تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803838814




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تورقی نوروزی بر خاطرات آزادگان/ روزه کتک خوردن در اردوگاه


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: میز مطالعه نوروزی- ۶/
تورقی نوروزی بر خاطرات آزادگان/ روزه کتک خوردن در اردوگاه

کتاب روزگاران اسارت


شناسهٔ خبر: 2518360 پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۶
فرهنگ > انقلاب و دفاع مقدس

کتاب «اسارت» اواخر سال ۸۲ توسط انتشارات روایت فتح، آماده و بهار سال ۸۳ چاپ شد. آخرین نوبت چاپ این کتاب هم در سال ۸۹ بود. این کتاب روایتی است از خاطرات مردانی که ایستادند تا بمانیم. خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: کتاب اسارت از مجموعه کتاب‌های «روزگاران» انتشارات روایت فتح است.کتاب‌های روزگاران، مانند مجموعه کتاب های یادگاران، خاطرات چند سطر یا چند جمله‌ای رزمندگان یا نزدیکان آن‌ها را شامل می‌شوند. در کتاب اسارت نیز، خاطرات چند جمله‌ای از اسرای اردوگاه های عراق بعثی، به مدد لیلا قلی پور اسکویی گردآوری شده است.
کتاب اسارت
برای تورق و مرور این کتاب جیبی، که در سال ۸۹ به چاپ سوم رسیده، ۱۰ خاطره از آن را گلچین کرده‌ایم که مرور و خواندنشان و همچنین تدبر در آن‌ها، زنده نگه داشتن یاد و خاطره ایثارگرانی است که نوروز و سال تحویل‌های زیادی را به دور از خانواده‌ها در محیط های غریب اردوگاه‌های عراق، گذرانده‌اند و دعای «یامقلب القلوب و الابصار» را با مظلومیت و صدای آرام خوانده‌اند، به امید آن که «حوّل حالنا» یشان به آزادی از اردوگاه ها و سلول های تاریک بیانجامد.بریده‌های خواندنی؛هرکس دوتا پتو داشت و به اندازه عرض شانه‌هایش جا برای خوابیدن. هوا که سرد می‌شد، می گشتیم ببینیم کسی پالتویش را سر میخ زده است، برداریم بیندازیم رویمان. آخرسر هم که خیلی سردمان می شد، بلند می شدیم و نرمش می کردیم.***می‌گفتند «باید تلویزیون داشته باشید، واسه اخبار، فوتبال.» اما فقط همین نبود؛ همه چیزی داشت. شلنگ آب را می‌گرفتیم روش. می‌سوخت. می‌بردند، یکی دیگر می آوردند.***تلویزیون که می‌سوزاندیم، سریع یکی دیگر می آوردند، اما قرآن که می‌خواستیم، باید یک ماه به صلیب سرخ می‌گفتیم، دو ماه اعتراض و اعتصاب می‌کردیم تا بالاخره برایمان بیاورند.***ما روزه بودیم. آن ها هم بودند. همان طور که کتک می خورد، گفت «نزن سیدی، تشنه ت می شه.» گفت «نه، بگذار بزنم. دلم خنک می شه.»***
بازگشت آزادگان
نماز را باید سریع می‌خواندیم. می‌آمدند هلمان می دادند. مسخره مان می‌کردند؛ نه عراقی‌ها، جاسوس‌ها و خودی‌های سابق.***می گفتیم «سلام». می زدند توی گوشمان «تبلیغات ممنوع».***شب صدای ناله و فریاد، صبح جنازه کشی. هر شبی که سروصدا زیاد بود، فردا صبحش یک جنازه از زندان می رفت بیرون. ما از سوراخ توی دیوار می دیدیم. جنازه ها را می دادند به خانواده هایشان و پتوهایشان را می سوزاندند. بچه های ما نبودند؛ عراقی بودند.***می آمدم توی محله. خیابان، کوچه، خانه. می گفتم «دارم خواب می بینم؟» می گفتند «نه بابا! تو آزادی. ببین این خونتونه، این خیابونتونه، این کوچه تونه.» می گفتم «خب اگه من خواب نمی‌بینم، بگذار ببینم ماشین می‌آد بوق بزنه، من می رم کنار کنار یا نه؟» عراقی‌ها که سوت می‌زدند، می فهمیدیم هنوز همان جایم.***بردندمان بازجویی. حسین که آمد برود توی اتاق، افسر عراقی یک لگد زد به پشتش. تازه کمرش را عمل کرده بود. نوبت به من رسید. شکمم را دادم جلو که نزند به پشتم. زد پس گردنم.









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن