واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: بوچ كسيدي
سيد علي ميرفتاح«روزگار غريبي است، نازنين.» اين طور نيست كه چون حالا دارد به من بخت برگشته روسياه، بد مي گذرد، دور از جان به شما و ديگري هم بد بگذرد. قديمي ها مي گفتند «ظلم بالسويه، عدل است» اما من كه نه در غم و نه در شادي، نه در حسرت و نه در خوشي مساواتي نمي بينم. بارها و بارها مي شده، شب و روز كه دست تضرع به سوي حق تعالي بر مي دارم و در كمال گستاخي متعرض مي شوم كه «يكي را داده يي صد ناز و نعمت / يكي را قرص جو آلوده در خون» اما به تلويح و عتاب و اغلب از لسان غيبي خواجه پاسخ مي گيرم كه «عقل ضعيف راي فضولي چرا كند؟» چاره چيست؟ رسم روزگار اين است كه يكي را عزيز بدارد - بي سبب - يكي را ذليل كند - با سبب يا بي سبب. به تعبير شاعر «يكي را روز روشن شام تيره / يكي را شام تيره روز روشن».شتر؛ تو اهل دانش و فضلي، همين گناهت بس.غاگر يكباره بمب خنده حضار نمي تركيد، شايد باورم مي شد كه در زمره اهل دانش و فضلم و اين جور كه بر من مي رود، از همان نوعي است كه فرمود «به دانايان بود رنج مجسم / به نادانان بود گنج معين». اما شكر خدا در پرده پندار نماندم و فهميدم كه مورد تمسخر عزيزترين دوستانم قرار گرفته ام.فگاو؛ چه خبرته؟ يابو ورت داشته. والله همين شغل هم كه داري از سرت زياده.استر؛ پس ما چي بگيم. باز لااقل تو، تو يه گوشه، كناري يه ستون ثابت داري. ما چي بگيم كه تو اين آسمون پهناور، دريغ از يه ستاره. دريغ از يه كورسوي اميد. شتر؛ خيلي ببخشيد كه رك حرف مي زنم. تا حالا نمي خواستم بهت بگم، اما ديدم نمي خواي دست از اين نفس ناله ها برداري. حقيقت اينه كه توهم ورت داشته كه مثلاً حقت داره خورده مي شه. در صورتي كه اگر عدالتي در كار بود، بايد جامون عوض مي شد.يعني من مي شدم نويسنده ستون، تو مي شدي جزء حيوانات. جدي مي گم. اگه بحث سواده كه از تو بيشتر خوندم كه كمتر نخوندم. اگه موضوع نثر و ذوق و ملاحته كه حاضرم مسابقه بدم. پيش هر كسي كه تو قبول داري. اگر هم بحث تجربه و دنياديدگي و از اين چيزاست كه اصلاً قابل مقايسه نيستيم...پلنگ؛ راست مي گه ديگه. به جاي اينكه خدا رو شكر كني و توي نوشته هات انرژي مثبت بدي، هي نق مي زني و از آسمون و مردم و ما و همه طلبكاري.گاو؛ اتفاقا ًبد نيست كه يكي آينه واقع بيني جلوي صورتت بگيره كه اينقدر ... چي چي ناله گفتي؟شتر؛ نفس ناله.گاو؛ كه اينقدر نفس ناله نكني. مردم كه گناه نكردن. هي هر روز هم داره مقدمه هات طولاني تر مي شه. كلش يه وجبه. چهار انگشتش رو تو مقدمه مي نويسي، يه انگشتش ما همه.بوزينه؛ خيلي شرمنده ام. پيش خودت فكر نكني عليه ات جبهه باز كرديم، تريپ افسردگي برداري. ولي واقعيت ها رو هم بايد گفت. من گاهي مردم رو اين طرف و اون طرف مي بينم، معترضند كه چرا ما كم حرف مي زنيم. مي گن ما اصلاً كل روزنامه رو محض خاطر همين شتر و گاو و پلنگ و استر و بوزينه و تا حدودي همين گرگ، مي خريم، اما اين ميرفتاح همه اش داره محاكات نفساني مي كند.استر؛ اي والله. محاكات نفساني رو خوب اومدي. قبلاً بلد بودي؟بوزينه؛ اون موقع كه تو بار مي بردي، من داشتم فن بوطيقاي ارسطو مي خوندم ها.استر؛ عوضش تو ماكسيم گوركي كه نخوندي.بوزينه؛ تو هم با اين مادر گوركي. مادرش رو خدا بگم چه كار كنه. اگر تو اولدوز و كلاغ ها خوندي، ما كاپيتال ماركس رو دوره كرديم.استر؛ من رو اين چيزا حساسم، بخواي سربه سرم بذاري، يه لگد مي زنم تو سه كنج دروازه ات كه رب و ربتو ياد كني.ميرفتاح؛ به من هم كسي بخواهد بي احترامي كنه، مي زنمش. منو اينجوري نبينين. دان سه دارم. دارين نقشه مي كشين اين ستون رو هم از دستم در بيارين.استر؛ رفيق، من هم باهاتم. دوتايي مي زنيم. دهنشون رو مي گيم ببندن كه حرف زشت نزنن. از پسشون بر ميايم. مثل بوچ كسيدي و سن دنيس كيد.گاو؛ چقدر هم كه يكي تون شبيه پل نيومنه، يكي تون شبيه رابرت ردفورد.شتر؛ چرا توسل به خشونت؟ ضمن اينكه تعداد ما بيشتره.گرگ؛ رو من حساب نكن. نه با اين ورم، نه با اون ور.پلنگ؛ ما حاضريم يه بسته بهت بديم. برو بازش كن. روش فكر كن... شايد پسنديدي.شتر؛ از قديم گفتن، باز شود، ديده شود، بلكه پسنديده شود. [email protected]
يکشنبه 16 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]