واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: از «علم اقتصاد اسلامي»- علم چيست؟استقراءگرايي
محسن رنجبربخش سومدر بخش پيش و در ادامه بحث از چيستي «علم اقتصاد اسلامي»، گفتيم كه نخست بايد در معناي واژه علم كندوكاو كنيم و سپس مروري كوتاه بر مفهوم علم مدرن كرديم. در اين بخش به واكاوي در يكي از مكاتب معرفتشناسي (استقراءگرايي) خواهيم پرداخت.
استقراءگرايي علم را معرفتي ماخوذ از يافتههاي تجربي ميداند. طبق اين ديدگاه، معرفت علمي معرفتي است اثباتشده. نظريههاي علمي به شيوهاي دقيق از يافتههاي تجربي كه با مشاهده و آزمايش به دست آمدهاند، اخذ ميشوند. عقايد و سليقههاي شخصي و تخيلات ظني هيچ جايي در علم ندارند. چالمرز در چيستي علم اين ديدگاه را تبيين استقراءگرايي سطحي از علم ميخواند و معتقد است كه اين تبيين، كوششي است جهت صورتبندي اين تصوير عاميانه از علم. مطابق استقراءگرايي سطحي، علم با مشاهدات آغاز ميشود. درستي گزارهها درباره چهرهاي از دنيا را ميتوان به شيوهاي مستقيم و با بهكارگيري بدون پيشداوري حواس مشاهدهگر، توجيه يا تصديق كرد. گزارههايي كه اين گونه به دست آمده باشند (گزارههاي مشاهدتي)، اساسي را به وجود ميآورند كه قوانين و نظريهها كه رويهمرفته معرفت علمي را ميسازند، از آن اخذ ميشوند. به تعبير استقراءگرايان (و اثباتگرايان) گزاره وقتي معنادار است كه به طور تجربي قابل اثبات باشد. به نظر ميرسد كه اين دست اظهارات، گوهر تلقي متداول معاصر از معرفت علمي است.
مطابق نظر استقراءگرايان، به شرط رعايت بعضي شروط معين ميتوان تعداد محدودي گزاره مشاهدتي شخصيه را به قانوني جهانشمول تعميم داد.1 اين شرايط از اين قرارند:
1) تعداد گزارههاي مشاهدتي كه اساس تعميم را تشكيل ميدهند، بايد زياد باشد.
2) مشاهدات بايد تحت شرايط متنوعي تكرار شوند.
3) هيچ يك از گزارههاي مشاهدتي نبايد با قانون جهانشمول ماخوذ، معارضه داشته باشد.
اين استدلال كه اخذ گزارهاي كلي از تعداد محدودي گزاره شخصيه را موجه ميداند، استدلال استقرايي و فرآيند آن استقراء ناميده ميشود. ميتوان نظر استقراءگرايان سطحي را كه بر پايه آن علم بر اصل استقراء بنا شده، به اين شيوه خلاصه كرد كه «اگر تعداد زيادي الف تحت شرايطي بسيار متنوع مشاهده شوند و تمام الفهاي مشاهده شده، بدون استثنا ويژگي ب را داشته باشند، آن گاه همه الفها ويژگي ب را دارا هستند». در اين ديدگاه، معرفت علمي به ميانجي استقراء از بنيان مطمئني كه از راه مشاهده به دست آمده، ساخته ميشود.
تبيين استقراءگرايان سطحي از علم واجد قابليتهايي است. به نظر ميرسد كه جاذبه اين تبيين در اين نكته نهفته است كه تبييني منظم از بعضي پندارهاي رايج مربوط به ماهيت علم، قدرت تبيين و پيشبيني، عينيت و اطمينانبخشي برتر آن نسبت به ديگر اشكال معرفت عرضه ميكند. با اين حال ديدگاه استقراءگرايان سطحي با وجود قابليتهايي كه دارد، مورد چالشهاي فراواني قرار گرفته است. پرسش اساسي و بديهي كه در اين باب مطرح ميشود، آن است كه اصل استقراء را چگونه ميتوان توجيه كرد. در رد موجه بودن اين اصل استدلال شده كه استقراءگرايان براي پاسخ دو رويكرد در اختيار دارند. ميتوانند يا با توسل به منطق يا با تكيه بر تجربه سعي در توجيه اصل استقراء كنند. براهين منطقي معتبر بدين گونه مشخص ميشوند كه اگر مقدمه برهان صادق باشد، نتيجه نيز بايد صادق باشد. اين ويژگي براهين قياسي است. اما مشكل اين است كه استنباطات استقرايي اين ويژگي را ندارند و از اين رو منطقا استدلالهاي معتبري نيستند. با اين نتيجه به نظر ميرسد كه فرد استقراءگرا بر پايه نظر خود ناچار است كه نشان دهد ميتوان اصل استقراء را از تجربه اخذ كرد. توجيه استقراءگرايان درباره اعتبار استفاده از تجربه در تاييد اصل استقراء اين است كه فهرست بلندي از تبيينها و پيشبينيهاي موفق وجود دارد كه در انجامشان از قوانين و نظريههاي علمي كه استقرائا اخذ شدهاند، كمك گرفته شده و مدعياند كه اصل استقراء به اين طريق توجيه ميشود. اما اين توجيه متضمن دور است و به هيچ روي پذيرفتني نيست. نميتوان از استقراء سود جست و خود آن را توجيه كرد. اين مشكل همان چيزي است كه در سنت فلسفي، «مساله استقراء» نام گرفته است.
