تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 10 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شيطان به سپاهيانش مى گويد: ميان مردم حسد و تجاوزگرى بياندازيد چون اين دو، نزد خدا بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1824993349




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرنوشت طبقه هفتم علاءالدین چه شد؟


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۶




1420183306868_kholousi-38.JPG

با گذشت سه ماه از ماجرای پاساژ علاءالدین، طبقه هفتم این مجتمع تجاری همچنان پابرجاست. به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد آورده است: هر دو راهروی منتهی به طبقه هفتم را با درهای آهنی آکاردئونی سیاه رنگ مسدود کرده‌اند، کافی است قدم روی نخستین پله منتهی به این طبقه بگذاری تا فوری چند جفت چشم کنجکاو با نگاهی تهدید آمیز از تصمیمت تو را منصرف کنند! اما آنچه از لابلای نرده های آهنی طبقه هفتم و از همان طبقه ششم قابل رویت است، حکایت از آن دارد که این طبقه همچنان پابرجاست و حتی آجری از روی آجری برداشته نشده است: اینجا طبقه هفتم پاساژ علاءالدین است که چند ماه قبل قرار بود تخریب شود اما هیچ خبری از تخریب نیست. تنها تفاوت طبقه هفتم با طبقه ششم پاساژ این است که کرکره های سفید رنگش پایین است و درهای مغازه هایش قفل، به بیانی طبقه هفتم در همان وضعیتی است که 13 دی‌ماه سال گذشته و زمان تخریب آن توسط ماموران به وجود آمده بود. همان شبی که ماموران شهرداری با کلی دبدبه و کبکبه و با خیلی از ماموران انتظامی و امنیتی به بهانه اجرای حکم کمیسیون ماده 100 که به دلیل بنا شدن بدون مجوزطبقه هفتم و اینکه بارگذاری آن برای هزاران انسانی که در این ساختمان غول آسا تردد دارند، به طبقه هفتم یورش بردند و نمایشی را به نام تخریب طبقه هفتم علاءالدین جلوی چشم خبرنگاران، عکاسان و حاضران اجرا کردند اما انگار از بعد از آن نمایش همه چیز این جا فریز شده است و دیگر هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ تخریبی صورت نگرفته است. عکاس ها کلی فلش زدند و روزنامه های آن روز تیتر یک زدند که: شاخ غول چراغ جادو شکست ! یورشی که تنها پوست دیوارها و برخی از کرکره‌ها و دکورهای تعدادی از مغازه‌های 200 مغازه طبقه هفتم را «خراش» داد. اما در عمل به قول قناعتی، عضو هیأت رئیسه شورای شهر، تنها اتفاقی که در علاءالدین نیفتاده، «تخریب» و اجرای حکم است. او چندی قبل در گفت‌وگو با «اعتماد» گفته بود: در فرایند اجرای حکم باید بنایی که اضافه ساخته شده به شکل کامل تخریب شود، ولی در مورد طبقه هفتم علاءالدین فقط انگار این طبقه را خراش داده‌اند! و امروز طبقه هفتم هنوز پابرجاست. به همان شکلی که سه ماه قبل مثلا! تخریب شد و به نوعی یکی از بزرگ ترین افتخارهای شهرداری در سال 93 لقب گرفت. همان طبقه‌ای که وقتی کار تخلف آن بالاگرفت، شهردارتهران را برآن داشت تا حداقل برای کاهش فشارهای افکار عمومی که از خود می‌پرسیدند: چگونه ممکن است چنین حجمی از ساخت و ساز در یکی از خیابان های شلوغ تهران به طور غیرقانونی و بدون اطلاع ماموران شهرداری روی دهد؟ شهردار منطقه 11 را برکنار کند و در مراسم برکناری وی باز هم این شعار را سردهد که علاءالدین باید خراب شود. اما انگار نه حاج رضا علاءالدین تهدیدهای قالیباف را شنیده و نه معاونت شهرسازی منطقه و مدیران کمیسیون ماده 100 توجهی به توپ و تشرهای قالیباف کرده اند! تنها تفاوت طبقه هفتم با روزهای قبل از تخریب این است که سقف‌های کاذب تاحدودی تخریب و برخی از کرکره‌ها خراب شده‌اند ولی در مجموع خبری از اجرای حکم قطعی، یعنی تخریب طبقه هفتم نیست. حرف مرد یکی است! امروز بعد از سه ماه از قصه و جنجال تخریب طبقه هفتم علاءالدین، باز هم علاءالدین، علاءالدین مانده است. با همان ژست و پرستیژ. مصداق ضرب المثل معروف: حرف مرد یکی است. از بالای پل حافظ - جمهوری که به سمت جنوب می آیی، طبقه هفتم علاءالدین به خاطر استفاده از بلوک‌های آماده سفید رنگ آن به خوبی از سایر طبقات قابل تمایز است و این یعنی طبقه هفتم با وجود تمام شعارهای شهرداری و پیگیری‌های «نمادین» شورای شهر! هنوز پابرجاست. از همان درب غربی زیر پل حافظ که وارد پاساژ می‌شوی، نخستین چیزی که توجهت را جلب می‌کند تلویزیون بزرگی است که از سقف آویزان شده و درحال توضیح دادن در مورد مزایای انواع گوشی‌هاست. اما بیش از آن، این خلوتی پاساژ است که جلب توجه می‌کند. اینقدر خلوت که حجم آدم‌هایی که برای خرید گوشی و وسایل جانبی آن از دستفروش‌ها آمده‌اند و آنهایی که مشغول خوردن آب زرشک و آلبالو و چایی نبات دم در پاساژ هستند، بیشتر از مشتریان داخلی پاساژ است. در غربی همان دری است که آن عکس معروف خبرگزاری‌ها را تداعی می‌کند؛ همان عکسی که از پشت، گروهی از مأموران یونیفورم‌پوش پلیس را نشان می‌دهد که در ردیف‌های منظم داخل پاساژ و رودرروی کرکره بزرگ آن ایستاده‌اند تا هنگام اجرای حکم تخریب در نخستین ساعت‌های روز جمعه 13 دی‌ماه، کسی جرأت ورود را به خود ندهد. بهترین وسیله برای رسیدن به آخرین طبقه، آسانسور زوار دررفته‌ای است که تاکنون 2 - 3 بار سقوط کرده و مجروح هم داده ولی هنوز شاید از سر اجبار، با صدای قیژقیژ معروفش، هر بار 10 - 12 نفر مسافر را از طبقه همکف به سایر طبقات می‌برد و می‌آورد. از داخل آسانسور قدیمی و شیشه‌ای پاساژ که با نفس نفس طبقه‌ها را یکی یکی بالا می‌رود، طبقات و حجم فعالیت آنها مشخص است. نکته عجیب اینکه، برخلاف ماه‌های قبل که 80 درصد حجم تردد و مبادلات مشتریان در طبقات یک و منفی یک خلاصه می‌شد، حالا هر چقدر بالاتر می‌روی، بیشتر بر حجم مشتریان و تراکم آدم‌ها اضافه می‌شود؛ فرمولی که طبقه ششم، نقطه اوج آن است. حجم مشتریان و آدم‌ها در این طبقه به گونه‌ای است که انگار پاساژ را سر و ته کرده‌اند! و اینجا طبقه اول است. اما نگاه ما، به طبقه بالاست. حال و روز امروز طبقه هفتم دقیقا مصداق همین حرف قناعتی است. خراشی روی صورت مجتمعی با بیش از هزار مغازه و غرفه. با وجود گذشت بیش از سه ماه از اجرای حکم طبقه هفتم، مغازه‌دارها به هیچ عنوان رغبتی برای صحبت در مورد آن ندارند. یکی به طنز می‌گوید: آقا «بلد» نیستم؛ نپرس. دیگری می‌گوید: از خودش - علاءالدین - بپرس. بالاخره مرد میانسالی که با لهجه شیرین آذری صحبت می‌کند حاضر می‌شود پاسخگوی سوالات مان در مورد سرنوشت مغازه‌داران طبقه هفتم باشد. او می‌گوید: هیچی آقا بسته شد، تمام شد رفت. البته خداییش تقریباً 70 درصد بچه‌ها یا پولشان را گرفتند یا مغازه دیگری به آنها داده شد. انگار چیزی به خاطرش آمده باشد از من می‌پرسد: راستی، شما خبر ندارید بالاخره اینجا چه خواهد شد؟ و خودش قبل از اینکه پاسخی از من بشنود ادامه می‌دهد: من که باهاش - علاءالدین - صحبت می‌کردم، می‌گفت: باید یک سالی صبر کرد تا آب‌ها از آسیاب بیفتد تا بتوانیم دوباره طبقه را بازکنیم و دنبال مجوزهای آن برویم. ولی من فکر نمی‌کنم. دوستش که مشغول نوشتن آخرین نرخ گوشی‌ها روی تخته وایتبرد مغازه است گویی که با رفیقش چندان موافق نیست: سخنان وی را قطع می‌کند و می‌گوید: ولی من شنیده‌ام گفته - علاءالدین - جو طوری است که تا قالبیاف نرود، نمی‌توانیم کاری کنیم. او در مورد تأثیر این رخداد بر کار سایر مغازه‌دارها می‌گوید: این حادثه از یک طرف و رکود بازار از طرف دیگر باعث شده تا واقعا کار این جا فلج شود. تازه علاءالدین هنوز اجاره‌ها را بالا نبرده. با این وجود واقعا خیلی هنر کنیم بتوانیم کرایه‌های 15 تا 20 میلیونی مغازه‌ها را درآوریم! یکی از فروشندگان جوان یکی دیگر از مغازه‌های طبقه هفتم برخلاف نظر همکارش معتقد است که اکثر مالکان مغازه‌ها هنوز بلاتکلیف هستند: فقط تعداد کمی از مغازه‌دارها موفق شده‌اند پولشان را بگیرند. آنهایی که خیلی گیر بودند! وگرنه بقیه افراد را پخش کردند بین سایر مغازه‌ها. الان اگر نگاه کنید در خیلی از مغازه‌ها به جای یکی - دو نفر چهار - پنج نفر مشغول کار هستند. یعنی طرف که تا دیروز میلیاردر بوده، حالا مجبور است با شخص دیگری شریکی کار کند. آن هم با هزار منت! او مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: قصه تخریب علاءالدین، فقط و فقط به نفع مالکین پاساژ روبه‌رویی - چهارسو - شد. مغازه‌هایش را با قیمت‌های نجومی فروخت و الان هم اکثر مشتریان ما را جذب کرده است. دفتر علاءالدین: ما با کسی دعوا نداریم! مقصد بعدی، دفتر آقای رئیس است. دفتر رضا علاءالدین مالک افسانه‌ای پاساژ، که سیاستش، مانند رئیس‌جمهور اسبق، «سکوت» است و بس. دفتری که برخلاف تصوری که از این مرد پشت پرده و مرموز دنیای فریبنده موبایل داریم، دفتری کوچک و نقلی است که در شیشه‌ای آن بین طبقه‌های همکف و اول باز می‌شود. بدون هیچ تابلو و نشانه‌ای. ورودی دفتر اتاقی است بسیار کوچک با یک میز و دو نیمکت با روکش‌های مشمایی مشکی رنگ و رو رفته و دیوارهایی که با لایه‌هایی از چوب پوشیده شده‌اند. مرد میانسالی با کت و شلوار شکلاتی پشت میز مسئول دفتری نشسته و درحالی که مشغول بازی با موبایل خود است، با دو جوان حاضر دیگر هم صحبت می‌کند. یکی از پسرها داستان دزدی از مغازه‌اش را تعریف می‌کند؛ مغازه‌ای که معلوم نمی‌شود داخل پاساژ است یا بیرون از آن. چند دقیقه‌ای می‌گذرد. انگار که من را نمی‌بینند! هیچ‌کس نمی‌پرسد من در آن اتاقک کوچک چه می‌کنم! بالاخره مجبور می‌شوم خودم را معرفی کنم و خواسته‌ام یعنی صحبت با حاج علاءالدین را مطرح کنم. آقای مسئول دفتر، بدون آنکه سرش را از روی موبایل بلند کند، بدون هیچ گونه استرسی می‌گوید: حاج آقا با کسی مصاحبه نمی‌کند! - ولی صحبت‌های وی می‌تواند خیلی چیزها را مشخص کند. مرد این بار سرش را از روی موبایل خود بلند می‌کند و با همان لحن بی‌تفاوت خود جواب می‌دهد: ما با کسی دعوا نداریم! و دستش را دراز می‌کند برای دست دادن. یعنی خداحافظ به سلامت. خوش گلدی! موقع بیرون آمدن باز هم نگاهی به بالا می‌کنم. لوله‌های کولرهای گازی و دیوارهای پیش‌ساخته هنوز مصمم و پابرجا هستند. اینقدر مصمم که این سوال را به ذهن می‌آورند که: بالاخره زور شورای شهر - البته فقط یکی، دو نفر از اعضای آن - به حاج رضا و طبقه هفتم پاساژ می‌رسد، یا به قول کاسب‌ها، همه منتظر می‌مانند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد و مجوزی بگیرند و خلاص!؟ به نظر می‌رسد فعلا که زور شهردار پایتخت به حاج رضای افسانه‌ای موبایل ایران نرسیده است که این خود سوال بزرگی است. اینکه در پشت این همه اقتدار علاءالدین چه جریان یا اشخاصی پنهان شده اند؟ چه کسانی چند بار کارگران اجرای حکم را از دم در پاساژ بازگرداند؟ چه کسی به ماموران تخریب دستور دادند که فقط خراشی بر پیکره طبقه هفتم بیندازند تا بلکه جوابی برای افکار عمومی ملتهب آن روزها باشد. انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن