واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: به گزارش ايرنا، آزادگان معتقدند آنچه سيدالشهداي آزادگان را به عنوان شخصيتي برجسته کرده، راه و روش وي در برخورد با اسارت بود. روايت سيد آزادگان از قلم آزادگان که از نزديک با او درسالهاي سخت اسارت زندگي کردند و سختي آنها را نشکست، بي تکلف تر و خواندني تر است. سرافراز عبداللهي يکي از کساني که با شهيد حجت الاسلام ابوترابي هم قطار بود در وبلاگ خود از خاطرات دوران اسارت با شهيد ابوترابي مي نويسد: ويژگي هاي اخلاقي شهيد ابوترابي چنان همه را تحت تاثير قرار داده بود که گاهي عراقي ها هم مخفيانه براي درد دل پيش او مي آمدند. يکي از نيروهاي صليب سرخ سازمان ملل که نسبت به انقلاب ايران بدبين بود، گفته بود: اگر همه رهبران ايران شبيه اين شخص باشند ما کاملا انقلاب ايران را قبول داريم . نذر کرده بود اگر از اسارت آزاد شود، از حرم امام (ره ) تا حرم حضرت ثامن الحجج را پياده بپيمايد. ايشان بعد از اسارت هم هيچ گاه سنگر را خالي نکردند و در رسيدگي به امور آزادگان و پيگيري مشکلات آنان تا آخرين لحظات عمر پربارشان از تلاش و فداکاري باز نايستاد. وي مي گويد: هرگز روزي را که شهيد ابوترابي را به اردوگاه تکريت کمپ 17 آوردند فراموش نمي کنم. ايشان چنان تاثيري بر اردوگاه گذاشتند که نه تنها برادران آزاده، احساس آرامشي عجيب داشتند بلکه عراقي ها نيز متقاعد شدند که وجود ايشان براي دشمن هم رحمت و برکت است . ماجراي اسارت وي بدين گونه است که در يکي از ماموريت ها براي عمليات شب بعد به همراه يک سرباز به عمليات شناسايي مي روند که به طرف آنها تيراندازي مي شود. از زبان مرحوم ابوترابي نقل مي کنند که گفت آن سرباز مجروح شد و من فرار کردم. به اندازه يک کيلومتر آمده بودم که پشيمان شدم . برگشتم که سرباز را کول کنم و با خود بياورم که ما را محاصره کردند... . در زمان اسارت چون اسراي ما سردرگمي خاصي داشتند و راه وروش برخورد با مسايل اسارت را نمي دانستند، حضور ايشان باعث شد اسرا از سردرگمي و ندانم کاري نجات پيدا کنند. رهنمودهاي ايشان در برخورد با عراقي ها طوري بود که عراقي ها از نظر اخلاقي متنبه مي شدند و ما با توجه به توصيه هاي ايشان سعي مي کرديم باعث ناراحتي عراقي ها نشويم، ضمن اينکه پايبندي خود به اعتقاداتمان را حفظ مي کرديم. شعار حجت الاسلام والمسلمين شهيد حاج سيد علي اکبر ابوترابي در اسارت اين بود حفظ سلامتي خودتان از نظر جسمي و روحي، ضمن حفظ اعتقادات. لذا ما به دور از چشم عراقي ها برنامه ريزي کرده بوديم براي ورزش و برنامه هاي آموزشي و پس از آن بچه ها با اسارت عجين شدند. رزمندگاني که در اسارت قرار مي گرفتند به دنبال منبعي بودند که اطلاعاتش را در اسارت از طريق آن به دست بياورند. اين منبع مي بايست مطمئن باشد، اسرا همچون همه نسبت به هم شناخت نداشتند، لذا ايشان با توجه به جايگاه روحاني که داشتند و بخاطر اعتقاد و عملکردشان که حتي دشمن هم شيفته اخلاق وي شده بود مورد اعتماد و باعث دلگرمي اسرا قرار گرفتند. يکي ديگر از آزادگان به نام عبدالمجيد رحمانيان در مورد شهيد ابوترابي مي گويد: عراقي ها او را به عنوان يک روحاني سرشناس ايراني مي شناختند، بنابراين هميشه او را زير نظر داشتند و برايش محدوديت ايجاد مي کردند. سيد، شيوه زندگي را بخوبي فرا گرفته بود و تغيير اوضاع و مکانها او را خسته نمي کرد. عراقي ها هر از چندماه، او را از اين اردوگاه به آن اردوگاه و يا به بغداد مي فرستادند. تلاش مي کردند تا در آرامش قرار نگيرد. اما همه اين در به دري ها و فشارهاي جسمي و تنگناهاي به وجود آمده، روح او را بي تاب نمي کرد و کسالت و اندوه بر وي غالب نمي شد و هيچگاه او را از انجام رسالت و مسووليتش باز نمي داشت. وي مي گويد: وقتي که مي خواستند سيد را از اردوگاه تکريت شماره 5 به اردوگاه 17 منتقل کنند، همه بچه ها گريه کردند و من با چشمان خودم ديدم که جلو در خروجي اردوگاه، هنگامي که با يکي از سربازان به نام احسان خداحافظي مي کرد، آن سرباز هم به گريه افتاد و اشک ريخت . هنگامي که سيد از اردوگاه خارج شد و اسراي مظلوم پشت در پوشيده از سيم خاردار قرار گرفتند، او به احترام بچه ها دست بر زمين زد و خاک آن را به چهره کشيد و در اردوگاه را بوسه زد. محبت و جاذبه او به حدي بود که برخي از عراقي ها مخفيانه نزد او مي آمدند و با او درد دل مي کردند و آن انسان وارسته و با مهر و محبت از آنها هم غمزدايي مي کرد، بنابراين شيفته اش مي شدند. آزاده رضا علي صمدي مي گويد:شيوه برخورد حاج آقا ابوترابي با سربازان عراقي اين بود که مي گفتند اين ها برادران مسلمان شما هستند. فکر نکنيد که اين ها را بايد به دريا بريزيم و به درد نمي خورند. اين ها بچه مسلمان هستند و در دامان مادران مسلمان بزرگ شده اند، پدرانشان مسلمانند، ولي الان زير پرچم صدام زندگي مي کنند و اين مسأله، نقطه ضعف اينهاست. اگر ما بتوانيم به شکلي در اينها نفوذ بکنيم، با خدمت کردن و احترام و برخوردهاي اسلامي، در قلبشان دير يا زود تأثير خواهد گذاشت. حاج آقا ابوترابي به اسرا سفارش مي کردند که شما سعي کنيد برخوردهايتان اسلامي باشد، به نحوي که عراقي ها احساس کنند ما از آن ها کينه اي نداريم. ما با آنها جنگ نداشتيم، بلکه رژيم آنها و در واقع حزب بعث بود که جنگ را شروع کرد و بين دو ملت جدايي انداخت و ما مسوول مسايل پيش آمده، نيستيم. شما سعي کنيد اين مسايل را در قلب آنها ايجاد کنيد. حاج آقا در اوقات فراغت اسرا، بناي کارهاي فرهنگي را گذاشتند. براي ادامه تحصيل اسرايي که تحصيلاتشان زير ديپلم بود، از طريق صليب سرخ، درخواست کتاب هاي درسي ايراني داده شد و الحمدلله اين کار خيلي هم موفقيت آميز بود و نتيجه اش را بعد از اسارت ديديم. کساني که به طور مثال مدرک تحصيلي سوم راهنمايي داشتند، موفق به اخذ ديپلم شدند و به دانشگاهها راه يافتند. مسايل پيش آمده در اردوگاه، به نحوي براي اسرا جا مي افتاد که هر لحظه اشتياقشان به حاج آقا ابوترابي بيشتر مي شد. بعضي اوقات که حاج آقا تشريف مي آوردند و سر سفره مي نشستند، با آن که بنده خدا غذايي هم به آن صورت گيرشان نمي آمد، امّا اسرا مي آمدند و از ظرف غذاي ايشان ـ به خاطر تبرک ـ يک قاشق مي خوردند. ايشان هم با لبخند نمکين و پر معنا، احساسات همه را جواب مي دادند. با وجود اينها بود که فهميديم اين مرد، روي هوا و هوس و خواسته هاي شخصي صحبت نمي کند و اين نيست که خودش بخواهد در رفاه و راحتي باشد، بلکه به دنبال پياده کردن اهداف بزرگ حضرت امام(قدس سره) است. در خصوص رعايت نکات بهداشتي و مقررات آسايشگاه، اسراي خوبمان معتقد بودند که چون در اين جا قوانين به همديگر ارتباط دارد و ما خود در آسايشگاه قانون و برنامه داريم، اگر عراقي ها بگويند بايد اين طور باشد، ما عمل نکنيم و اگر بگويند فلان کار را نکنيد، انجام بدهيم. در مقابل، حاج آقا فرمودند نه! اگر يک يهودي آمد و قانوني را وضع کرد که به نفع مسلمين بود، شما آن را عمل بکنيد. اگر گفت: مسواک زدن و صورت شستن خوب است، يا کفش ها را به آسايشگاه نياوريد، يا مثلاً دم در آسايشگاه کفش ها را در بياوريد، به آن عمل کنيد. درست است که قانون توسط يک يهودي وضع شده، اما محترم است. اين ها نکات بهداشتي است و نافع حال ماست. در واقع ايشان با اين صحبت، براي اسرا جا انداختند که نه به خاطر اين که عراقي ها انجام اين کارها را از شما مي خواهند، بلکه به جهت اينکه، اين کارها لازمه زندگي است و بايد آن ها را انجام داد، گوش کنيد و انجام دهيد. زمان حضور حاج آقا ابوترابي در اردوگاه ما، رفتار عراقي ها با ما خوب مي شد، رفتار ايشان با يک دژباني که به قول معروف قد و قواره اش پنج تومان نمي ارزيد و هنوز ريش در نياورده بود و مي آمد و رد مي شد، اين گونه بود که در مقابلش بلند مي شدند و سلام مي کردند و ما شاهد بوديم که آن دژبان چه قدر خودش را مي خورد و از خجالت عرق مي کرد! يکي از مسايلي که باعث سخت گيري بعثي ها مي شد، بي شخصيتي خودشان بود. رسم سلام و حال و احوال بين آنها نبود، به همين خاطر احساس مي کردند که بايد با ما آن طور رفتار بکنند و با تحقير ما، شخصيت پيدا کنند. نحوه برخورد حاج آقا ابوترابي با آنها به گونه اي بود که به آنها شخصيت مي داد و آنها احساس مي کردند که آدم هستند و بايد با ديگران درست برخورد کنند. درباره برگزاري کلاس ها، يک بار خدمتشان رسيديم و نظرشان را جويا شديم. درباره اينکه در چه حدي کلاس بگذاريم و در چه حدي کار کنيم، ايشان فرمودند سعي شما اين باشد که نور ايمان را در قلب فرزندان مسلمان کشور ما روشن کنيد. اگر شما صد جلسه يا صد کلاس يا صد سخنراني بگذاريد و بي تأثير باشد، فايده اي ندارد، ولي اگر احساس کرديد که اگر با يک برادري رفتيد و بشقابي را شستيد، يا کف آسايشگاه را تميز کرديد، تأثير اين بيشتر است، همين کار را بکنيد. مقيد به اين نباشيد که حتماً کلاس و سخنراني باشد. درست است که تأثير روحي و اخلاقي خوبي دارد، اما زماني اين کارها موفق است که به آنچه مي گوييد، عمل کنيد. حجت الاسلام و المسلمين شهيد حاج سيد علي اکبر ابوترابي در سال 1318 هجري شمسي در شهرستان قم متولد شد. در سال 42 به جريانات سياسي وارد شد و در تظاهرات مردم قم در 15 خرداد حضوري فعال داشت و در هجوم عوامل حکومت پهلوي به مدرسه فيضيه مورد ضرب و شتم قرار گرفت. در پي تبعيد حضرت امام به نجف، به نجف مشرف شد و در محضر امام راحل (ره ) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره برد. در نجف اطلاعيه هاي امام را منتشر و پخش و به داخل ايران نيز منتقل مي کرد. وي هنگام بازگشت به ايران در مرز خسروي بازداشت و به زندان اوين منتقل شد. پس از آزادي از زندان، فصل جديدي در فعاليت هاي سياسي ايشان و به صورت عميق تر شروع شد و به همراه شهيد سيدعلي اندرزگو، علاوه بر مبارزات سياسي به سازماندهي مبارزات مسلحانه همت گماشتند. با شروع جنگ عراق عليه ايران، با لباس رزم در جبهه ها حاضر شد و در کنار شهيد چمران به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداخت . وي شخصا در ماموريت ها و عمليات نظامي حضور مي يافت و در يکي از همين ماموريت ها به اسارت نيروهاي عراقي درآمد. سرانجام پس از گذشت ده سال، سيد علياکبر ابوترابي، که به حق « سيد آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندي به ميهن اسلامي بازگشت. سيد هيچگاه از تلاش و فعاليت خسته نشد و در زندگي سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره در صدد به دست آوردن رضاي الهي بود. نمايندگي ولي فقيه در امور آزادگان و نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي پس از آزادي، در کنار نام او قرار گرفت ولي او تغييري نکرد. همان روحاني بيادعاي بياعتنا به چرب و شيرين دنيا باقي ماند و جز به خدا و تلاش براي آسايش و کمال خلق خدا نينديشيد. سيد علياکبر ابوترابي که تمام زندگيش عشق به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بود و بر اساس اين عشق، وجودش آفتابي شده بود، با آنکه نشان شکنجههاي رژيم پهلوي و بعث عراق را در پيکر داشت و سختيهاي بسياري را تحمل کرده بود، ولي آرامبخش رنج مردمان بود. او شجره طيبهاي بود که سر به آسمان ساييده و محنتهاي زمينيان در برابرش حقير و خوار بود. او ستاره شب اهل عشق بود و همچون ابر با طراوتي ، باران برکات آسماني خويش را، بيهيچ توقعي ، نثار دل دوستان ميکرد. دوازدهم خرداد ماه سال 1379 ، روزي است که روح ملکوتي اين سيد بزرگوار به همراه پدر جليلالقدرش در مسير زيارت حضرت ثامنالحجج (ع) از قفس تن جدا گشت و در جايگاه ابدي اهل تقوي آرام گرفت. روحش شاد و يادش گرامي باد... اجتمام**9140/1572
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]