واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - ژان بودریار یکی از تأثیرگذارترین نظریهپردازان وضعیت پسامدرن است و آثار او از ابتدای دهه 70 تا به امروز با واکنشهای متفاوت روبرو بوده است. ژان بودریار یکی از تأثیرگذارترین نظریهپردازان وضعیت پسا مدرن است. آثار او که مطالعاتی بینارشتهای در زمینههای مختلفی چون فلسفه، جامعهشناسی، اندیشه سیاسی، زبانشناسی و داستانهای علمی تخیلی است، از ابتدای ده ی 70 تا به امروز همراه با واکنشهای متفاوتی بوده است. بسیاری از همان ابتدا از پیروان اوشدند و خیلیها همچون کریستفر نوریس به شدت از او انتقاد کردند. هر چند عمده فعالیت بودریار به مطالعات او در باره رسانه اختصاص دارد اما وی در سایر زمینههای نظری وضعیت پسا مدرن نیز مواضع جالب توجهای دارد.نوشته زیر اولین متن از فصل نهم کتاب ۱Hatred of Capitalism, A Reader است که درآن علاوه بر این، آثاری از دلوز، گاتاری، لیوتار و فوکو نیز به چشم میخورد. نقد او بر جهان رسانهای نقدی تند و گاهی رادیکال است. او بیش از همه از نیچه در آثارش تأثیر گرفته است. نقد مداوم او بر عقلانیت روشنگری و انسانگرایی لیبرال نشانگر این واقعیت است. همانگونه که خود در این نوشته یادآور میشود، نوشتار او بیش از هر چیز «اغواگر» است و همین دلیل تأثیرگذاری آثار بودریار است. بازتابِ «واقعی» بودن؛ یا وارد شدن به رابطه ی منفیَّت نقّادانه با واقعی، نمیتواند هدف نظریه باشد. این وعده راستین دوره ی ماندگاری از روشنگری بود، و امروز اعتبار اخلاقی روشنفکرانه را معین میکند. امّا امروزه این دیالکتیکِ جذّاب، ناپایدار به نظر میاید. نظریه به چه کار میآید؟ اگر جهان با مفهوم واقعی که ما بر آن تحمیل میکنیم سازگاری ندارد، بیشک کارکرد نظریه نه آشتی دادن، بلکه بلعکس فریفتن، دور کردن مسائل از موقعیتشان و واداشتن آنهابه یک فراوجودِ٢ ناسازگار با واقعی است. نظریه بهای سنگینِ این را با یک خود-ویرانگریِ پیشگویانه میدهد. حتّی اگر نظریه از برتری اقتصادی سخن میگوید، خود نمیتواند یک تئوری اقتصادی برای گفتمانی[خاص] باشد. برای سخن گفتن از افراط و از خود گذشتگی، نظریه باید خود افراطی و ازخود گذشته باشد. اگر از وا نموده حرف میزند خود باید به وانموده تبدیل شود و از خط مشیهای مشابه اُبژهاش پیروی کند. اگر از اِغوا حرف میزند، خود باید اِغواگر باشد و ازحیلههای یکسان بهره گیرد. اگر نظریه دیگر به گفتمانی از حقیقت رغبت ندارد، باید متصور جهانی باشد که در آن حقیقت نادیده گرفته شده است و تنها اینگونه است که نظریه به عین اُبژهاش تبدیل میشود. مقام نظریه نمیتواند چیزی جز به چالش کشیدن واقعی باشد و یا بیش از این، این رابطه یک چالش نسبی است. چرا که واقعی خود بیتردید تنها چالشی برای نظریه است. این بیان عینی مسائل نیست، بلکه محدودیتِ رادیکالِ تحلیل است که فراتر از آن نه دیگر چیزی پیروی میشود و نه میتوان دربارهاش چیز دیگری گفت. همچنین نظریه به تنهایی برای نقض واقعی کافیست؛ که خود یک محدودیت دست نیافتنی است. نا ممکنی در آشتیِ نظریه با واقعی، پی آمدِ ناممکنیِ آشتی سوژه و اهدافش است. تمام تلاشها برای این آشتی، وَهمی و محکوم به شکست است. تحلیل و تبیین تنها برای نظریه کافی نیست. نظریه خود باید یک رُخداد در جهانی که تبیین میکند باشد. و برای رسیدن به این هدف، نظریه باید در این منطق مشارکت کند و به آن سرعت بخشد. باید از تمام ارجاعاتش بُگسلد و اهتمامش را فقط صرف آینده کند. نظریه باید امروزه به بهای عَمدیِ تحریف واقعیت موجود عمل کند. در این راه باید از نمونه تاریخ پیروی کرد که بسیاری مسائل را از اساس اسطورهای شان جدا کرد تا آنها را در زمان واژگون کند. امروزه باید این مسائل از تاریخ و اهدافشان جدا شوند بلکه شاید معمّاهایشان، مسیر بازگشت پذیرشان و سرنوشتشان را بازیابند. نظریه باید سرنوشت خود را پیشبینی کند؛ چرا که برای هر تفکّری باید انتظار آیندهای عجیب را داشت. در هر حال، نظریه محکوم به انحراف و کج فهمی است؛ چه بهتر که خود خود را منحرف کند تا از خود منحرف شود. اگر نظریه به هر تأثیر راستینی گرایش دارد، باید آن را تحتالشعاع حرکت خود قرار دهد. واین دلیل وجود نوشتار است. اگر تفکّر این انحراف را در نوشتار خود پیشبینی نکند، جهان آنرا از راه عوامگرایی، نمایش و یا تکرار انجام خواهد داد. اگر حقیقت خود را فریب ندهد، جهان آنرا به وسیلههای مختلف جادو خواهد کرد، با نوعی کنایه عینی یا با کینه توزی. بنابراین هدف از گفتن این که جهان جذبه ای٣ است چیست؟ کنایه آمیز است، یا عینی؟ جهان اینچنین است بله. هدف از اینکه بگوییم اینطور نیست چیست؟ در هر حال اینچنین است. هدف از نگفتن آن چیست؟ تمام آنچه نظریه میتواند انجام دهد تحریک جهان برای «بیشتر» است: بیشتر عینی بودن، بیشتر کنایی بودن، بیشتر اغواگر بودن، بیشتر واقعی یا غیرواقعی بودن. دیگر چه؟ نظریه تنها در در این «اهریمن زدایی»٤ معنی پیدا میکند. اینگونه است که قدرتِ یک نشانه ی مهلک را به دست میآورد، حتی بیشَفَقَتتر از واقعیت، که شاید بتواند ما را در مقابل این واقعیت بیشَفَقَت، این عینیّت، این زرق و برق جهان که بیتفاوتیش اگر ما هشیار بودیم ما را به خشم میآورد، محافظت کند. بیایید همچون رواقیان۵ باشیم: اگر جهان مخرب است، مخربتر باشیم. اگر بیتفاوت است ما بیتفاوتتر باشیم. ما باید جهان را به وسیله ی بیتفاوتی که در کمترین حالت با بیتفاوتیِ خودش یکسان است، تسخیر و اغوا کنیم.برای مقابله با سرعتگیریِ شبکهها و مدارها، جهان به دنبال آهستگی خواهد بود، به دنبال ایستایی٦. در حرکتی مشابه جهان به دنبال چیزی سریعتر از وسایل ارتباطی خواهد بود، چیزی همچون یک چالش یک دوئل. در طرفی ایستایی و سکون، و در طرف دیگر چالش و دوئل. مخرب، زشت، بازگشتپذیر، نمادین و یا هر چیز دیگر، مفاهیمی نیستند که فرضیه را از حکمش تمییز دهند. اعلام تخریب، خود مخرب است و یا اساساً چیزی نیست. در این معنی، گفتمانی است که حقیقت را از آن گرفتهاند (درست مثل اینکه کسی صندلی را از زیر شخصی که میخواهد بنشیند بِکِشد).ترجمه: یاسر نوذری پی نوشت:۱ From: C. Kraus, & S. Lotringer. (2001). Hatred of Capitalism, A Reader. New York: Philosophy Hall Columbia University, pp: 78-9.٢ over-existence٣ ecstatic٤ exorcism۵ Stoics٦ inertia
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]