اصل استقراء علاوه بر دوري كه در توجيهش وجود دارد، به نارساييهاي ديگري نيز دچار است. اين نقيصهها از ابهامي كه در شروط «كثرت» و «تنوع» مشاهدات براي معتبر بودن استقراء نهفته است، سرچشمه ميگيرند. چند مشاهده، كثير محسوب ميشود؟ چه چيز به منزله تنوع مهم شرايط محسوب ميشود؟ مادامي كه نتوانيم تنوعهاي «زايد» را حذف كنيم، تعداد مشاهدات لازم براي استنباط استقرايي مجاز، بينهايت زياد خواهد شد. بنابراين بر چه مبنايي ميتوان تعداد زيادي از گوناگونيها را زايد محسوب كرد؟ نكته اين است كه تمييز تنوع مهم از زايد با تكيه بر معرفت نظري ما از وضعيت تحت بررسي انجام ميگيرد، اما پذيرفتن اين نكته مستلزم قبول اين است كه نظريه پيش از مشاهده نقشي اساسي ايفا ميكند و اين چيزي است كه استقراءگراي سطحي نميتواند آن را بپذيرد.2
ميتوان صدق گزاره را مورد آزمون قرار داد، اما مهم اين است كه هرچه آزمايش دقيقتر باشد، نظريههاي بيشتري مورد استفاده واقع ميشوند و به علاوه يقين مطلق هرگز حاصل نميشود. هر مرحله از اين سلسله تلاشها براي استحكام بخشيدن به اعتبار گزاره مشاهدتي، نه فقط متضمن توسل به گزارههاي مشاهدتي بيشتر است، بلكه تعميمهاي نظري بيشتري را نيز به مدد ميگيرد. مشاهدات و آزمايشها به منظور آزمودن يا بهتر فهميدن نظريه صورت ميگيرند و فقط بايد مشاهداتي كه براي اين منظور مناسب و مربوط تشخيص داده ميشوند، ثبت گردند. با اين وصف از آنجا كه نظريهها كه مقوم معرفت علمي هستند، خود خطاپذير و ناكاملاند، ممكن است رهنمودهايشان براي تمييز مشاهدات مربوط به پديدار مورد تحقيق، خطا باشد و غفلت از عواملي مهم را در پي آورد. نظريههاي خطاپذير و غيركاملي كه مقوم معرفت علمي هستند، ميتوانند مشاهدهگر را به خطا افكنند، اما اين مساله بايد با تكميل و وسعت بخشيدن به نظريهها چارهسازي شود، نه با ضبط فهرست بيپاياني از مشاهدات بيهدف. علم مجموعه استقراءها و تعميمهاي كور نيست، بلكه تجربهها و استقراءها هميشه براي امتحان تئوريهاي ذهني انجام ميشوند و ذهن خالي به دنبال علم نميرود.3 بنابراين به نظر ميرسد كه موضع استقراءگرايي سطحي دچار اشكال شده است.
پاسخهاي چندي به مساله استقراء ميتوان داد. طبق پاسخ نخست كه شكاكانه است، ميتوانيم ابتناي علم بر استقراء و نيز برهان هيوم (كه استقراء نميتواند با توسل به منطق و تجربه تصديق شود) را بپذيريم و نتيجه بگيريم كه علم را نميتوان به طور عقلاني توجيه كرد. پاسخ دوم عبارت است از سست كردن اين شرط استقراءگرايان كه تمام معارف غيرمنطقي بايد از تجربه اخذ شوند، و نيز اقامه براهين ديگري براي توجيه اصل استقراء. با اين حال، «مسلم» فرض كردن اصل استقراء يا چيزي شبيه به آن قابل قبول نخواهد بود. اگر قرار است كه معقوليت اصل استقراء مورد دفاع قرار گيرد، بايد استدلال پيچيدهتري به دست داده شود، نه اينكه به بديهي بودن آن توسل شود. راه حل سوم براي مساله استقراء كه ابطالگرايان و به ويژه كارل پوپر به آن روي كردهاند، اين است كه ابتناي علم بر استقراء را انكار كنيم. اگر بتوان اثبات كرد كه علم شامل استقراء نميشود، از مساله استقراء پرهيز كردهايم.
