واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
مشرق- حالا دیگر بالا و پایین ندارد. هر جای شهر که چشمت را تیز کنی، ردی از آنها می بینی. سرشان را در سطلهای زباله فرو کرده و تا نیم تنه خم شده اند. یا اینکه در کنار کیسه های زباله به دنبال چیزی می گردند. چهره هایشان تکیده و رنجور است. انگار سیاهی و چرک با سلولهایشان یکی شده و دستهایشان کلکسیونی است از آلودگی ها تا آنجا که حتی دلت نمی آید با آنها دست بدهی.در زباله ها دنبال پلاستیک و ضایعات هستند تا آنها را بفروشند و روزشان را شب کنند. چیزی که دستشان را می گیرد، بیشتر از چند هزار تومان نیست. تازه اگر از صبح زود تا 12 شب از این خیابان به آن خیابان بروند و هیچ سطلی را هم از قلم نیاندازند.حالا یکی از آنها در قاب دوربین ما نشسته است. جلو می رویم و سر صحبت را باز می کنیم. اهل کرمانشاه است. با 46 سال سن، هر شب جایی را برای خواب پیدا می کند چرا که اگر جای خوابش لو برود، شهرداری او را به گرمخانه می برد. جایی که از خیابانهای محل کارش دور است و رفت و آمدش را سخت می کند. برای همین خودش را از چشم آنها مخفی می کند تا بتواند در کوچه پس کوچه های شهر، جایی را برای خواب چند ساعته شب پیدا کند.یاد روزهایی را زنده می کند که زن و خانواده ای داشت و وقتی برادرزنش، سرش را کلاه گذاشت، اختلافاتش آغاز شد و طلاق، نقطه پایانی زندگی مشترکش بود. می گفت: از همان موقع بدبخت شدم. خانه و زندگی را رها کردم و گرفتار اعتیاد شدم. پهلوان کرمانشاهی ما که حالا دستهایش نه به خاطر پهلوانی که برای مصرف مواد مخدر شیمیایی حجیم شده و باد کرده، چند ماه پیش هم به کمپ ترک اعتیاد رفت و برای 5 ماه پاک شد، اما باز هم خیابان گردی و کارتن خوابی همان بلا را سرش آورد و دوباره آلودگی سراغش آمد. حالا همین 10- 15 هزار تومانی که کار می کند را هم به پای ساقی هایی می ریزد که جنس خوب هم تحویلش نمی دهند. از همه درآمدش، چند تومانی را نگه می دارد برای خرید نان و پنیر که قوت غالبش را تشکیل می دهد. بنیه اش ضعیف شده و می گوید همه دهان و سینه و جگرم زخم شده. از داخل بدنم احساس سوختن می کنم. چند وقت پیش هم از سرم یک کرم درآوردم. مال وقتی بود که کراک می کشیدم...رفاقتمان که گل می کند از زیر زبانش می کشم که هر چه می کشد تقصیر خودش است. حالا هیچ کس جز خودش نمی تواند برایش کاری کند. قبول می کند و حسرت گذشته را می خورد. می گویم می خواهم از دستهایت عکس بگیرم. دوست داشتم ببوسمشان اما چه فایده که به شیشه و کراک آلوده شان کرده ای و حالا حتی رغبت نمی کنم با تو دست بدهم و بلند بگویم: چطوری پهلوان؟!...اعتیاد، زندگی پهلوان ما را تباه کرده. اعتیاد به موادی که حالا 3-4 ساعت هم سر پا نگه ش نمی دارد. خانه اش سوخته است و بنیادش ویران شده. راستی فکر نکنید پهلوان ما از روز اول معتاد بوده. روزهایی که او برای تجارت به بندرعباس می رفت، هیچکس فکر نمی کرد روزی جای خوابش، مقوایی روی سنگفرش سرد خیابانهای تهران باشد. و عجیب آنکه دیدن این نمونه ها هم برای خیلی ها درس آموز نیست...میثم رشیدی مهرآبادی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 266]