واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: پاچینو در «بوی خوش زن»، یکی از درخشانترین بازیهایش را در یکی از غریبترین نقشهای عمرش ایفا کرد: یک کلنل کور بازنشسته! تکرو بودن کلنل... ۷ گوهر یک سلطان کارنامهی بازیگری آل پاچینوی ۷۰ ساله، پربارتر از آن است که با انتخاب چند فیلم محدود، بخواهیم پرونده اش را ببندیم. این لیست، فقط یک انتخاب شخصی است از فیلمهایی که به گمانم بیشترین نقش را در تکمیل پرسونای بازیگری پاچینو در گذر زمان داشته اند. این لیست را به پایان میرسانم و به این میاندیشم که پس درخشش ویران کنندهی پاچینو در «مترسک»، «پدرخوانده ۲»، «بعدازظهر سگی»، «… و عدالت برای همه»، «پدرخوانده ۳»، «دیک تریسی»، «گلن گری گلن راس»، «راه کارلیتو»، «وکیل مدافع شیطان»، «دنی براسکو»، «نفوذی» و «تاجر ونیزی»، چرا در این فهرست جایی ندارند؟! ۱) وحشت در نیدل پارک (جری شاتزبرگ، ۱۹۷۱): پرسونای دهه هفتادی آل پاچینو با این فیلم سر و شکل اولیه ی خود را پیدا کرد. پاچینو در این فیلم نقش جوانی با چهرهی معصوم را دارد که به ورطهی اعتیاد و نابودی میافتد؛ و امروزه واقعاً پاسخ به این سؤال که “آیا در آن دوره بازیگر بهتر و مناسبتری از آل پاچینو برای ایفای چنین نقشهایی یافت میشد؟” خیلی بدیهی به نظر میرسد: هرگز. کیتی وین، همبازی پاچینو در این فیلم، جایزهی بهترین بازیگر زن را از جشنوارهی کن دریافت کرد. اما آن چه پاچینو با این فیلم به دست آورد، فراتر از چنین جوایزی بود. «وحشت در نیدل پارک»، پلی بود برای پاچینوی جوان تا با بازی در فیلمهای جریان سازی چون «پدرخوانده»، «سرپیکو»، «پدرخوانده ۲» و «بعدازظهر سگی»، فراتر از یک بازیگر صرف، به عنوان یک شمایل در حافظه ی تاریخی نسل دهه هفتاد ماندگار شود. ۲) پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا، ۱۹۷۲): کاپولا، با هوشیاری قابل ستایشی، قابلیتهای پاچینو را برای بازی در نقش یک جوان تیپیک دهه هفتادی آمریکا دریافت و بنابراین او را در نقشی به کار گرفت که از یک طرف میتوانست به تصویر کشیدن تاریخ آمریکا از زمان استقلالش باشد و از سوی دیگر، به خوبی تصویر آمریکای دهه هفتاد هم تلقی شود (که البته در این زمینه، «پدرخوانده ۲» جلوتر از «پدرخوانده» قرار میگیرد). آمریکایی که با حضور در ویتنام، اعتبار چندین سالهی خود را به خطر انداخته بود. اما فراتر از همهی اینها، «پدرخوانده» به فیلمی بدل شد که تماشاگرانش توانستند بسیاری از اجزا و گوشههای ریز زندگیشان را به وسیلهی این فیلم تفسیر کنند (جل الخالق! فیلم از این کامل تر؟!) پاچینو با این فیلم، جایگاهی فراتر از یک ستاره ی صرف یافت. حالا آل پاچینو ارتباط تنگاتنگی با ” اجتماع خشمگین دهه هفتاد” پیدا کرده بود. ۳) سرپیکو (سیدنی لومت، ۱۹۷۳): اهمیت «سرپیکو» در کارنامه ی آل پاچینو این است که جسارت و جاه طلبی او را نشان میدهد. نمیدانم چند درصد این قضیه به خاطر زیرکی پاچینو است و چقدرش به دلیل خوش اقبالی اش. اما به هر حال، بازی در «سرپیکو» و «مترسک»، بلافاصله پس از «پدرخوانده»، کمک شایانی به پاچینو کرد تا خودش را از حالت یک تیپ خارج کند و فراتر از آن، یک شمایل از خودش بسازد. موفقیت همه جانبهی «پدرخوانده» و استقبال خیره کننده ای که از بازی پاچینو شد، بهترین فرصت را برای پاچینو فراهم ساخت تا با ادامهی همان مسیر، موفقیت نسبی خودش را تضمین کند. ولی پاچینو با درخشش در «سرپیکو» و «مترسک»، ابعاد دیگری از تواناییهای خیره کننده ی خود را نمایان کرد. در این میان، «مترسک» (که یکی از بهترین فیلمها و بازیهای پاچینو و یکی از شاهکارهای بی بدیل دهه هفتاد محسوب میشود)، در آمریکا آن طور که باید قدر ندید (هر چند از آن طرف، نخل طلای کن را تصاحب کرد) و این درخشش پاچینو در نقش فرانک سرپیکو بود که مسیر سینمایی او را تعیین کرد و باعث حضور او در فیلمهایی از قبیل «بعدازظهر سگی» و «… و عدالت برای همه» شد. ۴) صورت زخمی (برایان دی پالما، ۱۹۸۳): مایکل کورلئونهی سری پدرخواندهها، یک مافیایی بیرحم و قدرت طلب بود. اما فرصت طلبی او از یک سو، زیرکی و هوش فوق العادهی او از طرف دیگر و پیچیدگی قدرت به عنوان ضلع سوم مثلث، باعث ایجاد نزدیکی با مایکل در تماشاگر میشد. اما در «صورت زخمی»، فقط فرصت طلبی و موقعیت سنجی باقی مانده است. نه تونی مونتانا زیرکی مایکل را دارد و نه قدرت در این فیلم قرار است پیچیدگی پدرخواندهها را داشته باشد. بنابراین تونی مونتانا هیچگونه احساس همذات پنداری در تماشاگر ایجاد نمیکند و این، تجربه ای جدید برای آل پاچینویی بود که تقریباً همهی نقشهایش تا آن زمان، قرار بود در تماشاگر احساس نزدیکی ایجاد کنند. پاچینو برای ایفای این نقش، شیوه ای متفاوت با فیلمهای قبلی اش برگزید. روشی پر از اغراق، خشونت، حرکت بدن و در یک کلام سطحی بودن. نتیجه چنان موفقیت آمیز بود که تا سالها، در پس هر نقش آفرینی پاچینو، سایه ای از شیوهی بازی اش در «صورت زخمی» به چشم میخورد. ۵) بوی خوش زن (مارتین برست، ۱۹۹۲): اهمیت این فیلم در کارنامهی هنری پاچینو غیر قابل انکار است. مجسمهی طلایی آکادمی اسکار (که خیلی زودتر از اینها باید به پاچینو میرسید) سرانجام با درخشش حیرت انگیز پاچینو در این فیلم، به او تعلق پیدا کرد. پاچینو در «بوی خوش زن»، یکی از درخشانترین بازیهایش را در یکی از غریبترین نقشهای عمرش ایفا کرد: یک کلنل کور بازنشسته! تکرو بودن کلنل فرانک اسلید در این فیلم، یادآور خیلی از نقش آفرینیهای پاچینو در دهههای ۸۰ و ۹۰ است (از «صورت زخمی» و «گلن گری گلن راس» گرفته تا فیلمهای بعدی پاچینو از جمله «مخمصه» و «وکیل مدافع شیطان»). محتاج بودن کلنل (به علت کور بودنش) در تقابل با تکروی و فردگرایی درونی او (که با توجه به ارتشی بودن او کاملاً منطقی و قابل توجیه است) باعث برجسته شدن هر چه بیشتر شخصیت غیرعادی و کور (و صد البته دوست داشتنی) کلنل میشود و آل پاچینو با استفاده از روشی مبتنی بر حرکات تند مردمک چشم و دستانش، این بی قراری کاراکترش را برجسته تر میکند. ۶) مخمصه (مایکل مان، ۱۹۹۵): نمیدانم مایکل مان نقش وینسنت هانا را از ابتدا با در نظر داشتن آل پاچینو پرورش داده است یا نه. اما حتی اگر این گونه نباشد، به احتمال زیاد در طول ساخت فیلم، کاراکترهانا با توجه به شیوهی حضور پاچینو دچار تغییراتی شده است. بس که این نقش، انگ پاچینو است. آل پاچینو که در دهههای ۸۰ و ۹۰ متخصص بازی در نقش آدمهایی نشان داده بود که در زندگی کاری و شخصی شان به شیوه ای بی پروا عمل میکنند، در «مخمصه» نقشی را ایفا کرد که انگار چکیدهی همهی نقشهای آن دو دهه فعالیت او بود. سکانسی که او تلویزیون خانه شان را از ماشین بیرون میاندازد یادتان هست؟ یا نحوهی صحبتش با افرادی که قرار است اطلاعاتی دربارهی نیل مک کالی از آنان دریافت کند؟ یا شیوهی آدامس جویدنش؟ شخصیت پیچیده تر نیل مک کالی و بازی درونگرایانه تر رابرت دنیرو باعث شد تا درخشش پاچینو کمتر از آن چه انتظار میرفت مورد توجه قرار بگیرد. اما این نکته قابل انکار نیست که پاچینو در این فیلم، در قالبی کاملاً مناسب خودش قرار گرفته بود و این عامل در کنار هوشمندی مایکل مان، رموز موفقیت پاچینو در «مخمصه» بودند. ۷) بی خوابی (کریستوفر نولان، ۲۰۰۲): با گذر از ۶۰ سالگی، چین و چروکهای روی صورت و موهای سفید پاچینو بیش از هر چیزی جلب نظر میکردند و در چنین زمانی، کریستوفر نولان با هوشمندی پاچینو را در نقش پلیس باتجربه، اما خسته ای به کار گرفت که اشتباهش در به قتل رساندن همکارش، باعث میشود آن منطقهی سردسیر با خورشید کم رمقی که هرگز غروب نمیکند و مه دلگیری که در فضایش وجود دارد، برای ویل دورمر به دوزخی برای عذاب وجدان و تقاص پس دادن مبدل شود. آن ناحیهی غمگین، برای ول دورمر آخر دنیاست. این گونه است که مرگ دورمر در انتهای فیلم، بیش از هر چیز دیگری، خودخواسته به نظر میرسد. حضور پاچینو در این فیلم، پرسونای بازیگری او را در ادامهی کارش شکل داد. به طوری که در بازیهای او در فیلمهایی چون «مردمی که میشناسم»، «تازه کار» و «تاجر ونیزی» هم، این به ته خط رسیدن را مشاهده میکنیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 516]