تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803747615




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زهره، برای اولین و آخرین بار آغوش مادر را لمس کرد


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۰




1428727794134_2020.jpg

از کودکی همیشه هرجا کم می‌آوردیم، هرجا زمین می‌خوردیم و ... تنها چشم‌مان به مادر بود زیرا همواره مادر خریدار ناز و نگاهمان بود. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه خراسان، یادش بخیر روز اول مدرسه همیشه دست‌های مهربانش دل‌هایمان را گرم‌ می‌کرد، نگاهش آرامشی بود برای روزهای پر استرس در تمام مراحل زندگی... اما در این بین هستند کودکانی که از نعمت مادر در زندگی محروم می‌شوند و شاید این محرومیت در آستانه روزهایی مانند روز مادر بیشتر گریبان‌گیر و آزاردهنده شود، زهره یکی از آن بچه‌ها است؛ زهره چند ساعت پس از تولد و بعد از تجربه‌ کردن آغوش و چشیدن طعم شیر مادر برای اولین و آخرین بار، مادرش را از دست داده و حالا هم اسم مادرش است. علت فوت زهره محمدزاده که 36 سال داشت خونریزی داخل رحمی اعلام شده است. در آستانه روز مادر پای دردل‌های خانواده‌ای می‌نشینیم که عزیزشان را چندروز قبل از این مناسبت از دست داده‌‍‌اند. علی حسین‌زاده، همسر مرحومه از روزهای خوب زندگیشان می‌گوید و اظهار می‌کند: همیشه در فامیل به «زوج خوشبخت» معروف بوده و نهایت مهربانی را با یکدیگر داشته‌ایم. وی با اشاره به اینکه هیچ‌وقت در زندگی با همسرم «ای کاش» نگفته‌ام، می‌افزاید: قرار گذاشته بودیم خطای یکدیگر را ببخشیم. حسین‎زاده از خاطرات خوب زندگیش که تعریف می‌کرد گاهی لبخند می‌زد، لبخندهایی هرچند تلخ اما یادآور خاطرات خوش روزهای گذشته بود. مادر زهره محمدزاده، فوت دخترش را از الطاف خفیه الهی دانسته و اظهار می‌کند: دخترم بسیار بامحبت و خنده‌رو بود و همه از رفتنش ناراحت شدند. مهدی، 14 ساله، پسر بزرگ این خانواده که در طول صحبت‌هایش با وجود بغض‌هایی که دائم در گلویش رفت‌وآمد داشتند قطره‌ای اشک نریخت تا اطرافیانش بیش از این غمگین نباشند، می‌گفت: زمانی که مادرم باردار بود پدرم خوراکی‌های مقوی می‌گرفت تا بنیه قوی‌تری داشته باشد اما مادرم آن‌ها را بین همه‌مان تقسیم می‌کرد. پسر بزرگ خانواده بازهم با کنترل بغضش، ادامه می‌دهد: خیلی مادرم را اذیت کردم اگر حضور داشت از او طلب بخشش می‌کردم اما باید تسلیم امر الهی بود. دایی این مرحومه که از ابتدای مصاحبه سکوت اختیار کرده بود، اظهار می‌کند: زهره حدود چندماه قبل با یکی از اطرافیان از طریق پیامک صحبت می‌کرده که محتوای پیام‎ها حاکی از آن است که زهره آن روزها کمی دلش گرفته بوده، خاله همسر زهره که دریافت‌کننده پیام بوده عنوان کرده که من به علی گوشزد می‎کنم تا بیشتر در دوران بارداری به تو توجه کند اما زهره در پاسخ می‌گوید: «ممنون، طفلک علی آقا مرد خوبیه خیلی هم بامحبته»؛ این حرف دوباره علی همسر زهره را به گریه انداخت. خواهر متوفی عنوان می‌کند: خواهرم در زمان بارداری هیچ مشکلی نداشت، نه درد خاصی، نه دیابت، نه خونریزی؛ او سه بچه دیگر را بدون مشکل به دنیا آورد؛ خواهرم تنها 36 سال داشت. زهره، مثل فاطمه(س) چهار یتیم را گذاشت و رفت... مادر زهره چهره خوشحالی دارد؛ انگار می‌داند دخترش حداقل دیگر درد نمی‌کشد؛ می‌داند زهره دیگر تنها نیست، می‌داند زهره جایش امن است و حالا پاداش زن بودنش، پاک بودنش، مادر بودنش و همسر خوب بودنش را می‌بیند... مادر زهره اشک می‌ریزد از غصه بی‌مادری زهره پنج روزه اما گاهی لبخند می‌زند؛ او ادامه می‌دهد: صبح دخترم را سالم تحویل بیمارستان داده و شب جنازه‌اش را گرفتم. وی از آخرین روزهای بارداری دخترش، می‌گوید: هر چهار بچه زهره، با سزارین به دنیا آمده‌اند همه بچه‌ها تحت نظر یک پزشک متخصص و در بیمارستان مهر به دنیا آمده‌اند؛ زهره در زمان بارداری آخر، بسیار مواظب کودک خود بود و هرماه با وجود مسافت طولانی، از چناران تا مشهد برای ویزیت شدن پیش دکتر می‌آمد و هیچ مشکلی نداشت؛ پزشک زهره، در ایام نوروز به یک مسافرت خارج از کشور رفت و به همین دلیل معرفی‌نامه‌ای به ما ارائه داد تا در صورتی که زمان زایمان دخترم رسید، سزارین را پزشک جایگزین انجام دهد و در غیر این صورت، 16 فروردین ماه عمل سزارین زهره توسط پزشک متخصص خودش انجام شود. امیررضا، فرزند دوم این خانواده که حالا دهمین سال زندگیش را بدون مادر شروع می‌کند از ابتدای مصاحبه در کنار مادربزرگش نشسته بود و بسیار دقیق بحث را دنبال می‌کرد و زمانی که چند لحظه در اتاق سکوت حاکم شد، گفت: زمانی که حال مادرم بعد از به دنیا آوردن زهره بد شد، من در اتاق پنهان شده بودم جوری که پرستاران من را ندیدند، دیدم که حال مادرم بد شده و پرستاران به او داروهای مسکن می‌زنند. وی ادامه‌ می‌دهد: بالاخره پرستاران داخل اتاق من را دیدند و بیرونم کردند اما یادم هست که پرستار زمانی که از اتاق بیرون آمد و از او راجع به حال مادرم پرسیدیم «من من» می‌کرد. مادربرزگ میان حرف امیررضا می‌گوید: زمانی که به دخترم داروهای مسکن با دوزهای بالا تزریق کرده بودند و او آرام نگرفته بود، (چندلحظه سکوت می‌کند و همراه با اشک)، ادامه می‌دهد: پرستاران از من با عذرخواهی پرسیدند، دختر شما موادمخدر مصرف می‌کرده است؟ آخر هرچقدر داروی مسکن تزریق می‌کنیم دردش آرام نمی‌شود. وی همراه با اشک‌های بی اختیارش، اضافه می‌کند: هیچ‌کس متوجه نمی‌شود که چقدر در آن لحظه استرس داشتم و نگران فرزندم بودم اما این سوال خیلی عصبی و ناراحتم کرد. مادر زهره کمی مکث می‌کند، چشمانش را پایین می‌اندازد، انگار یادآوری آن روز دلش را می‌لرزاند... می‌گوید: «صبح شانزدهم با پای خودش به بیمارستان رفتیم؛ با حرف و خنده، بدون هیچ دردی» باز چشمانش بسته می‌شوند، آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: به ما گفته بودند زهره را باید هفت صبح و ناشتا به بیمارستان برای بستری شدن ببریم اما ساعت نزدیک به 11 ظهر بود که او را به اتاق زایمان بردند، من و همسر زهره در سالن بیمارستان نشسته بودیم، حتی نمی‌گذاشتند برای استراحت به نمازخانه برویم؛ حدود سه بعد از ظهر بود که جراحی تمام شد و 10 دقیقه بعد زهره را به اتاق آوردند... من هم مثل همه مادرها از مادر شدن دوباره دخترم، از سالم بودن او و بچه‌اش، خوشحال شدم. وی ادامه می‌دهد: درد بعد از زایمان طبیعی است و زهره هم به طور طبیعی درد داشت، بچه‌اش را شیر داد و بوسید اما دردش آرام نشده بود، بی‌تاب بود؛ به پرستارها گفتم درد دارد و آن‌ها هم فقط به او مسکن می‌دادند، اما مسکن‌ها اثری نداشتند؛ دخترم فقط درد می‌کشید و ناله می‌کرد. او اضافه می‌کند: پرستارها تشخیص ندادند که این درد زایمان نیست و حتما مشکل دیگری وجود دارد؛ در این مدت نزدیک به دو ساعت دخترم درد می‌کشید و هیچ دکتری به بالای سرش نیامد، پرستاران می‌آمدند و می‌رفتند و دستگاه‌های قلب و اکسیژن استفاده می‌کردند و بعد هم دو دکتر به بالای سرش آمدند و در تمام این مدت ما بیرون از اتاق منتظر بودیم، بعد از آن دکترها خواستند تا دخترم را به اتاق عمل ببرند؛ لب‌های زهره سفید شده بود، از درد عرق شدیدی کرده بود و احساس می‌کردم دارم دخترم را از دست می‌دهم. از چهره مادر زهره مشخص می‌شود که به قسمت‌های تلخ این داستان نزدیک شده است، به قسمت‌های مبهم و بی‌جواب داستان؛ وی می‌گوید: بعد از دو سه ساعت و برای اطلاع از وضعیت دخترم از پرستارها پرس‌وجو کردم، در پاسخ اعلام کردند:«دختر شما در داخل رحم فیبروم دارد»، اما زهره در زایمان‌های گذشته فیبروم خود را برداشته بود همچنین تمام آزمایش‌های سونوگرافی زهره، عدم وجود فیبروم را برای پزشک متخصص اثبات کرده بود؛ من احساس کردم کادر بیمارستان ما را برای خبر مرگ زهره آماده می‌کنند. وی از موضوعات مبهم دیگر در آن روز، می‌گوید: پرستارها، شوهر زهره را در آن وضع و حال فرستادند به دنبال سطل پلاستیکی؛ گفتند سطل را برای خارج کردن رحم لازم دارند، شوهر زهره با آن وضعیت به دنبال تهیه سطل پلاستیکی رفت و بعد هم پرستارها به من تشر می‌زدند که چرا همراه بیمار سطل پلاستیکی را نیاورد؟ تا حدی وجود این سطل مهم بود که فکر می‌کردم جان دخترم وابسته به این سطل است. او اضافه می‌کند: بعد از عمل جراحی دوم اطلاع دادند که زهره فقط یک ایست قلبی داشته و باید برایش دعا کنید، اما ساعت 22:30 شب گفتند زهره فوت کرد. باید مادر باشی تا بفهمی انتظار به چه معناست؟ مادربزرگ از لحظه‌های سختش در بیمارستان می‌گوید: باید مادر باشی تا بفهمی انتظار کشیدن در پشت اتاق عمل آن هم زمانی که نگران فرزندت هستی، به چه معناست؟ دوباره، زهره‌ام را بزرگ می‌کنم وی خاطرنشان می‌کند: قبل از فوت دخترم قرار بود اسم بچه‌شان را «طهورا» بگذاریم اما بعد از رفتن دخترم تصمیم گرفتیم اسمش را زهره نامیده و دوباره زهره‌ام را بزرگ کنم. مادر زهره اشک‌هایش را پاک می‌کند، به زهره پنج روزه نگاه می‌کند و بعد می‌گوید: اسم دخترم، زهره را برای این نوه انتخاب کرده‌ام، دوباره زهره را بزرگش می‌کنم؛ اگر کادر پزشکی، پرستارها و بیمارستان زحمتی برای دختر و نوه‌ام کشیدند خدا اجرشان را بدهد، اما اگر ذره‌ای کوتاهی کرده باشند، من نمی‌گذرم؛ من از همه بیمارستان شکایت می‌کنم، من نمی‌خواهم این ‌چنین اتفاقی برای دیگران بیفتد، نباید این کوتاهی‌ها تکرار شوند. همسر زهره چندین سوال را مطرح می‌کند در خصوص وجود فیبروم در بدن همسرش، می‌گوید: در هنگام زایمان دوم فیبروم پنج سانتی، زایمان سوم فیبروم 11 سانتی را از بدن زهره خارج کردند اما این بار اگر فیبرومی هم وجود داشته چرا پزشک متخصص پیش از عمل به ما اطلاع نداده است؟ وی ادامه می‌دهد: سوال دومم این است که چرا این متخصص باید بعد از مسافرت و فردای آن روز بعد از کلاسش عمل جراحی همسر من را انجام دهد و اگر خسته بوده چرا این عمل را به کس دیگری محول نکرد؟ سوال سوم من این است که چرا دو متخصص حاضر، جواب‌های متناقضی در خصوص مرخص شدن زهره بعد از عمل دومش را به من دادند؟ وی با بیان اینکه از متخصص «آی.سی.یو» علت مرگ را جویا شده است، می‌گوید: پاسخی که دریافت کردم مبنی بر اینکه «نمی‎توانم به شما چیزی بگویم اما پیگیری کنید»؛ خیلی‌ها می‌گفتند رجوع به پزشکی قانونی و شکایت، بی‌فایده‌ است اما ما می‌خواهیم وظیفه اصلی‌مان را انجام دهیم. مادر زهره اظهار می‌کند: زهره دیپلم داشت و در سن کم ازدواج کرد، توصیه من به او هنگام ازدواج این بود که در زندگی انواع اختلاف هست اما هیچ‌وقت نباید از بدی‌های همسرت به من بگویی، زمانی به خانه ما برای قهرکردن بیا که دیگر نخواهی برگردی. من از زهره بسیار راضی بودم، زهره، تنها دختر من نبود بلکه مشاور خانواده و مادر بقیه بچه‌ها نیز بود؛ دخترم زندگی فاطمه گونه داشت، قناعت می‌کرد و اسراف‌کار نبود، مثل فاطمه(س) پشت سر پدرش رفت، مثل فاطمه(س) چهار یتیم را به جا گذاشت و فاطمه گونه زندگی می‌کرد. مرگ، همان شتری است که پشت در هر خانه‌ای می‌نشیند، همان پلی که دنیا را به آخرت پیوند می‌زند و همان چیزی که برای همه اتفاق می‌افتد، نگاه به مرگ با این تفاسیر زیباست و بی‌غصه... اما حالا دیگر روزهای پراسترس تحصیلی و کاری مهدی تکیه‌گاهی ندارد، شب‌های ترسناک امیررضای 10 ساله با لالایی‌های مادرانه صبح نمی‌شود، فاطمه زهرا سه ساله دیگر نوازش مادر برای شانه کردن موهایش را احساس نمی‌کند و زهره نیز هیچ خاطره‌ای از مادرش نخواهد داشت... انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن