محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846496286
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن!
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: مثلا اونجایی که در تنهایی زندگی منه، نمیتونی ماجرا رو پیچیده کنی. چرا؟ چون من واقعا همینم، متاهل هستم، زنم هست، سه تا پسر دارم. دو تا آلمان، یکی هم تهران. ما تلفن میکنیم... به بهانه اکران فیلم مستندی درباره عزتالله انتظامی؛ سراغ آقای بازیگر رفتیم و با او درباره همه چیز حرف زدیم؛ از حضورش در این مستند تا جوانهای امروزدلم از اون دلای قدیمیه؛ از اون دلاس...و این شعر را نوری، با آن صدای آسمانی، انگار برای خود عزت الله خان خوانده است. این را همان روز صبح فهمیدم که برای صحبت با او پریدیم رفتیم موزه سینما در باغ فردوس. از دیشب اش دل توی دلم نبود. ملاقات با استاد. نشستن در برابر غول بازیگری سینمای ایران. مدام بازیهایش جلوی چشمهایم میآمد. سکانس به سکانس. فریم به فریم. عین صحنه آخر فیلم سینما اپرادیزو. مشد حسن را میدیدم و و عباس آقا سوپر گوشت اجاره نشینها و دبیری هامون را و بقیه را. روسری آبی و خانه خلوت و بانو را. و صبح که دیدمش او همان بود. همان تندیس بازیگری که از دور به نظر میرسد. میدانستم که بازیگر و کارگردان در سینمای ایران به او چه احترامی میکنند. یک گادفادر به تمام معنا. جوانهای پرادعا همانها که هیچ بنی بشری را به رسمیت نمیشناسند و با هیچ کس حاضر نیستند توی یک کادر بایستند، دیده ام که چطور وقتی به او میرسند تا کمر خم میشوند به احترام که میخواهند دستش را ببسوند. حق دارند. او شایستگی اش را دارد. از این بالاتر، ابهتش را دارد. با آن همه فیلم درجه یک و و با آن همه نقش فراموش نشدنی. آن وقت خودش را که ببینی انگار از وسط یکی از همان فیلمها یکهو پریده آمده باغ فردوس. سر صبح. یکی از آن مردهای قدیمی سحرخیز و مقرراتی که هیچ بی نظمی و تنبلی را بر نمیتابند. روزنامه روی میزش است و چای تازه دم. تر و تمیز و اتو کشیده. در سن 85 سالگی. چنان دقیق و پرانرژی و حواس جمع است که تو را شرمنده میکند.بالاخره همه دنیا غولهای خودشان رادارند و این هم عزتالله انتظامی ماست؛ آدمی با یک عمر پربرکت. کسی که زندگی ما از لحظههای ناب آکنده کرد و بدبختی اینکه از آن آدمهای شق و رق نیست که بتوانی راحت از کنار نام اش بگذری. هر جا اسمش میآید باید بلند شوی. باید کلاه از سر برداری. او یک اعجوبه است. این را وقتی چند شب پیش رفتیم برای صدمین بار هامون را در سینما دیدیم فهمیدم. حالا هم که خودش شده سوژه فیلم؛ فیلمی که میگوید: «خود من است. زندگی من است.» حرفهایش راکه دوباره میخوانم صدایش توی گوشم است. صدایی که میلرزد و میشکند وقتی از تنهایی میگوید: «خیلی تنهام. خیلی.» آخ! آقای انتظامی بالاخره به ساخت فیلمی از زندگیتان رضایت دادید. چه شد؟از حدود 4-3 سال پیش ساختن فیلم مستند برای هنرمندها مد شده بود. چند بار چند نفر از همکارها و بر و بچههای جوون به من پیشنهاد ساخت فیلم مستند رو دادند که من طرحهاشون رو نپسندیدم، حتی چند سال قبل هم یکی از همکارها اومد چند جلسه فیلم برداری هم کردند ولی به دل من ننشست و ادامه ندادیم.مدتهاست که با خانم غزاله سلطانی کارگردان فیلم «... و آسمان آبی» آشنا هستم. 10 سال پیش دیدم ایشون کتاب آقای بازیگر را تیکه تیکه کرده بود از بس خونده بود! حدود 3 سال قبل یک طرح 15 صفحه ای برای من آورد. گفت من میخوام یک فیلم بسازم. من خوندم. دیدم یه کار جدیده. از این طرحهای تکراری نیست که استشهاد محلی برای من جمع کنه و از سکانسهای فیلمهای بازی شده گذشته استفاده بشه. وقتی که فیلنامه رو خوندم و قبل از اینکه کار شروع بشه من با یک شرط قبول کردم، گفتم شما فیلم رو بساز، من میبینم. اگر خوشم آمد فیلم مییاد بیرون. اگر نه خرج فیلم رو میدم و پخشش نمیکنیم. شما آدم مشکل پسندی هستید. حتی خیلی از فیلنامههایی را که میخوانید رد میکنید. چطور شد که طرح این فیلم را قبول کردید؟من اعتقاد دارم طرح باید بیاد رو کاغذ. باید بدونیم چه کار قراره بکنیم. فیلم شروع میشود؛ از سال 1343. عید نوروز است، خانه ما، من دارم با بچههایم حرف میزنم. داستان از اینجا شروع میشه؛ نوار ریل صوتی داشتیم و همان وقتا صدا رو ضبط کرده بودیم. همین صدا رو اول فیلم گذاشتن. خانم سلطانی همه را از تو گنجههای من پیدا کرد و داد رادیو تبدیل کردن و بعد سر مونتاژ استفاده کرد.یک کار درخشان هم کرده. تمام بریده جراید، عکسها و مدارک قدیمی من که اونها رو جمع کرده بودم، آرشیو کرده. حتی عکسهای تئاتر و این مدارک رو برد ونکوور کانادا برای نمایش، قاب کردن و توی لابی سالن گذاشتن. البته با زیرنویس انگلیسی که خیلی مورد توجه قرار گرفت.این فیلم زندگی منه. اینکه مثلا من تو خونه ام چی کار میکنم؟ تلویزیون تماشا میکنم، پینگ پونگ بازی میکنم، گلف میرم، بالاخره چه کاری انجام میدهم؟ یه جاهایی دارم تمرین میکنم و متوجه نبودم که اینها فیلم میگیرند. بعد خودم تنهایی هستم با این خرسه. اسم خرسه ساتوست. ساتو یک منتقد برزگ در ژاپن است. این را در ژاپن به ما، کادو دادند و من با خودم آوردمش تهران. قصه مفصلی دارد. از همون ژاپن باهاش حرف میزدم. یعنی در سفر ژاپن، بعد از اجرای روسری آبی همه دانشجوهای ایرانی و ژاپنی با این خرس آمدن دیدن من و خرس را به من دادند. «ساتو» یک منتقد هنری خیلی معروف ژاپنیه. من هم اسم خرس را گذاشتم ساتو.تو ژاپن شبها که میخواستم از هتل بیام بیرون، مینشستم جلوی ساتو، میگفتم «تو اتاق را بپا تا من بیام، باریکلا ساتو...» دوستش داشتم دیگه. میرفتم میآمدم باهاش حرف میزدم. تهران هم که برگشتم، هر وقت میخواستم برم سفر، پرده توریمون رو وا میکردم، اینو مینشوندم روی صندلی پشت پرده جوری که از بیرون دیده شه. میگفتم «ما داریم میریم سفر تو مواظب باش، چیز میزی نبرند.» به جایی رسید که حتی دیالوگ فیلمهامو باهاش تمرین میکردم. میگفتم ساتو گوش کن ببین خوبه، خوشت میاد، بدت میاد؟ اینو من از روی کسایی که قناری دارند با قناریشون حرف میزنن یاد گرفتم. آلمان دیدم زنه گریه میکنه و با سگش حرف میزنه. به آلمانی میگفت: «خواهر من دو هفته است نیامده منو ببینه. تنها موندم.» سگه هم همین طوری زل شده بود به چشمهای پیرزن. در سنین بالا بیشتر آدمها با خودشون حرف میزنند.خلاصه وقتی شروع کردیم به فیلم، چند ماهی کار تعطیل شد و کارگردان قبول شد که بره مدرسه سینمایی ونکوور و رفتند سال دیگه اومدند. از نو شروع شد. یعنی دو تا برف توی خونه ما اومد و فیلم گرفتند. زمان زیادی هم فیلم گرفتند. خب خیلی مسائل هم بود تو این مدت. مثلا صدابردار اول خوب نبود و به کار آشنا نبود.. اینها مشکلاتی بود که به علت خامی این خانم و نشناختن عوامل سینما پیش آمد. اولین بار که فیلم را دیدید چه حسی داشتید؟شب اول که قرار شد برم فیلم را ببینم، قبلش دو سه تا نسخه رو دادن به من. به هر حال وحشت هم داشتم. بعد از 70 سال ما قبول کرده بودیم فیلم شیم! همه هم به من میگفتن که آخه این کارگردانش جوونه، کار نکرده و از این حرفها. ولی خب همه این دوستان کارگردان به هر حال از اولش که کار نکرده بودن. همه یواش یواش شروع میکنند. به هر حال این فیلم تمام شد. بعد اولین جایی که قرار شد بریم ببینیم سینمای آزادی بود. البته من نسخه کاملش رو دیده بودم اما با جمعیت ندیده بودم. خیلی میترسیدم. شبی که ما خواستیم برای دیدن فیلم در سینمای آزادی بریم من تا صبح خوابم نبرد. بعد که رسیدم به سینما با آسانسور رفتم بالا ته سالن نشستم که اگر آبروریزی بود یه جوری از سالن خارج بشم. وقتی داشتم میرفتم تو سالن داشتم سکته میکردم. به من گفته بودند وقتی فیلم مستند نمایش داده میشه 10، 15 تا بیشتر تماشاگر نداره. اما دیدم سالن پره. 180 تا صندلی پر شد. وقتی که فیلم تموم شد، من دیدم جمعیت بلند شد رو به من؛ خیلیها با دستمال در دست متاثرند و تحت تاثیر قرار گرفتند. من یک خرده صحبت کردم راجع به فیلم و خلاصه گذشت و ما رفتیم خونه. من از ذوقم خوابم نمیبرد. یاد سالن پر بودم و عکس العمل مردم از جلوی چشمام رد نمیشد.در جشنواره تو سالن میلاد فیلم رو نمایش دادن که اونجا هم خیلی استقبال خوبی شد. نتیجه تا اینجا این شده که فیلم تبدیل شده به 35 میلی متری و پروانه نمایش هم گرفتن. جالب است که از کار کردن با یک کارگردان جوان نترسیدید.من با نسل جوون خیلی موافقم. اعتقادم اینه. برای اینکه اون موقع که ما کار میکردیم نه اینترنت بود، نه رادیو و نه این قدر فیلم بود که ببینیم. کور کور بودیم. توی تئاترهای لاله زار کار میکردیم. تو اون خاک و خل و بدنامی. من یک بار به مادرم گفتم که دوست داری بری فیلم من رو ببینی؟ بعد یک جوری جوابمو داد مثل اینکه یک کار بدی قراره بکنه. قصه اش مفصله که توی این فیلم هست. اما واقعیت اش اینه که اون موقع تئاتر و سینما بدنامی داشته، هنرپیشهها رو قبول نداشتن، زنها رو میگفتن بدن... ولی الان همه بازیگرای دختر مدرک تحصیلی دارن و کل خانواده و اقوام به بازی آنها افتخار میکنن. قبلش شما فیلم مستندی دیده بودید؛ ایرانی یا خارجی که خیلی به دلتان بنشیند و فکر کنید آره فیلم مستند باید اینطوری باشد؟اگر اشتباه نکنم یک فیلم مستند از فروزش تو اهواز دیدم، در جشنواره شرکت نفت که علاوه بر داور ایرانی دو داور خارجی هم بودند و خیلی خوشم اومد. نظر من این بود؛ یک تفاوتی بین فیلم مستند و داستانی میبینم. مثلا فیلم گاو که من بازی کردم الان که میخوام بشینم تماشا کنم دیگه حوصله ندارم زیاد ببینمش ولی مستند رو هی میشینم میبینم چون مستند مثل یک آلبوم عکسه. آلبوم عکس رو من هی ورق میزنم وخسته نمیشم. مثلا عکسای تئاتریم که هی میبینم. قصه نداره. تکه تکه زندگیه و از خود واقعیته. یعنی اگر واقعیت نباشه مستند نیست.در طول ساخت و فیلم برداری هیچ وقت شد که شما فکر کنید، جلوی دوربین قرار گرفتید و میخواهید که مردم یک چیزی را بدانند؟ببینید در طول فیلم برداری اتفاقی نیفتاد که به من بگه تو این کارو بکن. من مثلا نپسندم یا از روی تجربه ای که دارم مثلا بگم نه. اینطوری بهتره. کارگردان فیلم همه کارها رو خودش میکرد. منم چیزی نمیگفتم. فکرش رو قبول داشتم.آقای انتظامی سوالمان را جور دیگری مطرح میکنیم شما چند سال است که کار میکنید و جلوی دوربین کاملا راحتید. جلوی دوربین این فیلم همان حس جلوی دوربین سینما رو داشتید یا نه؟به هرحال فیلم مستند لحظات واقعی است. قصه که ندارد و باید همان طوری که زندگی میکنم دیده بشه نه چیز دیگر.من کاری نداشتم که کارگردان چی کار داره میکنه. من صبحونم رو میخوردم. نون پنیرمو میخوردم. محمد باغبونمون میاومد تو کارش رو میکرد بعد من میرفتم توی اتاق خودم یک تیکه تمرین میکردم، همین فیلم چهل سالگی رو تمرین میکردم. خیلی وقتها متوجه فیلم برداری نبودم.سناریوهای من همیشه پر نوشته است. اینکه کجا چی کار کنم کجا نکنم. کجا نفس بکشم و... همه اینها را من یادداشت میکنم، بر مبنای اون بازی میکنم بعد در اثر تمرین زیاد تو اون شخصیت میشی. من بهترین موقع رو اون موقع میدونم که شب وقتی سرم رو میگذارم روی بالشت، سناریو رو تا ته میرم. من آن قدر تمرین میکنم که نقش بیاد تو تنم. مال خودم بشه. وقتی دارم حرف میزنم، راحت بتونم حرف رو بزنم.وقتی که سناریو رو داری میخونی خودت رو برای اون نقش درست میکنی. ولی در فیلم مستند خودت رو برای اون درست نمیکنی. از قبل تعیین شده نیست که اآم بازی کنه. البته من در فیلم هم بازی نمیکنم، بدم میاد؛ من میگم آدم باید نقش رو زندگی کنه. یعنی چنان بیاد تو وجودت که لمس کنی. اگر لمس نکنی واقعی در نمیاد. خلاصه تمشاگر باید منو باور کنه. چیزهایی بود که شما دوست داشته باشید که توی فیلم باشد؟ مثل همان صدای تئاتر امیر ارسلان که دوست داشتید و فکر میکردید فراموش کردید. مثل همان شعر مولانا. فکر میکردید مثلا اگر از اینجا رد شوید بهتر است مثلا این تابلوها روی دیوار باشد. یا اصلا بعضی چیزها را نخواهید تو فیلم دیده شود؟نه نه اصلا. صبح که کارگردان میاومد لباسها رو کنترل میکرد؛ اینو بپوش اونو بپوش و فلان، بعد من خودم صبحانه میخوردم و اصلا کاری نداشتم که مثلا این داره چی کار میکنه. نه، همونی بود که بود. هیچ چیزیش پیش بینی شده نیست. چون اعتقاد داشتم که همه رو دقیق نوشته، میدونه که چی کار میخواد بکنه.مثلا اونجایی که در تنهایی زندگی منه، نمیتونی ماجرا رو پیچیده کنی. چرا؟ چون من واقعا همینم، متاهل هستم، زنم هست، سه تا پسر دارم. دو تا آلمان، یکی هم تهران. ما تلفن میکنیم اونها میگن مواظب خودتون باشین، ولی ما نه جوونیشون رو دیدم نه پیری شون رو. این یعنی تنهایی دیگه.تصویر مستند هم باید همین جوری باشه. بازی کنی مستند نمیشه. اگر قراره بری اونور خیابون، اگه ندونی دارن فیلم میگیرن و همین طوری بری خوبه، اگه بدونی به درد نمیخورد. یعنی در هرحال با دوربین نباید کاری داشته باشی. به نظر من باید تو خونه ات باشی. من تو خونه ام بودم. کارهایی که پشت میزم میکنم. خوبیش هم این بود که من نمیدونستم که فیلم بردار کجا داره فیلم میگیره کجا رو نمیگیره. خلاصه اینکه تو برای فیلم و بازی خودتو آماده میکنی ولی در مورد ری اکشنهای طبیعی، تو صحنه مستند، این آمادگی نیست. البته نمیتونی بگی که هیچی نمیفهمی، چرا میفهمم. به هر حال جملهها رو خودم ساختم. دیالوگ که نداشت. اگر شما به عنوان سوم شخص، به عنوان یک بیننده این فیلم را نگاه کنید از شخصیت آقای انتظامیچه میبینید؟ کدام ویژگی اش برجسته تر است؟واقعی بودنش؛ اینکه زندگی خود منه. چون همه خیال میکنن که من اکتورم، حالا ببین چه زندگی ای دارم. وقتی میای خونه من، خونه من رو میبینی. 40 ساله ما اینجاییم. چهار تا عکس خودمون رو چسبوندیم به دیوارا وکلی کتاب و.. خب تو فیلم هم همونو میبینی. مردم برای خودشون فکر میکنن مثلا راننده ما رو میاره میبره. نه قربون! با آژانس میریم میاییم، تازه پیاده هم راه میریم. اون چیزی که دیده میشه تو این فیلم، اون واقعیته. نشون دادن این برای من مهم بوده. یعنی الان بیاین خونه ما عکس بگیرید با همه تصویرهای تو فیلم یکیه. حتی جاشون هم فرق نداره.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 671]
صفحات پیشنهادی
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن!
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! مثلا اونجایی که در تنهایی زندگی منه، نمیتونی ماجرا رو پیچیده کنی. چرا؟ چون من واقعا همینم، متاهل هستم، زنم هست، سه تا ...
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! مثلا اونجایی که در تنهایی زندگی منه، نمیتونی ماجرا رو پیچیده کنی. چرا؟ چون من واقعا همینم، متاهل هستم، زنم هست، سه تا ...
حضور یک میلیون زائر در کربلا
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! آروغ زدن نشانهٔ چیست · پرسپولیس در تعقیب استقلال · کلاهبرداری میلیاردی عضو خاندان حکومتی امارات از شهروند ایرانی ...
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! آروغ زدن نشانهٔ چیست · پرسپولیس در تعقیب استقلال · کلاهبرداری میلیاردی عضو خاندان حکومتی امارات از شهروند ایرانی ...
کتاب و کودک
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! آمریکا به بهانه دو برج، شیره جان جهان را کشید/کاریکاتور · خواندن پی دی اف ها با نرم افزار Sumatra PDF 1.5.3308 قابل ...
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! آمریکا به بهانه دو برج، شیره جان جهان را کشید/کاریکاتور · خواندن پی دی اف ها با نرم افزار Sumatra PDF 1.5.3308 قابل ...
وقتي خارجيها به ژاپن پشت ميكنند
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! میدانستم که بازیگر و کارگردان در سینمای ایران به او چه احترامی میکنند. ... ساتو یک منتقد برزگ در ژاپن است. ...
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! میدانستم که بازیگر و کارگردان در سینمای ایران به او چه احترامی میکنند. ... ساتو یک منتقد برزگ در ژاپن است. ...
کیمیایی: حواس تان نیست، حکم من "شاهکار" است!
در فيلم حکم برای نخستين بار با کسانی چون عزت الله انتظامی، ليلا حاتمی و خسرو شکيبايی به عنوان بازيگر و ... که شما پوسترهايش را در تيتراژ می بينيد، فيلم بهتری است. اما آنها فقط برای القا کردن يک دوره است. ... تا چه حد تنش ها و بحران های اجتماعی زمان ما را منعکس می کند؟ ... اگر گانگستر باشد که آخرش اشتباهی نمی کشد. ...
در فيلم حکم برای نخستين بار با کسانی چون عزت الله انتظامی، ليلا حاتمی و خسرو شکيبايی به عنوان بازيگر و ... که شما پوسترهايش را در تيتراژ می بينيد، فيلم بهتری است. اما آنها فقط برای القا کردن يک دوره است. ... تا چه حد تنش ها و بحران های اجتماعی زمان ما را منعکس می کند؟ ... اگر گانگستر باشد که آخرش اشتباهی نمی کشد. ...
اوپک و توجه به تحولات بازار جهانی نفت
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! آیت الله صافی گلپایگانی:نظرمن درباره نشان دادن تصویرحضرت ابوالفضل، همان نظر آیت الله وحیدخراسانی است ...
عزتالله انتظامی: آخرش ما رو فیلم کردن! آیت الله صافی گلپایگانی:نظرمن درباره نشان دادن تصویرحضرت ابوالفضل، همان نظر آیت الله وحیدخراسانی است ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها