واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختندشاعر : خاقاني طيره منشين کز جمالت عيد لشکر ساختندطره مفشان کز هلالت عيد جان برساختندکاين سه را از بس که باريکند همبر ساختندماه نو ديدي لبت بين، رشتهي جانم نگرزانکه صد نوبر مرا زان يک صنوبر ساختندپيش بالايت به بالايت فرو ريزم گهرچون کمر گاه تو بازم کيسه لاغر ساختندچون کمر حلقه به گوشم، چشم پيش از شرم آنکگر چه بر آتش تو را مهري ز عنبر ساختندز آن لب چون آتش تر هديه کن يک بوس خشکطعمهي اين خشک ني ز آن آتش تر ساختندمن ني خشکم و گر چه طعمهي آتش ني استنو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختندسرگذشت حال خاقاني به دفتر ساز از آنکشوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختندسوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپيدچارپاي تختش از تاج دو پيکر ساختندنصرة الاسلام گيتي پهلوان کاجرام چرخبر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختندظل حق فرزند شمس الدين اتابک کز جلالهفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختندهشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگريالدگز را ملک کيخسرو ميسر ساختندرستم توران ستان است اين خلف کز فر اوبيضهي مهري که بر کتف پيمبر ساختندمملکت بخشي که نفش هشت حرف نام اوستآب خضر و آينهي جان سکندر ساختندعکس يک جامش دو گيتي مينمايد کز صفاشخويشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختندهست اتابک چون فريدون نيست باک ار کافرانآتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختندآب گز گاو سارش باد کو را عرشيانکاين دو را هم در يتيمي ملک پرور ساختندهست اتابک مصطفي تاييد و اسکندر خصالآخرش چوندعنصر اول مبتر ساختندور يکيشان در قبائل قابل فرمان نشددشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختندمصطفي در شصت و سه، اسکندر اندر سي و دوآسمان را افسر از خورشيد انور ساختندهست اتابک آسماني کاين خلف خورشيد اوستلاجرم در ملتش دارا و داور ساختندهست اتابک بهمن آسا کاين خلف داراي اوستدست و تيغ اين سکندر سد اکبر ساختندپيش ياجوجي که ظلمت خانهي الحاد راستنشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختندخستگان ديو ظلم از خاک درگاهش به لبکز شبستان سليمانيش منظر ساختندپيش سقف بارگاهش خانهي موري است چرخباغ رضوان را کبوتر خانه ايدر ساختندکعبهي ملک است صحن بارگاهش کز شرفچون کبوتر کعبه را گردش مچاور ساختندبلکه تا اين کعبه رضوان را کبوتر خانه شدتا تظلم گاه اين ميدان اغبر ساختندزو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهي نبودتا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختندکشتي سلجوقيان بر جودي عدل ايستادزين نمط کو ساخت تمهيد موفر ساختندکافرم گر پيش از او يا پيش از او اسلام راکار داران فلک آئين منکر ساختنداز پس عهد کيومرث کيان تا دور شاهگه به خود رائي ز بيد انجير عرعر ساختندگه به ناپاکي ز باد انجير بيد انگيختندطعمهي مار و شکار گرگ حمير ساختندشير خواران را به مغز و شير مردان را به جاناين يکي صاحب قران را شاه و سرور ساختندپس به آخر اين نکو کردند کاندر صد قرانبلکه خوک پايگاهش جان قيصر ساختندپايگاه تازيانش ساختند ايوان رومتا به نامش سکهي ايران مشهر ساختندحاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکهاندشاه جن را جنيان ديهيم و افسر ساختندوز پي تعظيم سکهش را ز روهيناي هنداز پر مرغ و دم شير دلاور ساختندگر سلاطين پرچم شبرنگ با پر خدنگپر تير و پرچم رخش مضمر ساختندمير ما را از پر روح الامين و زلف حورپرچم و طاسش براي خنگ و اشقر ساختندآن نگويم کز دم شير فلک وز آفتابگر چه از اقليم رومش هفت خوان بر ساختندسهو شد بر عقل کاول رستم ثانيش خواندآخشيجان جان رستم را مکرر ساختندکز پي مير آخوري در پايگاه رخش اوشايد ار خضراي نه چرخش معسکر ساختندساحت اين هفت کشور برنتابد لشکرشچون شبيخون ساخت کايشان غول رهبر ساختندپار ديدي کاين سر سلجوقيان بر اهل کفرهفت گيسودار چرخ از گرد معجر ساختندچون دو لشکر بر هم افتادند چون گيسوي حورچرخ ترسا جامه را دجال اعور ساختندنوک پيکانها چو درهم خانهي عيسي رسيدشير مردان چون سلحفات و سمندر ساختنددر ميان اب و آتش کاين سلاح است آن سمنداز بهار و گل نگارستان آزر ساختندشه خليل اعجاز و هيجا آتش و گرد خليلگفتي از هر جوزهر جوزاي ازهر ساختندمرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دمکرکسان چرخ از آن خون خوارگان خور ساختندچون هماي فتح پور الدگز بگشاد بالکز شبه منقار و از زرنيخ ژاغر ساختنداز دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسانهم ملايک شاهدالحالند و محضر ساختندبر چنان فتحي که اين شاه ملايک پيشه کردهشت حرفش هفت هيکلوار دربر ساختنددشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرزروي کژ ديدند چون آئينه مغفر ساختندبخت گم کردند چون ياري ز کافر خواستندهفت نراد فلک خانه مششدر ساختندتخت نرد ملک را ز آن سو که بد خواهان اوستدام عنين از سقنقور مزور ساختندنو عروس از ره نشينان شکر چون گويد از آنکطوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختنداي که مردان عجم پيشت چو طفلان عربفضلهي هر ناخنت را معن و جعفر ساختندناخني از معن و جعفر کم نکردي فضل از آنککز درت دعوتگه روح مطهر ساختندتا درت بينم به ديگر جاي نفرستم ثناگفت: رو بستان ما پستان مادر ساختندکودکي را سوي بستان خواند عم کودک چه گفت؟راوي من در ثنات از سعد اصغر ساختندشعر من فالي است نامش سعد اکبر گير از آنکخانهي من حله و بغداد و ششتر ساختندچون کف و خلفت به تازي هست خارا و نسيجزر و زربفت و غلام و طوق و استر ساختندهمت و لطف تو را در خوانده، اينجا بخششمکز جهان عدل است و بس کورا معمر ساختندعدل ورزا خسروا پيوند عمرت باد عدلساعتي را هفتهاي از روز محشر ساختندعيد باقي ساز کز ساعات روز عمر توکاين سه را ز اقبال اين دو بخت ياور ساختندملک و عقل و شرع زير خاتم و کلک تو باد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]