واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دانیال و ملیکا بعد از ورشکستگی بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند به یکدیگر بودند و آنها بقدری غوطه ور در شکست واندیشهاند که این را تشخیص نمیدهند. آیا زندگی آنها ادامه خواهد یافت؟ دانیال و ملیکا بعد از ورشکستگی بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند به یکدیگر بودند و آنها بقدری غوطه ور در شکست واندیشهاند که این را تشخیص نمیدهند. آیا زندگی آنها ادامه خواهد یافت؟ ملیکا 37 ساله که صورت لاغر و صدای نا امید او خبر از خستگی و فرسودگی او میهد ، میگوید: زندگی ما کاملا فاجعه است ، من و دانیال از صبح تا شب جلوی دوقلوهای یک ساله مان بر سر هم فریاد میزنیم . دهمین سالگرد ازدواجمان دو ماه دیگر است ولی فکر نمیکنم جشنی در کار باشد. دانیال بی کار است و من تلاش میکنم همه چیز را به هم پیوند دهم تا از هم نپاشد. تا دوسال پیش دانیال مدیر آشپزخانه یک بانک سرمایه گذاری بزرگ بود ولی تصمیم گرفت شغلش را رها کند و خود یک شرکت خدمات پذیرایی افتتاح کند. من هم در این کار او را یاری میکردم، روابط ما بسیار عالی بود او هر سالگرد ازدواجمان برای من گل رز میفرستاد و بعد از آنکه باردار شدم روابط ما روشنتر و زیباتر شد. بعد از برهم ریخته شدن اقتصاد کشور ، کار دانیال هم دچار بحران شد و در این حین شریک تجاری دانیال تمام مشتریهای او را به سمت خود کشید و یک شرکت جدید راهاندازی کرد. من از همان ابتدا به دانیال متذکر میشدم که این مرد شریک خوبی نیست و همیشه با من مانند زیر دستها رفتار میکند ولی او قبول نمیکرد. الان ما ورشکسته هستیم و نمیدانیم چگونه زندگی خود را اداره کنیم. در خلال این بحران من باید زایمان میکردم و سه روز در بیمارستان بستری بودم. من همه چیز را برنامه ریزی کرده بودم ، میخواستم تمام ساعات را در خانه بمانم و از پسرانم لذت ببرم. اما هنگامیکه شرکت ورشکسته شد رویاهای من از هم پاشیده شد و من مجبور به بازگشت به کار شدم، خوشبختانه سریع توانستم سلامتی خود را به دست بیاورم . اما اکنون بسیار تیره بخت هستم . دانیال دوباره خواهان راهاندازی شرکت بود ولی این نشدنی بود و من هم حالا دو فرزند داشتم و باید از آنها نگهداری کنم. بله من درک میکنم او دوست نداشت تنها پدری در خانه باشد ولی قضیه برعکس شد من تا دیر وقت در شرکت بودم و چون ارتباط بهتری با ارقام و اعداد داشتم کار دفترداری را من انجام میدادم و شب هنگامیکه به خانه میآمدم حتی فرصت بوسیدن بچهها را نداشتم و الان تنها کسی که با بچهها بازی میکند و آنها چهار دست و پا به سویش میروند ، دانیال است. او بچهها را بیش تراز من دوست میدارد. من حتی شبها را درمنزل کار میکردم، نوشتن نامههای اداری و صحبت با بستانکارها . خوشبختانه ما میتوانستیم دوقلوها را در مهد کودک محل خود برای ساعاتی محدود بگذاریم تا دانیال بتواند به مصاحبهها و تلفنها برسد. ولی ماهیانه پرداخت اجاره و خرید مواد غذایی خانه برای ما خیلی مشکل بود. حین کار همیشه به این فکر میکردم که چرا دانیال ما را در این مخمصهانداخت؟ چرا به حرف من گوش نکرد و کلی به ما خسارت وارد شد تا بتوانیم از شریک او شکایت کنیم و مشتریهای خود را پس بگیریم . واقعا مثل کابوس بود. دانیال مجادله با کلاهبردارها را به من محول کرده بود زیرا اگر من نمیپذیرفتم او اینکار را رها میکرد.و ما ماهها جدل داشتیم . " گذشته ی آنها"من کودکی شادی نداشتم ، وقتی من 5 ساله بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند ومن بعد از آن دیگر پدرم را ندیدم و مادرم با مردی ازدواج کرد که تحمل سه برادر دیگر مرا نداشت و همه ی عصبانیتش را بر سر من خالی میکرد. وقتی 9 ساله بودم مادرم مرا برای رها کردن من از این مصیبت به خانه ی عمویم فرستاد، الان میدانم اینکار بخاطر من بود ولی در آن دوران فکر میکردم او مرا از خانه رانده است. من رابطه ی اجتماعی خوبی نداشتم و دوستان خیلی کمی داشتم و پس از پایان دوران دبیرستان در یک فروشگاه لوازم بهداشتی مشغول بکار شدم تا هنگامیکه مدیر آنجا شدم. دهه ی بیست سالگی بودم که با دوست دانیال آشنا شدم ، آنها خیلی به هم شباهت داشتند اما دوست او خیلی غیرقابل اعتمادو سهل انگار بود. او بارها مرا منتظر گذاشت . یکبار برای انکه بتوانم از او خبر بگیرم به دانیال تلفن زدم و دانیال با من ساعتها پشت تلفن صحبت کرد و واقعا به یکدیگر وابسته شدیم و از همان روز تا به حال با یکدیگر هستیم . ما خواهان یک خانواده پرجمعیت بودیم . بعد از ازدواج هردوی ما مشکل باروری داشتیم . دیدن افرادی که پدر و یا مادر میشوند خیلی سخت بود و به دکتر مراجعه کردیم و بعد از دو بار باروری غیر طبیعی بالاخره من دوقلو باردار شدم. ولی نمیدانستم این پایان دوست داشتن و علاقه ی دانیال به من است. باور نکردنی است اگر بگویم زمان آخرین باری که دانیال مرا در آغوش گرفت و یا جمله عاشقانه ای به من گفته است را فراموش کرده ام . روابط ما مثل حساب بانکیمان خالی بود گفتههای مرد: " کسی چه میداند کی همه چیز روبه راه خواهد شد."دانیال 37 ساله میگوید : اگه ما یکماه دیرتر به مشاوره میآمدیم شاید الان زندگی در کار نبود. چرا ملیکا وقتی میدانست من چنین مردی هستم با من ازدواج کرد؟ او غالبا با من بر سر علل ورشکستگی میجنگید ولی من به قدر کافی از ورشکستگی و اینکه حالا چگونه زندگی را اداره کنم ناراحت هستم. دیگر احتیاجی به این نیست که همسر من دائم در گوش من بخواند که چقدر تو کودن هستی . بله ملیکا بهتر از من شریکمان را شناخته بود. اما این دلیل نمیشود که خودم را تا پایان عمر نبخشم؟ این برای من میتواند یک درس و تجربه باشد ونقطه آغازی مجدد برای پیشرفت بیشتر روزها برای یافتن شغل جدید و یا پشتوانه مالی برای دوباره راهاندازی شرکت ساعتها با تلفن صحبت میکردم. اما با این شرایط اقتصادی کی میداند چه پیش خواهد آمد . ما هر دو تا آنجا که توان داشتیم غرلند میکردیم و ملیکا شاکی از آن بود که من به او توجه نمیکنم. من کودکی را در پایین شهر گذراندم و به همراه چهار خانوار دیگر در یک خانه زندگی میکردیم. مادر من به ما رسیدگی نمیکرد من را مجبور به مواظبت از خواهر و برادرم میکرد و اولین تجربه ی من در زمان کودکی بود. من به دبیرستان نرفتم همیشه حسرت آنرا میخوردم. من و پدرم در سه مکان کار میکردیم و آنها استطاعت اینکه مرا به دبیرستان بفرستند نداشتند . در سن 12 سالگی بعد از مدرسه در رستورانی ظرف میشستم و روزهای تعطیل تا ساعت 3 در خط تولید غذا کار میکردم. و بزودی طرز پخت غذاهای مختلف را آموختم و در رستوران بانک سرمایه گذاری در سمت مدیر آشپزخانه استخدام شدم و یکی از مشتریها به من پیشنهاد داد که با او موسسه ی پذیرایی راهاندازی کنم. شاید اگر درست بعد از ورشکستگی بچه دار نمیشدیم الان به این وضع دچار نبودیم. من همیشه سعی میکردم به ملیکا نشان دهم که چقدر او را دوست دارم و هنگامیکه بچهها به دنیا آمدند من واقعا مشغله ی ورشکستگی را داشتم و حالا سعی میکنم همسر و پدر خوبی باشم . آخر چگونه میتوانم ثابت کنم همسرم را دوست دارم؟ در ابتدا ماخیلی با هم خوب بودیم ، هر دو با هم کار میکردیم و صحبت میکردیم و من آرزوی بازگشت آن روزها را دارم. گفتههای مشاور:" مشکلات مالی"بحران مالی میتواند یک شکاف بزرگ در زندگی ایجاد کند. دانیال و ملیکا تا قبل از بحران مالی رابطه ی عمیق و دوستانه ای داشتند اما حالا با هم درگیر هستند. عکس العمل آنها بسیار عادی است. اکثر زوجها به هنگام بحران مالی دچار بحران عاطفی نیز میشوند. خیلی از زنها یا اینکه خود حقوق خوب و کافی دارند دوست دارند از جانب شوهر حمایت شوند اکثر مردها نیز دست دارند تنها اداره کنند امور مالی منزل باشند . در جلسههای اول ، من زندگی خوب قبل آنها و مقاومت کنونی آنها را تحسین کردم تا آنها را به برقراری زندگی خوب مجدد تشویق کرده باشم. نقطه ی جدائی آنها به دنیا آمدن دوقلوها بود. بزرگ کردن دوقلو بهاندازه کافی دشوار است و استرس آن دو برابر میشود هنگامیکه شغلت را هم از دست بدهی . صبر زیادی باید داشته باشی تا از عهده ی هر دو برآیی . دانیال هرچه از دستش بر میآمد برای بچهها انجام میداد و دیگر چیزی برای توجه به همسرش باقی نمیماند.و بسیار متئاثر بود از اینکه همسرش فکر میکند او را دوست ندارد.با توجه به کودکی ملیکا ، رفتار او خیلی غیر معمول بود. طرد شده از طرف مادری که باعث بدرفتاری نا پدری او بود. ملیکا در کودکی احساس مهم نبودن میکرد و در زندگی مشترک هنگام بدنیا آمدن دوقلوها نیز احساس داشت از جانب شوهرش طرد شده است.من به او گفتم این رنجش تو بعلت اینست که تو میخواهی احساس ترحم خود را برانگیزی ولی این اشتباه است، برای کاستن آن باید احتیاج و نیاز خود را به دانیال با روشی مناسب دانیال متذکر شوی.همچنین به ملیکا خاطر نشان کردم در هفته حداقل 30 دقیقه را برای فکر کردن به او اوضاع نا خوشایندی که او را آزار میدهد اختصاص دهد، هنگامیکه زمان تمام شد در مورد چیزی نباید نگران باشد تا زمان بعدی با اینکار ملیکا توانست بر ترس خود غلبه کند. دانیال بطور ذاتی انسان مثبتاندیشی است و نمیتواند زمانیکه ملیکا به او غرلند میکند آرام بماند . در هنگام منازعه تنها به ملیکا میگفت بدینگونه با من صحبت نکن و مکان را ترک میکرد به جای اینکه بشیند و به حل اختلاف بپردازد. دانیال و ملیکا بعنوان دو زوج باید به حل مشکلات ما بین خود میپرداختند و نیز در مورد نکات مثبت یکدیگر صحبت میکردند نه فقط نقاط ضعف یکدیگر را به رخ بکشند.و من به آنها پیشنهاد دادم حداقل هفته ای یک مرتبه این کار را انجام دهند. همچنین به تنها بودن آنها برای شارژ مجدد اشاره کردم. حتی قدم زدن دم در خانه قبل از ورود به خانه برای کاهش استرس روزانه بسیار مناسب است.من از آندو خواستم لیستی از نیازهایی که از طرف مقابل انتظار برآورده کردنش را دارند تهیه کنند.ملیکا نوشت مرا در هنگام عصبانیت در آغوش بگیرد، همراه با من به تماشای برنامۀ کمدی بنشیند، یک کامپیوتر برای حسابهای دفتری تهیه کند و به این صورت او هم میتواند مقداری از حسابها را انجام دهد، و تمام چیزی که دانیال میخواست یک وظیفه ی ثابت و مشخص بود.ملیکا نیز قول داد در مواقع نیاز از دانیال کمک بطلبد و یک مسافرت کوتاه میتواند او را آماده و قوای تحلیل رفته را به او باز گرداند. پس از چهار ماه جلسههای مشاوره ملیکا و دانیال به پایان رسید و آنها تنها در موقعیتهای خاص دوباره به دیدن من میآیند . اما مشکل جدید آنها برگزیدن راههای بهتر است. دانیال به عنوان مدیر آشپزخانه در یک رستوران بسیار معروف استخدام شد و ملیکا نیز گاهی به او کمک میکرد.اندو برای تجدید قوا گاهی به کنار دریا میرفتند و بادبادک بر هوا میکردند.و ملیکا إذان کرد ما روزبه روز بیشتر عاشق یکدیگر میشویم و من فکر میکنم مشکلات وجود ندارند و ما خود آنها را میسازیم. تهیه و تدوین:گروه سبک زندگی - نعیمه عارفی زاده /lifestyle اختصاصی مطالب پیشنهادی: همسرم هیچ گاه انتظارهای مرا برآورده نمیکند! ما همیشه در حال مجادله هستیم در تعطیلات به خانه خانواده خودمان برویم یا خانواده همسرمان؟ آزمون خودشناسی مفهوم زندگی مشترک چه نوع انتظاراتی باعث بهبود روابط همسران میشود؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 366]