم!
38) لاله: بمون جمال.
امانی: آره. میموندی. مهمونا که برن، ما میتونیم بشینیم و با هم یه حالی بکنیم. از اون خونه و اون کوچه حرف بزنیم.
جمال: خوبه که یادتونه. کاش همیشه یادتون باشه. قدر این روزگارو بدونین. مردم دارن تو خیابونا همدیگه رو میشناسن. بدون واهمه.
39) امانی: ما که با اون سختی، خط قرمز زیر اسماشون کشیدیم و گفتیم غلط، حالا چطوری آزادشون کنیم که زیر خودمون، زیر این تاکتیک 25 ساله خط قرمز بکشیم و بگیم غلط؟
40) لاله: اگه روزنامه و رادیو تلویزیون مال مردم باشه، حرف مردمو میزنه. اگه مال دولت باشه، حرف دولت. حکومت نظامی هم فایدهای نداره. اگه یه ملت زور و شناخت، قدرت خودشم شناخت، پای ده تا انقلاب دیگه هم وامیسّه.
تیغ و ابریشم:
41) قاچاقچی 1 (جمشید هاشمپور): هروئین، حشیش، یوگا، جنگیری، تیام، فال و این اداهای تازه ژاپنی و خلاصه انواع نشئگی برای واموندهها خوبه. آدمی که فکر میکنه، یعنی فکر داره، احتیاج به این جور مزخرفات نداره.
قاچاقچی 2 (اکبر معززی): آدم سالم یعنی بیغیرت! آدمی که یه جو غیرت داشته باشه و بخواد تا نشه و وایسه، خب، اون خوشبخت نمیشه.
42) سوسن: اونا آدمفروشو میکشن.
جلالی: گفتم گریه نکن. مگه ما میذاریم به شما دست بزنن؟ اونا اسمشو گذاشتن آدمفروشی. کدوم آدم؟ مگه اینا آدمن؟ آدم اگه آدم باشه که نمیشه فروختش. قاچاقچی و قاتل بیهمهچی مگه قیمتی داره که بشه فروختش؟ قیمت تو داری که به این روز انداختنت.
43) جلالی: کی یهو اینقدر چُرت ریخت تو این مملکت؟ بعد از انقلاب دهتُن دهتُن گیر کرده و از مرز اومده. غیر اونه که دوست نداره تو رو پات وایسی؟ دِ بیغیرت تو جنگ پیداش شده. مملکتی که جوون نداشته باشه، هیچی نداره. این جوونامونم که راه جبهه رو گم کردن، با اون قر و فری که براشون ساختن، یا تو فرنگ دارن قر میدن،یا رو این زر ورقا آب میشن. صدای این نسل باید عین چشمه قلقل کنه. صدای جوونا باید عین صدای آب که از وسط کوه میاد بیرون صدا کنه، نه از وسط گنداب و آبدماغشون که رو لباشون ریخته.
سرب:
44) (جملات آغازین) دکتر: هیچ چیز نمیتواند مثل دندانهای خوب انسان را نجات دهد. هر آنچه هست و گفته میشود، هر آنچه تاریخ میشود از دهان است. دندان و زبان یعنی تمام زندگی. ما برای تحکیم نسل آینده فقط اصول علمی را رعایت میکنیم. معنویت هم از دهان سرچشمه میگیرد. برای ساختن یک سرزمین تازه، با بزرگترین و متمدنترین قوم جهان، همه چیز باید کنترل شود. اضافات و آلودگی در این سرزمین تازه جایی ندارد. این دندان شما باید از دهانتان خارج شود. چون فاسد است، متعفن میشود و تعفن در مغز و فکر شما وارد میشود. اول باید جای تعفن را بیحس کرد. هر جا که به عقیده ما شک به درد، شک به مزاحمت و مخالفت، شک به وبا و تیفوس و شک به افکار ناشناخته باشد، اول باید مثل این دندان بیحس شود و بعد جای آن را خارج کرد. اینطور؛ و جای آن را و درد آن را تحمل کرد. عفونت و چرک باعث گوارش بد میشود. از گوارش بد نارضایتی به وجود میآید. نتیجه از دست دادن کار است و بیکاری در سرزمین موعود وجود ندارد. آنهایی که تیفوس دارند باید بمانند و نیایند. آنهایی که مشکوک به تیفوسند، هادی آن باید از آنها جدا شود. دندان کرمخورده، موی آلوده به تیفوس، زخم چرککرده باید جدا شود.
45) یعقوب: 12 سالم بود رفتم. تو خون و چرک و تعفن.
دانیال. آره. این تعفن رو اونم میگفت. این لغت شماست. «ما از خون و چرک و تعفن میایم که یه نسل پاکیزه باشیم». همتون سر و ته یه کرباسین. این پنبه رو کرد تو دهنم که نتونم حرف بزنم فقط خودش حرف بزنه؛ دکتره. کسی که از خون و چرک و تعفن بیاد، چهجوری میخواد یه نسل پاکیزه بسازه؟!
46) میرزا محسن خان: هیچکس تا حالا تو رو یه شب جمعه سر قبر یکی از فامیلا، حتی زنت ندیده. مرد باید گریه هم بلد باشه.
نوری: از کجا داداش که ما بلد نیستیم؟ شاید زیادی هم بلدیم.
47) سید محمد خان: مگه نمیگی باید طرف آدم بود؟ اینا آدم نبودن؟ آدم فقط برادر توئه؟ این میرزا محسن خان؟
نوری: آره. آدم فقط میرزا، برادر منه و عین اون. اما من با س *ی *است کاری ندارم. برای همینه اگه قرار باشه طرف س *ی *استو بگیرم یا برادرمو، من طرف برادرمو میگیرم. چون من س *ی *استو نمیشناسم. اما برادرم میرزا محسن خانو خوب میشناسم.
48) نوری: دلم میخواد یه جور درست کلکم کنده بشه. دلم میخواد پشت برادرم وایسم. دلم میخواد یه روزنامه خوب داشته باشم.
دندان مار:
49) احمد: کی ازت تو جنگ بوده؟
رضا: برادر کوچیکه هست. شایدم بود. پلاکشو رفیقش آورد داد به خدابیامرز مادرم گفت خودش وا کرده. زخمی بود. ما رو گذاشت وسط مفقودی و اسیری و شهیدی. نه میشه واسش گریه کرد نه میشه نکرد!
50) احمد: یه جاست که تو باید وایسی، یه جا هم هست که بایست در ری. اما خدا نکنه جای این دو تا با هم عوض شه. دیگه تا آخر عمر بدهکار خودتی.
پيوست ها:
kimiyaye.jpg [ 18.42 KiB | بازديد 60 بار ]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 572]
-
گوناگون
پربازدیدترینها