آيا استقراءگرايي به طور قطعي ابطال شده است؟
اتكاي مشاهده بر نظريه بيترديد اين ادعاي استقراءگرايان را كه علم با مشاهده آغاز ميشود نقض ميكند، با اين حال فقط سطحيترين استقراءگرايان با اين موضع موافقاند. استقراءگرايان جديد و پيچيدهتر با تمييز نهادن ميان شيوهاي كه يك نظريه نخستين بار به انديشه درميآيد يا كشف ميگردد، از يك سو و شيوهاي كه با آن نظريهاي توجيه ميشود يا تواناييهايش ارزيابي ميگردد، از سوي ديگر، ميتوانند اين ادعا را كه علم بايد با مشاهدات بدون پيشداوري آغاز شود، وانهند. مطابق اين موضع تعديليافته به سهولت پذيرفته شده است كه نظريهها از راههاي مختلف و غالبا به شيوههايي گوناگون به دست ميآيند. ممكن است نظريهاي در اثر يك بارقه الهامي به كاشف رخ نمايد، امكان دارد اكتشاف جديدي در نتيجه يك حادثه به وجود آيد و همچنين ممكن است كه كشفي تازه پس از مشاهدات و محاسبات طولاني رخ دهد. ممكن و بلكه معمولا چنين است كه نظريهها پيش از انجام مشاهداتي كه براي آزمودن آنها صورت ميگيرد، به تصور آمده باشند. به علاوه موافق تلقي استقراءگرايي پيچيدهتر، خلاقيتها تحليل منطقي را برنميتابند. اكتشاف و مساله منشا نظريههاي جديد از فلسفه علم مستثني شده است. به هر روي، به محض اينكه قوانين و نظريههاي جديد حاصل شوند، صرفنظر از نحوه تحصيل آنها مسالهاي كه باقي ميماند، كفايت و توانايي اين قوانين و نظريهها است. آيا با معرفت علمي مجاز و مقبول، تناظر و تجانس دارند يا خير؟ تمييز نهادن بين مقام كشف و دستيابي و مقام نقد و ارزيابي، استقراءگرايان را از بخشي از انتقاداتي كه به ادعاي آغاز شدن علم با مشاهده مربوط است، ميرهاند. با اين همه مجاز بودن تمييز آن دو مقام را ميتوان مورد سوال قرار داد، چه اينكه علم بايد به مثابه مجموعهاي معرفتي كه به طور تاريخي تكوين مييابد، شناخته شود و هر نظريه فقط هنگامي ميتواند به طور كافي و شايسته ارزيابي شود كه به زمينه تاريخي آن توجه لازم مبذول گردد. ارزيابي نظريهها با شرايط ظهور اوليه آنها ارتباطي تنگاتنگ دارد.
مساله استقراء را نميتوان به منزله ابطال قطعي محسوب كرد، چه اينكه بيشتر فلسفههاي ديگر علم نيز كه در ادامه به آنها خواهيم پرداخت، به مشكل مشابهي مبتلا هستند. با اين همه ايمره لاكاتوش اين برنامه را روبهزوال توصيف ميكند.
پاورقي:
1) توضيح آنكه برخي گزارهها در زمره گزارههاي شخصيه محسوب ميشوند و صدق آنها با مشاهده دقيق اثبات ميشود. گزارههاي شخصيه، گزارههايي مربوط به واقعهاي خاص در مكاني مشخص و زماني معين هستند. بديهي است كه تمام گزارههاي مشاهداتي، گزارههاي شخصيه خواهند بود. در برابر، برخي گزارهها كلياند و برخلاف گزارههاي شخصيه به كل حوادث از نوعي خاص در تمام مكانها و زمانها اشعار دارند. قوانين و نظريههايي كه معرفت علمي را ميسازند، همه تصريحاتي كلي از اين نوعاند كه گزارههاي كليه خوانده ميشوند. پرسش اين است كه چگونه ميتوان از گزارههاي شخصيه كه از مشاهده نتيجه ميشوند، به گزارههاي كليه كه معرفت علمي را ميسازند، رسيد.
2) البته منظور اين نيست كه بر اساس اين دلايل ميتوان نتيجه گرفت كه تمام گزارههاي مشاهداتي به دليل خطاپذيريشان بايد وانهاده شوند. بلكه منظور اين است كه نقشي كه استقراءگرايان در علم به گزارههاي مشاهداتي نسبت ميدهند، ناصحيح است.
3) معناي اين گفته آن نيست كه «علم» ذهني است، يعني هر كس دنيا را طوري ميفهمد و علم هم محصول فهمهاي بلهوسانه و بيحساب اذهان افراد است. منظور اين است كه علم «گزينشي» است، يعني هيچ كس نميتواند به عزم فهميدن كل جهان اقدام كند. بلكه همواره هركس با داشتن مسالهاي و فرضيهاي گزيده دست به حل و يافتن پاسخ براي آن ميزند.
سه|ا|شنبه|ا|16|ا|اسفند|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 155]