واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > شکیبا، شهرام - آخرین پست وبلاگ محمدعلی ابطحی، معاون سابق سیدمحمد خاتمی رئیسجمهور سابقِ ایران را بازجویش در زندان اوین نوشته است. مطلب فوقالاشاره طولانی است. فقط چند جمله از آن را نقل میکنیم. 1- در این جا ما معمولاً به جای کلمه «متهم» از «مهمان» استفاده میکنیم. 2- چند روز تمام بدون اینکه یک کلمه از او بازجویی بخواهم و روی کاغذ چیزی بنویسد، با هم حرف زدیم. 3- کمکم نظراتمان به یکدیگر نزدیک شد. تا جایی که به قول شماها همدیگر را درک کردیم. 4- آقای ابطحی... میگفت آزادیاش به تأخیر افتاده است. 5- آقای ابطحی که در نوشتههای سایتش و گفتههایش با بستگان و دوستان و حتی نوشتههای ناگفتهاش و گفتههای نانوشتهاش به من لطف دارد.6- آقای ابطحی و سایر هموطنان عزیزم را که از قبیله انقلاب اسلامی... هستند، دوست دارم. 7- در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ کان شاهد بازاری وین پردهنشین باشد.8- حالا قصه من و آقای ابطحی هم قصه گلاب و گل است.و اما شرح و تفسیرهای گوناگون و نتیجهگیریهای این جانب از نوشتههای آقای بازجوی نویسنده. این جور مهمانیها فقط دو عیب دارد، اول اینکه نمیشود با خانواده بعد از شام تشریف برد. عیب دوم هم اینکه نمیشود بعد از صرف شام و شربت و شیرینی به خانه برگشت.از مورد 4 نقلوقولهای فوق معلوم میشود که بحمدالله تلاشهای هر دو طرف به خوبی نتیجه داده و آقای ابطحی بهزودی آزاد میشود. درستش هم همین است. مهمانی یک روز، دو روز، نه چندین و چند سال!... و اما اصل ماجرا که میتوانید فرض کنید یکی از جلسات مهمانی گل و گلاب است. یک میزگرد که شمعی ضخیم در وسط آن روشن است. موسیقی ملایمی فضا را زیباتر کرده است: یک قطعه تکنوازی پیانو از «ریچارد کلایدرمن». دو فنجان قهوه اسپرسوی نیمخورده و یک لبتاپ DELL علاوه بر شمع ضخیم روی میز قرار دارد. دو نفر در دو سوی میز به نینی چشم های هم، چشم دوختهاند. نگاهشان بسیار ژرف، عمیق و مهربان است. آنها لبخندی ظریف برچهره دارند. آن دو «گل» و «گلاب» یا به عبارتی دیگر «شاهد بازاری» و «پردهنشین» هستند. پردهنشین: چقدر لاغری بهت میاد.شاهد بازاری: آره، دیدم خیلی چاق شدم، رژیم منو گرفت. منم از موقعیت استفاده کردم که تناسب انداممو به دست بیارم.پردهنشین: از اینکه روزا میام با هم اینجا حرف میزنیم چه حسی داری؟ شاهد بازاری: یه حس خوب. یه حس قشنگ. میدونی؟ تو خیلی رو من تأثیر گذاشتی؟ نگاهمو عوض کردی به زندگی. دست دلمو گرفتی و دوباره من رو به خودم معرفی کردی. ما نظراتمون خیلی شبیه همدیگه شده. پردهنشین: تو هم همین حس رو داری؟ چه تفاهمی! شاهد بازاری: آره تو منو درک میکنی، منم تو رو درک میکنم. این خیلی خوبه. آخه س. م. خ اصلاً منو درک نمیکرد. دوس دارم همین الان داد بزنم و به همه بگم چقدر با هم تفاهم داریم و چقدر همدیگه رو دوس داریم. پردهنشین: تو مال کدوم قبیلهای؟ شاهد بازاری: منم از قبیله خودتونم. پردهنشین: پس واسه همینه که من اینقدر دوستت دارم. شاهد بازاری: منم دوستت دارم. پردهنشین: میتونم به DELL تو دست بزنم. شاهد بازاری: عزیزم. DELLخودته. اصلاً DELL من و تو نداره که. پردهنشین: میخوام همه چیز رو روی DELL تو بنویسم تا بقیه بخونن. شاهد بازاری: منم میخواستم بگم همین کارو بکنی. چه تفاهمی. میتونم از حالا به بعد تو رو «گلاب» صدا کنم؟ پردهنشین: آره به شرطی که منم تو رو «گل» صدا کنم. ادامه دارد...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 435]