واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: مرد وارسته اي که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگي و کرامت بود، رزمنده اي که دلاورانه در جنگ بود و از آن زمان که خود را شناخت، کوشيد تا جز در جهت خشنودي حق تعالي گام برندارد. براستي او گمنام، اما آشناي همه بود، از آن روستاييِ ساده دل، تا آن خلبان دلير و بي باک. شهيد بابايي در سال 1329، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود، دوره ابتدايي و متوسطه را در همان شهر به تحصيل پرداخت و در سال 1348 به دانشکده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي، در سال 1349 براي گذراندن دوره خلباني به آمريکا رفت. طبق مقررات دانشکده مي بايست به مدت دو ماه با يکي از دانشجويان آمريکايي هم اتاق مي شد،آمريکايي ها در ظاهر هدف از اين برنامه را پيشرفت دانشجويان در روند فراگيري زبان انگليسي عنوان مي کردند، اما واقعيت چيز ديگري بود. چون عباس در همان شرايط، تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد، از بي بند و باري موجود در جامعه آمريکا بيزار بود، هم اتاقي او در گزارشي به اين ويژگي و روحيات عباس اشاراتي داشته که از رفتار او بر مي آيد نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و به شدت به فرهنگ سنتي ايران پاي بند است. همچنين اشاره کرده که او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. شهيد بابايي ماجراي دانش آموختگي از دانشکده خلباني آمريکا را چنين تعريف کرده است: دوره خلباني ما در آمريکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتي که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند، تا اين که روزي به دفتر مسوول دانشکده، که يک ژنرال آمريکايي بود، احضار شدم. به اتاقش رفته و احترام گذاشتم، او از من خواست که بنشينم، پرونده من در جلو او روي ميز بود، ژنرال آخرين فردي بود که مي بايستي نسبت به قبول و يا رد شدنم اظهار نظر مي کرد. او پرسش هايي کرد که من پاسخش را دادم، از سوال هاي ژنرال بر مي آمد که نظر خوشي نسبت به من ندارد، اين ملاقات ارتباط مستقيمي با آبرو و حيثيت من داشت، زيرا احساس مي کردم که رنج دوسال دوري از خانواده و شوق برنامه هايي که براي زندگي آينده ام در دل داشتم، همه در يک لحظه در حال محو و نابودي است و بايد دست خالي و بدون دريافت گواهينامه خلباني به ايران برگردم. در همين فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصي اجازه خواست تا داخل شود، او ضمن احترام از ژنرال خواست تا براي کار مهمي به خارج از اتاق برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتي را در اتاق تنها ماندم، به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود، با خود گفتم، کاش در اينجا نبودم و مي توانستم نماز را اول وقت بخوانم، انتظارم براي آمدن ژنرال طولاني شد، گفتم که هيچ کار مهمي بالاتر از نماز نيست، همين جا نماز را مي خوانم، ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه اي از اتاق رفتم و روزنامه اي را که همراه داشتم به زمين انداخته و مشغول نماز شدم، در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است، نماز را ادامه دادم، زيرا هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام پس از اتمام نماز و در حالي که بر روي صندلي مي نشستم از ژنرال معذرت خواهي کردم، ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداري به من کرد و گفت: چه مي کردي؟ گفتم: عبادت مي کردم. ژنرال گفت: بيشتر توضيح بده، گفتم: در دين ما دستور بر اين است که در ساعت هاي معين از شبانه روز بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعات زمان آن فرا رسيده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و اين واجب ديني را انجام دادم. ژنرال با توضيحات من سري تکان داد و گفت: همه اين مطالبي که در پرونده تو آمده مثل اينکه راجع به همين کارهاست، اين طور نيست؟ پاسخ دادم: آري همين طور است، او لبخندي زد. از نوع نگاهش پيدا بود که از صداقت، پايبندي به اعتقادات خود و تحت تاثير قرار نگرفتنم خوشش آمده است و با چهره اي بشاش خودنويس را از جيبش بيرون آورد و پرونده ام را امضا کرد، سپس با حالتي احترام آميز از جا برخاست و دستش را به سوي من دراز کرد و گفت: به شما تبريک مي گويم، شما قبول شديد، براي شما آرزوي موفقيت دارم، من هم از او تشکر کردم، احترام گذاشته و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولين محل خلوتي که رسيدم به پاس اين نعمت بزرگي که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم. با ورود هواپيماهاي پيشرفته اف – 14 به نيروي هوايي، شهيد بابايي که جزو خلبان هاي تيزهوش و ماهر در پرواز با هواپيماي شکاري اف – 5 بود، به همراه تعداد ديگري از همکاران براي پرواز با هواپيماي اف– 14 انتخاب و به پايگاه هوايي اصفهان منتقل شد. با اوج گيري مبارزات عليه نظام ستمشاهي، بابايي به عنوان يکي از پرسنل انقلابي نيروي هوايي، در جمع ديگر افراد متعهد ارتش، به ميدان مبارزه وارد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، وي گذشته از انجام وظايف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامي پايگاه، به پاسداري از دستاوردهاي پرشکوه انقلاب اسلامي پرداخت. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد، ايمان، تخصص و مديريت اسلامي، چنان درخشيد که شايستگي فرماندهي وي محرز و در تاريخ 1360، فرماندهي پايگاه هشتم هوايي بر عهده او گذاشته شد. به هنگام فرماندهي پايگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آباداني روستاهاي مستضعف نشين حومه پايگاه پرداخت و با تامين آب آشاميدني و بهداشتي، برق و احداث حمام و ديگر ملزومات بهداشتي و آموزشي در اين روستا، گذشته از تقويت خط سازندگي انقلاب اسلامي، در روند هر چه مردمي کردن ارتش و پيوند هر چه بيشتر ارتش با مردم، خدمات شايان توجهي را انجام داد. بابايي، با کفايت، لياقت و تعهد بي پاياني که در زمان تصدي فرماندهي پايگاه اصفهان از خود نشان داد، در سال 1362 با ارتقا به درجه سرهنگي به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب و به تهران منتقل شد. او با روحيه شهادت طلبي و شجاعت و ايثاري که در جبهه هاي نور و شرف به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني بر تاريخ دفاع مقدس و نيروهاي هوايي ارتش ثبت کرد و با بيش از سه هزار ساعت پرواز با انواع هواپيماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت خويش را در پروازهاي عملياتي و يا قرارگاهها و جبهه هاي جنگ در غرب و جنوب کشور سپري کرد. شهيدبابايي چهره آشناي بسيجيان و يار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملياتي بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بيش از 60 ماموريت جنگي را با موفقيت کامل به انجام رسانيد. اين شهيد والا مقام براي پيشرفت سريع عمليات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمي کرد، بلکه خود پيشگام مي شد و براي آگاهي از مشکلات و خطرات احتمالي، اولين خلباني بود که در ماموريتهاي جنگي طراحي شده، شرکت مي کرد. سرلشکر بابايي به علت لياقت و رشادتهايي که در دفاع از نظام، سرکوبي و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاريخ 8/2/1366، به درجه سرتيپي مفتخر گرديد. تيمسار عباس بابايي سرانجام صبح روز پانزدهم مرداد 1366 همزمان با روز عيد قربان همراه با سرهنگ نادري يکي از خلبانان نيروي هوايي، به منظور شناسايي منطقه و تعيين راه کار اجراي عمليات، با يک فروند هواپيماي آموزشي اف – 5 از پايگاه هوايي تبريز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تيمسار بابايي پس از انجام ماموريت و به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله ضدهوايي دشمن قرار گرفت و از ناحيه سر مجروح شد و بلافاصله به آروزي بزرگ خود که مقام شهادت بود، نايل گشت و نام پرآوازه اش در تاريخ پرافتخار ايران جاودانه شد. 7389/ 614/ 1448
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1012]