تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):ابتداى هر كتابى كه از آسمان نازل شده، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم است. هر گاه بس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846635880




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقشه ای برای الاغ


واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: قصه کودکانه نقشه ای برای الاغ درمزرعه‌اي بزرگ و سرسبز يك گاو و يك الاغ زندگي مي‌كردند. گاو مجبور بود هرروز از صبح زود تا شب كار كند و زمين را شخم بزند. اما الاغ بيشتر وقتش بيكار بود.

درمزرعه‌اي بزرگ و سرسبز يك گاو و يك الاغ زندگي مي‌كردند.  گاو مجبور بود هرروز از صبح زود تا شب كار كند و زمين را شخم بزند. اما الاغ بيشتر وقتش بيكار بود. يك شب گاو، خسته و نالان به طويله برگشت و در گوشه‌اي دراز كشيد. آن‌قدر خسته بود كه چشم‌هايش را به سختي باز نگه‌مي‌داشت. نگاهي به الاغ انداخت. الاغ با آرامش مشغول خوردن علف بود. گاو از اين‌كه مي‌ديد الاغ زندگي خوبي دارد و مجبور نيست از صبح تا شب كار كند.  ناراحت بود و با خودش گفت: «چرا من بايد آن‌قدر كار كنم و اين الاغ بيكار و خوشحال باشد. بايد نقشه‌اي بكشم‌ تا جاي من با الا غ عوض شود.» گاو اندكي فكر كرد و گفت: «راستي الاغ عزيز ! امروز آقاي مزرعه دار در مورد تو حرف مي‌زد.»الاغ د رحالي كه دهانش پراز علف بود با كنجكاوي گفت: «در مورد من ؟خوب چه مي‌گفت؟»گاو گفت: «‌آقاي مزرعه‌دار به دخترش مي‌گفت، اين الاغ براي ما جز ضرر چيزي ندارد. كاري كه نداريم براي ما انجام دهد. فقط از صبح تا شب مي‌خورد، ماهم مجبوريم مدام برايش علف بخريم. تصميم گرفته‌ام فردا او را به بازار ببرم و بفروشم.» الاغ علف‌هايي كه در دهانش بود را قورت داد و گفت: «‌راست مي‌گويي؟ حالا من بايد چه كار كنم؟»گاو گفت: «نمي دانم، بايد كمي فكر كنم شايد بتوانم كمكت كنم.»الاغ غمگين و ناراحت گوشه طويله نشست و نگاهش را به گاو دوخت تا شايد بتواند كمكش كند. گاو بعد از چند دقيقه گفت: «فهميدم بايد چه كار كني.» الاغ با خوشحالي گوشهايش را تكان داد و گفت: «زودتر بگو. . . دوست عزيزم.» گاو گفت: «فردا صبح خودم را به مريضي مي‌زنم. وقتي آقاي مزرعه دار بيايد و ببيند من مريضم مجبور مي‌شود تو را به مزرعه ببرد. اين طوري او مي‌فهمد كه تو هم روزي به‌كار مي‌آيي و مي‌تواني در كارها به او كمك كني و از فروختن تو دست برمي دارد.»الاغ با خوشحالي عرعري كرد و در انتظار صبح خوابيد. صبح بود. آقاي مزرعه دار براي بردن گاو وارد طويله شد اما ديد گاو ناله كنان گوشه طويله افتاده و نمي‌تواند از جايش حركت كند.  آقاي مزرعه دار كه نگران حال گاوش شده بود مقداري علف تازه جلوي گاو ريخت و به‌ناچارالاغ را براي شخم زدن به مزرعه برد. آن روز گاو، خوشحال و شاد تا شب علف خورد و استراحت كرد. الاغ خسته به طويله آمد و گفت: «آخ. . . واي. . . چقدر خسته‌ام. . . دارم مي‌ميرم. . . چه روز سختي بود.» گاو لبخندي زد و گفت: «در عوض فروخته نشدي و صاحب مزرعه فهميد كه تو چقدر به درد بخور هستي.»چند روز به همين شكل گذشت. هر روز صبح گاو ناله مي‌كرد و الاغ به جاي او زمين را شخم مي‌زد. تا اينكه يك روز الاغ با خودش فكركرد: «چقدر كار كنم.  و اين گاو گنده راحت كنار طويله بخوابد و بخورد ديگر طاقت ندارم و نمي‌توانم كار كنم بايد فكري كنم و دوباره به زندگي خوش قبلي‌ام برگردم.»الاغ تا شب فكر كرد. شب كه به طويله برگشت گفت: «امروز آقاي مزرعه دار با زنش حرف مي‌زد از ميان حرف‌هايش اسم تو را شنيدم خودم را كنار آن‌ها رساندم تا ببينم چه مي‌گويند.»گاو نشخواري كرد و گفت: «خوب چه مي‌گفتند.»الاغ گفت: «آقاي مزرعه‌دار مي‌گفت، اين گاو مريض است و ممكن است بميرد فردا صبح مي‌خواهم سرش را ببرم تا بقيه حيوانات رامريض نكند.»گاو با شنيدن اين حرف از جا بلند شد از ترس پاهاي لاغر و استخواني‌اش مي‌لرزيد چشمهاي از حدقه در آمده‌اش را به الاغ انداخت و گفت: «حالا چه كنم؟ اشتباه كردم، نبايد خودم را به مريضي مي‌زدم حالا آن‌ها سرمن را مي‌برند» و شروع كرد به گريه كردن. الاغ كه مي‌ديد موفق شده است چشم‌هايش را تنگ كرد و گفت: «‌حالا ناراحت نباش. تو بايد فردا صبح خودت را سرحال و شاد نشان دهي تا آن‌ها از كشتن تو دست برداند.»گاو تا صبح نخوابيد. دلشوره به جانش افتاده بود و از صبحي كه در راه بود مي‌ترسيد. بالاخره صبح شد،  آقاي مزرعه دار براي بردن الاغ وارد طويله شد. ناگهان متوجه گاو شد.  گاو سرحال و شاد به طرف او مي‌آمد. آقاي مزرعه دار از اينكه مي‌ديد گاوش ديگر مريض نيست خوشحال شد واو را باخودش به مزرعه برد.  الاغ نفس عميقي كشيد و با خوشحالي روي علف‌ها دراز كشيد. منبع : مجله شهرزاد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن