تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815444379




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پیشی کوچولوی پشمالو


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


داستان؛
پیشی کوچولوی پشمالو
دختر كوچولوي مهربان از اينكه يه دوست پشمالو پيدا كرده بود خيلي خوشحال بود.



  به گزارش سرویس کودک جام نیوز، گربه پشمالو داستان قشنگی دارد که بچه ها آن را بخوانند.   در یك باغ زیبا و بزرگ، گربه پشمالویی زندگی می‌كرد .او تنها بود. همیشه با حسرت به گنجشكها كه روی درخت با هم بازی می‌كردند نگاه می‌كرد .یكبار سعی كرد به پرندگان نزدیك شود و با آنها بازی كند ولی پرنده‌ها پرواز كردند و رفتند. پیش خودش گفت: كاش من هم بال داشتم و می‌توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازی كنم.
دیگر از آن روز به بعد، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز كردن بود. آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای كوچك شنید. شب به كنار گربه آمد و با عصای جادوئی خود به شانه‌های گربه زد.
صبح كه گربه كوچولو از خواب بیدار شد احساس كرد چیزی روی شانه‌هایش سنگینی می‌كند. وقتی دو بال قشنگ در دو طرف بدنش دید خیلی تعجب كرد ولی خوشحال شد. خواست پرواز كند ولی بلد نبود.   از آن روز به بعد گربه پشمالو روزهای زیادی تمرین كرد تا پرواز كردن را یاد گرفت البته خیلی هم زمین خورد.
روزی كه حسابی پرواز كردن را یاد گرفته بود،‌ در آسمان چرخی زد و روی درختی كنار پرنده‌ها نشست
وقتی پرنده‌ها متوجه این تازه وارد شدند، از وحشت جیغ كشیدند و بر سر گربه ریختند و تا آنجا كه می‌توانستند به او نوك زدند. گربه كه جا خورده بود و فكر چنین روزی را نمی‌كرد از بالای درخت محكم به زمین خورد. یكی از بالهایش در اثر این افتادن شكسته بود و خیلی درد می‌كرد. شب شده بود ولی گربه پشمالو از درد خوابش نمی‌برد و مرتب ناله می‌كرد. فرشته كوچولو دیگر طاقت نیاورد، خودش را به گربه رساند. فرشته به او گفت: هر كسی باید همانطور كه خلق شده، زندگی كند. معلوم است كه این پرنده‌ها از دیدن تو وحشت می‌كنند و به تو آزار می‌رسانند. پرواز كردن كار گربه نیست. تو باید بگردی و دوستانی روی زمین برای خودت پیدا كنی. بعد با عصای خود به بال گربه پشمالو زد و رفت.   صبح كه گربه پشمالو از خواب بیدار شد دیگر از بالها خبری نبود. اما ناراحت نشد. یاد حرف فرشته كوچك افتاد. به راه افتاد تا دوستی مناسب برای خود پیدا كند. به انتهای باغ رسید. خانه قشنگی در آن گوشه باغ قرار داشت. خودش را به خانه رساند و كنار پنجره نشست. در اتاق دختر كوچكی وقتی صدای میو میوی گربه را شنید، با خوشحالی كنار پنجره آمد. دختر كوچولو گربه را بغل كرد و گفت: گربه پشمالو دلت می‌خواد پیش من بمانی. من هم مثل تو تنها هستم و هم بازی ندارم.اگر پیشم بمانی هر روز شیر خوشمزه بهت می‌دم. دختر كوچولوي مهربان از اينكه يه دوست پشمالو پيدا كرده بود خيلي خوشحال بود.   می توانم/ 2009



۰۶/۰۱/۱۳۹۴ - ۰۹:۳۲




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن