تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):من وصىّ آخرين‏ ام، به وسيله من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مى ‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820368144




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بهاي خون حاج حبيب، نجات جان 80 رزمنده بود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بهاي خون حاج حبيب، نجات جان 80 رزمنده بود
63 خاتم‌الانبيا يكي از چهره‌هاي تأثيرگذار توپخانه‌اي سپاه در دفاع مقدس بود كه در عمليات‌هاي مختلفي به ايفاي نقش پرداخت و در كربلاي 8 آسماني شد.
نویسنده : احمد محمد تبريزي 
شهيد حاج حبيب الله كريمي فرمانده گروه توپخانه 63 خاتم‌الانبيا يكي از چهره‌هاي تأثيرگذار توپخانه‌اي سپاه در دفاع مقدس بود كه در عمليات‌هاي مختلفي به ايفاي نقش پرداخت و در كربلاي 8 آسماني شد. مقام معظم رهبري در لوح تقديري كه به خانواده شهيد حاج‌حبيب‌الله كريمي اعطا كردند اين شهيد بزرگوار را اينگونه خطاب مي‌كنند: «شجاعت و فعاليت وي به كسب فتوحات مهم در صحنه جنگ كمك كرده و سبب اعتلاي كلمه اسلام و پايداري انقلاب و حفظ ميهن اسلامي گرديده است. » به مناسبت فرارسيدن بيست‌وهشتمين سالگرد شهادت اين فرمانده توانمند جبهه‌هاي دفاع مقدس كه در 21 فروردين ماه 1366 به شهادت رسيد مروري بر مجاهدت‌هاي شهيد كريمي و چند شهيد شاخص توپخانه سپاه پاسداران داريم تا بيشتر با سبك زندگي و نحوه مبارزاتي‌شان آشنا شويم. شهيد حبيب‌الله كريمي مرد آباداني جبهه‌هاي جنگ در سال 1336 متولد شد. در رابطه با تولد حاج‌حبيب و نحوه نامگذاري ايشان، مادرشان نقل مي‌كنند كه در سال 1335 همسرشان در سفري كه به كربلاي معلي مشرف شدند، در زمان زيارت حبيب‌ابن مظاهر از خداوند طلب فرزند پسر نمودند و نيت كردند كه نامش را حبيب‌الله بگذارد و سال بعد، در هفتم اسفندماه سال 1336 خداوند فرزندي به ايشان عطا فرمود و به خاطر شكرگزاري و برآورده شدن حاجتش نامش را حبيب‌الله گذاشت و سرانجام هم به راستي حبيب خدا شد. پس از پيروزي انقلاب حاج‌حبيب‌الله به لحاظ علاقه شديدي كه به ادامه تحصيل داشت، پس از مدت‌ها تلاش و پيگيري، موفق شد ويزاي تحصيلي از كشور سوئد را در مقطع دكتري در رشته داروسازي اخذ كند و در تدارك رفتن و تهيه بليت هواپيما بود كه در 31 شهريور سال 59 با تهاجم دشمن بعثي به كشور اسلامي و شروع جنگ تحميلي برسر دوراهي سرنوشت قرار گرفت؛ رفتن به خارج از كشور و ادامه تحصيل يا ماندن در كشور و دفاع از آرمان‌هاي انقلاب، بالاخره سرنوشت او به گونه‌اي ديگر رقم خورد و ايمان در سراسر وجودش شعله كشيد كه بمان و از اسلام و انقلاب نوپا و كشورت دفاع كن. سرانجام ايشان مطمئن و مصمم راه دوم را انتخاب كرد و به دفاع پرداخت. طرح‌ها و اقدامات بزرگ شهيد كريمي كه در جبهه‌هاي جنگ خدمت در يگان توپخانه را برگزيده بود، منشاء خدمات بزرگي شد كه يكي از اقدامات بزرگ حاج حبيب و يگان توپخانه در عمليات فتح فاو بود. از ويژگي‌هاي منحصر به فرد عمليات فتح فاو دقت و حجم آتش‌هاي توپخانه و تاكتيك به كار گرفته شده در اين عمليات(والفجر8) بود كه عبارت از تمركز آتش‌ها و نيز زير آتش گرفتن عقبه‌هاي مواصلاتي عراقي‌ها بود. در اين خصوص نقش آتش توپخانه در انهدام بخش اعظم قواي دشمن با ده‌ها سند مختلف در اين عمليات ثبت شده است. گروه توپخانه 63 خاتم الانبيا(ص) به فرماندهي شهيد حبيب‌الله كريمي كه مأموريت عمل كلي قرارگاه خاتم را به عهده داشت نيز مانند عمليات بدر نقش محوري و اساسي در پشتيباني آتش از اين عمليات داشت. سردار شهيد حاج‌حبيب‌الله كريمي با گسترش گردان‌هاي توپخانه سازماني و تحت امر خود در ساحل رودخانه اروند كه از آبادان تا قصبه در شرقي‌ترين نقطه جزيره آبادان مستقر شده بودند ضربات سنگين و كمرشكني به ارتش و نيروهاي عراق وارد كرد به طوري كه هيچ ستوني از يگان‌هاي ارتش عراق نمي‌توانستند از زير آتش‌هاي توپخانه گروه 63 سالم بگذرند و به هر صورت با تلفات و خسارات مواجه مي‌شدند. بعد از عمليات والفجر 8 عراقي‌ها طي عملياتي كه آن را دفاع متحرك مي‌ناميدند شهر مرزي مهران را در استان ايلام تصرف كردند كه نيرو‌هاي خودي طي عمليات كربلاي يك آن را پس گرفتند. در اين عمليات نيز شهيد حبيب‌الله كريمي با دريافت مأموريت طي زمان بسيار كوتاهي چند گردان توپخانه از جنوب به غرب آورده و با طرح‌ريزي و اجراي آتش‌هاي پشتيباني قوي نقش محوري در آزاد‌سازي مهران داشت. اولين عمليات اما اولين عمليات بزرگي كه حبيب‌الله با گروه خود و با مديريت عالي، نقش خوبي در آن ايفا كرد بدر بود. نقش گروه توپخانه 63 خاتم الانبيا(ص) در اين عمليات زبانزد همه فرماندهان سپاه و ارتش شده بود و اين همه مديون تلاش شهيد حبيب‌الله كريمي بود. بعد از عمليات بدر مسئوليت پشتيباني آتش توپخانه از جزاير در وضعيت پدافندي به حبيب‌الله و گروه قدرتمندش واگذار شد. ايشان ضمن انجام اين كار با راهنمايي حسن شفيع‌زاده طرح ابتكاري مهمي را به كار برد كه بعد از ساليان درازي كه از آن مي‌گذرد هنوز به عنوان يك طرح بسيار مهم و تأثيرگذار بر وضعيت جبهه جنگ از آن ياد مي‌شود. حبيب‌الله كريمي با دريافت مأموريت مقابله به مثل و زدن اهداف دشمن در منطقه العماره متوجه كافي نبودن برد و عدم‌امكان زدن آن اهداف به وسيله توپخانه مي‌شود. لذا بعد از بررسي، طرح ساخت يك سكوي بتوني بزرگ در وسط در هور تهيه و آن را به فرماندهان قرارگاه ارائه كرد كه شديداً مورد استقبال قرار گرفته و بعد از ساخت آن يك سيستم توپخانه دوربرد را روي آن مستقر و براي اولين بار و در كمال ناباوري دشمن اهداف مهمي در استان العماره با غافلگيري تمام زير آتش قرار گرفتند و تلفات و خسارات زيادي به آنها وارد شد. اين اقدام حبيب موجب قطع بمباران و موشكباران شهر‌هاي كشورمان تا مدت مديدي توسط عراقي‌ها شد چراكه ضربات جبران‌ناپذيري از آتش توپخانه در اثر اين طرح شهيد كريمي خوردند. اين كار يكي از طرح‌هاي بسيار مهم دوران جنگ در توپخانه سپاه مي‌شد كه مبدع و و مبتكر و مجري آن ايشان بود. بعداز والفجر8 و كربلاي يك در عمليات كربلاي 5 هم شهيد كريمي با سازماندهي و به كارگيري يگان‌هاي توپخانه در اختيارش موفق شد آتش بسيار پرحجم و قوي را براي پشتيباني از عمليات طرح‌ريزي و اجرا نمايد. در اين عمليات ارتش عراق حدود 70هزار كشته و زخمي داد كه بخش عمده‌اي از آن در اثر آتش‌هاي توپخانه خودي بود و گروه 63 به فرماندهي حاج‌حبيب‌الله كريمي همچون گذشته عملكرد موفقي در اين عمليات داشت. اول مادر، دوم رهبر و سوم شهادت برادر شهيد در خاطره‌اي از ديدارش با حضرت امام‌(ره) تعريف مي‌كند: «حبيب‌الله علاقه شديدي به حضرت امام(ره) داشت و هميشه مي‌گفت به خاطر عشقي كه به امام دارم در جبهه مانده‌ام. به لطف خدا بعد از مراسم چهلم حبيب‌الله در خرداد سال 66 به اتفاق مادر و همسر شهيد به صورت خصوصي به دست‌بوسي و ملاقات حضرت امام رفتيم و من به حضرت امام عرض كردم به لحاظ علاقه وافري كه شهيد نسبت به حضرت عالي داشت ولي به لحاظ مسائل جبهه و جنگ موفق به ديدار نشد به نيابت از ايشان به خدمت و دست‌بوسي شما شرفياب شديم و اين ديدار از بركات شهادت حبيب‌الله بود كه نصيب ما گرديد. حبيب‌الله مي‌گفت من در اين دنيا سه كلمه را زيبا‌تر و مقدس‌تر مي‌دانم: اول مادر، دوم رهبر و سوم شهادت.» حبيب‌الله همواره از شهادت با افتخار صحبت مي‌كرد و آرزوي ايشان بود و مي‌گفت تا لياقت پيدا نكنيم خداوند خريدارمان نمي‌شود و زماني كه دوستانش به شهادت مي‌رسيدند ايشان غبطه مي‌خورد خصوصاً زماني كه حاج‌حسين كابلي معاونت عمليات يگان شهيد شد ايشان بسيار بي‌تاب شده بود. حاج حبيب 78 ماه در جبهه حضور داشت و در كارنامه توپخانه افتخار‌آفرين 63 خاتم‌الانبيا(ص) نام 16 عمليات غرورآفرين ثبت شده است. ايشان در مدت حضورش در جبهه دو مرتبه يكي در والفجر 3 و يكي در فتح خرمشهر زخمي شد كه هيچكدام او را از راه مقدسش باز نداشت و آخرين بار نيز مصدوم و سپس شهيد شيميايي شد. حبيب در همه عمليات‌هاي بزرگ و كوچك از آغاز جنگ تا كربلاي 8 حضور داشت و مدت 78 ماه حضور در دفاع مقدس مدال اخلاص و افتخار اين مرد خداست كه واقعاً حبيب خدا بود. در نهايت فرمانده توپخانه 63 خاتم الانبيا(ص) در بيست و يكم فروردين ماه سال 1366 در شلمچه به درجه رفيع شهادت رسيدند. نجات جان 80 نفر ابوالقاسم آقاجاني ياسيني مسئول اطلاعات نظامي تيپ 63 خاتم الانبيا و از همرزمان شهيد حبيب‌الله است، او حضور شهيد حبيب‌الله كريمي در جبهه را نشان دو عامل پايمردي و استقامت و تبعيت و پيروي او از ولايت فقيه مي‌داند. ياسيني در تشريح نحوه شهادت حاج حبيب مي‌گويد: 20 فروردين سال 66، قبل از عمليات كربلاي8 بود كه شهيد كريمي به همراه آخرين همراهش سردار نوشادي به سمت اهواز راه افتادند. هوا تاريك شده بود كه به اهواز رسيدند. فرداي آن روز اما انجام كارهايشان تا ظهر طول كشيد. حاج حبيب آن روز حالت عجيبي داشت. حوالي غروب بود كه به قرارگاه مركزي خاتم الانبيا(ص) رسيدند و نيمه‌شب به سمت خرمشهر حركت كردند، چند كيلومتري مانده به جاده مندوان، دشمن خرمشهر و اطراف آن را زير آتش شديد توپخانه، كاتيوشا و ديگر ادوات گرفته بود. ناگهان بوي شديد بمب‌هاي شيميايي منطقه را فرا گرفت. حاج حبيب‌الله از ماشين پياده شد و دوان‌دوان به سمت سنگرها رفت تا بچه‌هايي كه در سنگر خواب بودند را بيدار كند. حاج‌حبيب‌الله كريمي بعد از بيدار كردن بچه‌ها جلوي آخرين سنگر سرش به تير آهن يكي از سنگرها برخورد مي‌كند، از پا مي‌افتد و براثر تنفس زياد گازهاي شيميايي به شهادت مي‌رسد. شب 22 فروردين 1366 حاج‌حبيب جان 80 نفر را نجات داد. شهادتش هم براي بچه‌ها درس بود. او را بحق بايد شهيد ايثار ناميد. او رزمنده‌اي خستگي‌ناپذير بود كه در نهايت ايثار مزد مجاهدت‌هايش را از خداوند گرفت. شهيد شيخ محمود ملكي اسمش محمود ملكي بود و عموماً بچه‌ها حاج ملكي يا شيخ محمود صدايش مي‌كردند. يكي از همرزمان شيخ محمود، خصوصيات شهيد را اينگونه روايت مي‌كند: «اول فكر مي‌كردم او هم از آن روحاني‌هاست كه فقط مي‌روند تو وادي رساله و بس. اما طولي نكشيد كه در جمع بگوو بخند ما وارد شد. آن زمان فهميدم كه اين شيخ، دست همه را از پشت مي‌بندد و كسي هم نمي‌تواند از عهده زبان تيزش برآيد. كسي نمي‌دانست شيخ محمود چه كاره است؟ بعد از مدتي كه رفتم توي بحرش، فهميدم كار اصلي شيخ محمود در گردان حضرت زينت(س) از لشكر 10 سيد‌الشهداست.» شيخ محمود روحاني بود كه در دل همه جا باز كرده بود. هم در مراسم بگو و بخند و هم در مراسم دعا و عزاداري حضوري فعال داشت و كاملاً پايبند نماز شب و نافله‌ها بود. يكي از پاهاي شيخ محمود مادرزاد فلج بود اما او با همان پايش دوشادوش بچه‌ها كربلاي5 را فتح كرده بود. در منطقه عمليات هم مثل يك مسئول گردان بالا و پايين مي‌رفت، ‌در خط، در قرارگاه، پشت ماشين، روي موتور و خلاصه كلام مثل آچار فرانسه به درد هر كاري مي‌خورد. شيخ محمود در همه زمينه‌هاي ديني، سياسي، اخلاقي، تفريحي، رزمي، استقامت و مديريت و جذبه نمره‌اش يك بود. پدر شهيد تعريف مي‌كند: «يكي از خصوصيات محمود اين بود كه هر وقت مي‌خواست بره جبهه قرآن را برمي‌داشت، باز مي‌كرد و مي‌خوند و مي‌گفت ما رفتيم، باز هم مي‌آييم. اما بار آخر كه مي‌رفت لاي قرآن را باز كرد، برقي توي چشماش نمايان شد و زير لب خيلي آروم گفت:‌ «انالله و انا اليه راجعون.» اون روز كسي چيزي نفهميد، اما وقتي خبر معراج محمود رو آوردن همه به يقين فهميديم از شهادتش باخبر بوده. » شيخ محمود در عمليات بيت‌المقدس2 به ديدار حق شتافت و براي هميشه آسماني شد. شهيد رمضان‌علي نقي‌زاده اسمش رمضان‌علي بود؛ بچه‌اي زبر و زرنگ، تيز و جسور و نترس و در عين حال متواضع و فروتن. از همه نظر خوش بود، خوش ذوق، خوش مجلس و خوش فهم و در كل يك هيئتي كامل. صداي خيلي خوبي داشت و زماني كه در حال خودش بود و شروع به خواندن مي‌كرد، بچه‌ها را به فضاي ديگري مي‌برد. همه بچه‌ها از استعداد و پشتكار رمضان‌علي تعريف مي‌كردند. يكي از همرزمان رمضان‌علي تعريف مي‌كند كه رمضان‌علي عكس دختر كوچك و همسرش را با خود به جبهه نمي‌آورد و مي‌گفت: «عكس دخترم را نمي‌آورم تا شيطان خداي ناكرده از علاقه به زن و بچه سوء‌استفاده نكنه و بتونم در همه اوقات، كارم رو به نحو احسن انجام بدم.» يكي از همرزمانش درباره او مي‌گويد: تيزهوشي رمضان‌علي در ضلع غربي جزيره جنوبي مجنون و استفاده از سه آتشبار حمزه، ياسر و عمار زبانزد رزمندگان بود. رمضان‌علي و ديگر بچه‌ها در جزيره و در فاصله چهار كيلومتري با خط اول عراق قرار داشتند. جلسه‌اي در يكي از قرارگاه‌هاي دشمن در حال برگزاري بود و نيروهاي ايراني منطقه را با دقت زيرنظر داشتند. پس از پايان جلسه و با رسيدن فرمان آتش، در مدتي كمتر از سه دقيقه، هر سه آتشبار قرارگاه را زيرآتش گرفتند. آتشبار ياسر (توپ 203) با ماسوره‌هاي تأخيري، آتشبار عمار با ماسوره‌هاي زماني (توپ 155) و آتشبار حمزه (كاتيوشا) با حجم آتش خود كولاك كردند. در يك لحظه زمين و زمان و قرارگاه را به هم دوختند و گوشه‌‌اي از توان توپخانه سپاه اسلام را به مزدوران بعثي نشان دادند. رمضان‌علي كه در اول رمضان سال 1342 متولد شده بود در اول رمضان سال 1365 و در دفاع از دين و وطن به شهادت رسيد و نام خود را براي هميشه جاودانه كرد. رمضان‌علي يكي از ديده‌بانان نمونه و مخلص يگان توپخانه بود كه بعد از عمليات والفجر8 در منطقه خسروآباد به شهادت رسيد. شهيديوسف دايي ماسوله يوسف دايي‌ماسوله هم يكي از نيروهاي متبحر واحد توپخانه بود. او معاون واحد ديده‌باني بود و حضورش در عمليات‌ها تاثير بسزايي در پيشبرد اهداف عمليات داشت. يوسف همانند ديگر نيروهاي توپخانه از بچه‌هاي مخلص و باتقوا بود و هر جا صحبتي از يوسف پيش مي‌آمد همه ياد خوبي‌هايش مي‌افتادند و به نيكي از او ياد مي‌كردند. يكي از عادت‌هاي خوب يوسف در جبهه انجام غسل جمعه بود. دوستانش در جبهه درباره اين ويژگي رفتاري شهيد دايي ‌ماسوله مي‌گويند: «يوسف روي غسل جمعه خيلي حساس بود وسعي مي‌كرد غسل جمعه‌اش فراموش نشود و همه را سفارش به غسل جمعه مي‌‌كرد. يوسف هميشه همين طور بود و در كارهاي خير پيشقدم. او بعد از مجروح شدن حاج ضعيري مسئوليت واحد را عهده‌دار شده بود. يوسف قبل از اينكه به عنوان مسئول واحد در دل ما جا باز كند به عنوان دوستي مهربان و برادري عزيز در قلبمان جا گرفته بود.» حال و هواي يوسف در روز شهادتش براي بسياري از همرزمان عجيب بود. يكي از همرزمانش تعريف مي‌كند:« يوسف بيشتر وقت‌ها پيشنماز ما بود. بچه‌ها هم به او اقتدا مي‌كردند و نماز را حتي‌المقدور به جماعت اقامه مي‌كرديم. اما روز شهادت هر قدر به يوسف اصرار كرديم كه جلو بايستد زير بار نرفت كه نرفت. هر چه بيشتر اصرار مي‌كرديم كمتر نتيجه مي‌گرفتيم. به هر حال نماز را فرادي خوانديم. يوسف هم در گوشه‌اي از سنگر نمازش را خواند. گويا مي‌خواست به تنهايي با معبودش راز و نياز كند. بعد از اداي نماز و خوردن ناهار همراه بچه‌ها با ماشين به راه افتاديم. آن روز يوسف حالت عجيبي داشت. چهره‌اش مليح و بشاش بود و كمتر حرف مي‌زد.» همان روز خبرشهادت يوسف مي‌رسد. بچه‌ها در سنگر درگوشه‌اي زانوي غم را بغل گرفته و بغض كرده بودند. پرچم سياهي هم روي سر در سنگر نصب شده بود و صداي نوار قرآن بلند بود. يوسف پشت لودري كه در معدن شن تركشي شده، افتاده بود. او از شدت درد و تشنگي آن قدر زمين را چنگ زده بود، تا شهادت را با لبخندي كه بر لبانش نقش بسته بود در آغوش كشيده باشد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۹ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن