واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: انفجار در اتاق عمل بدون شک پیروزی و موفقیت در یک عملیات جنگی به عوامل مختلف بستگی دارد تا آنجا که ممکن است میزان و کارآیی هر یک از این اسباب و لوازم در پیشبرد سریع عملیات و حداقل ضایعات نقش مهمی را ایفا نماید، که در ورای همه اینها معتقدیم تا مشیت و خواست الهی نباشد هیچ کاری را نمیتوانیم انجام دهیم و پیش بریم ولی از طرفی مشیت الهی نیز بر این است که ما اسباب و لوازم تحقق خواستهای خداوندی را که همانا جز خیر و نیکی برای بندگانش چیز دیگری نیست، به نحو احسن فراهم نمائیم.یکی از این عوامل مهم، مسئله پزشکی و امداد پزشکی در جبههها میباشد. برادران و خواهران این قسمت نقش مهمی در پیشبرد عملیات دارند، به طوری که ما میدیدیم امدادگران پا به پای رزمندگان به قلب دشمن میروند تا اگر برادر رزمندهای مجروح بشود بلافاصله به درمان و انتقال آنان به پشت جبهه بپردازند.در این مطلب ما قصد داریم با بیان گوشه ای از خاطرات این عزیزان یادی از فداکاری هایشان کنیم . انفجار در اتاق عمل ساعت 12 ظهر در بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء مشغول گفتن اذان ظهر بودم و بچه های اورژانس و بهداری هم آماده انجام فریضه نماز می شدند . در بیرون اورژانس یک نماز خانه صحرایی بر پا شده بود ، صفوف برای اقامه نماز شکل گرفت .در همین هنگام مجروحی را به بیمارستان آوردند . من سریع به نزدیک او رفتم ، رزمنده مجروح مرتب ذکر می گفت ، اما صحنه خیلی عجیب آن بود که یک خمپاره 60 میلیمتر به بازوی او اصابت نموده ولی عمل نکرده بود .و او را به روی تخت خوابانده و سریع یک سرم به او وصل کرده و با کمک بچه ها او را به اتاق عمل بردیم . طبق دستور پزشک به علت خونریزی زیاد چند واحد خون به او تزریق کردیم . بعد از آن تصمیم گرفته شد که در همانجا خمپاره بیرون آورده شود . پزشک بیهوشی گفت :این کار خطرناکی است و احتمال انفجار گلوله وجود دارد ، ولی پزشک جراح با توجه به وضعیت بیمار پافشاری می کرد تا این عمل هر چه سریعتر انجام شود . بالاخره تصمیم گرفته شد تا با توکل به خداوند او را عمل کنند . در حین عمل حالت عجیب در اتاق عمل حکمفرما بود ، هر لحظه احتمال داشت خمپاره منفجر شود ، با ذکر و صلوات و با احتیاط کامل بعد از دو ساعت تلاش با اتکا به خداوند متعال خمپاره بیرون آورده شد و عروق که خونریزی فراوان داشت بررسی و جلوی خونریزی گرفته شد ، بعد از آن یک آتل گچی به دست او گرفته و به اتاق ریکاوری منتقل شد . مجروح موقع به هوش آمدن ذکر امام حسین بر لب داشت و شور و حال عجیبی به وجود آمده بود .
این یکی از عجیب ترین جراحی هایی بود که در طول جنگ اتفاق افتاد چرا که به جای ترکش و .... ،خمپاره به رزمنده اصابت نموده بود . تعدادی عکس از زمانی که مجروح را به اتاق عمل منتقل می کردیم توسط بچه های اورژانس گرفته شد که در سطح کشور و به خصوص جبهه پخش شد و نمایشگاه های دفاع مقدس در معرض دید همگان قرار گرفت .درد مشترک عملیات والفجر 8 شروع شده بود . شور و شوق وصف ناپذیری بر فضای عملیات آنجا حکومت می کرد . هر کسی در پی کاری بود . تیم های غواصی خود را برای عبور از اروند آماده می کردند .از زمین و آسمان آتش می بارید . لحظه به لحظه کسی در خون خود می غلطید . انبوه مجروحان در پشت اورژانس نشان از تراکم آتش دشمن داشت . حسین خرازی ضمن رهبری عملیات ، دلش برای مجروح ها می تپید ، دستور داد تا مجروحین را پراکنده کنند تا دوباره آسیب نبینند و به تیم های پزشکی توصیه می کرد تا با سرعت و بدون استراحت به کار درمان مجروح ها بپردازند . ناگهان تعدادی پزشک وارد منطقه عملیاتی شدند و برای همین دستور به درون اورژانس رفتند ، حالا دیگر به تعداد مجروحینی که تحت عمل قرار می گرفتند افزوده می شد . من وارد اورژانس شدم . صحنه عجیبی بود . بچه های جنگ با بدن های پاره پاره دردی داشتند فراتر از توصیف و پزشکان و پرستاران خدمتگزار نیز همدرد اینان بودند .درد ، درد زخم نبود ، درد ، درد عشق بود دردی که به جان اطباء نیز نشسته بود . آنجا همه درمانی می خواستند آسمانی . برای کاری از سنگر اورژانس خارج شدم که ناگهان سنگر مورد اصابت گلوله های آتشین دشمن قرار گرفت . صحنه ای به ظاهر اسف بار به وجو د آمد آنچنان که نمی شد تشخیص داد که پاره های بدن مال کدام شهید است . اما من همیشه به این می اندیشم که درد مجروحان و پزشکان آن سنگر ، درد مشترک بود .دردی که سودای پیوند با خداوند را جست و جو می کرد . آن هنگامه خونین چیزی جز شباهتی انکار ناپذیر با هنگامه عاشورا . آن روز دردمندان سنگر اورژانس درمانی یافتند آسمانی و جشنی بر پا کردند جاودانی .در پناه دو سه گونی مشغول بستن زخم مجروحی است که خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر می شود و همه بدنش آسیب می بیند . جراحات او بسیار زیاد است .با زحمت زیاد روی زانو می ایستد ، دهان را باز می کند ؛ زبان را تکان می دهد . یک یا زهرا می گوید و پر می کشد . او امداد گر شهید هاشم صناعی است . یک یا زهرا از عملیات قبلی او را می شتاختم ، یعنی موقعی که به سمت آبادان حرکت کردیم و دیر رسیدیم و هواپیماهای عراقی بالای سر اتوبوس ها ظاهر شدند ، در آن موقعیت همه به دنبال پناهگاهی می گشتند و در فکر حفظ جان خود بودند ، ولی او باند پانسمان به یک دست و قیچی به دست دیگر به این سو و آن سو می شتافت تا مجروحان دیگر را مداوا کند .در این عملیات، یعنی کربلای 5 نیز روحیه قبل را داشت . از دیشب که عملیات شروع شده تا حالا ، به اندازه یك چشم بر هم زدن بیکار نبوده و زخمهای همه مجروح های گردان یا زهرا(س) را یکی پس از دیگری می بندد . در پناه دو سه گونی مشغول بستن زخم مجروحی است که خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر می شود و همه بدنش آسیب می بیند . جراحات او بسیار زیاد است .با زحمت زیاد روی زانو می ایستد ، دهان را باز می کند ؛ زبان را تکان می دهد . یک یا زهرا می گوید و پر می کشد . او امداد گر شهید هاشم صناعی است . دکتر خارجیبیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء در منطقه عملیاتی خیبر آماده مداوای مجروحین بود . با شروع عملیات خیبر همه در تکاپو و فعالیت بودند ، در این میان پزشک جراحی توجه مرا جلب کرد ، او بدون احساس خستگی به مداوای مجروحین مشغول بود . در فرصتی مناسب با او صحبت کردم .او اهل تایلند بود و هدف از حضور در جبهه نبرد را عشق به امام به خمینی و اعتقاد به فکر و هدف ایشان بر شمرد . روحیه قوی و غیر قابل وصف او باعث شده بود اوقات فراغت خود را نیز در کنار امدادگران و رزمندگان سپری نماید .نفوذ کلام عملیات با نبرد سنگین دو طرف همچنان ادامه داشت ، پست امداد ما در کنار آبهای هور بر پا گردیده بود ، در آن لحظه مشغول مداوای مجروحین بودم . تعدادی مجروح را به داخل پست امدادی آوردند ، سریعاً آماده رسیدگی به آنها شدیم .در بین آنها مجروحی توجه همه را به خود جلب کرد . در اثر اصابت گلوله خمپاره به داخل سنگر دو دست و دو پایش قطع شده بود. با توجه به این که زخم او تازه بود و سریعاً او را به اینجا رسانده بودند ؛ مجروح هوشیاری خوبی داشت و مرتب فریاد می زد : امام خمینی قربانت بروم ، جان من فدای جان امام خمینی ، امام حسین شهادت را نصیب من بگردان و بعد هم پی در پی کلمه شهادتین را بر زبان جاری می نمود . لباس های او کاملاً خون آلود بود و به نظر می رسید ، بسیجی باشد ، خوب دقت کردم ، متوجه شدم یکی از برادران ارتش می باشد ؛، روحیه شهادت طلبی ایشان ، من و اطرافیان را متحیر کرده بود؛ آنقدر این صحنه در من تأثیر گذاشت که پس از گذشت سالها هنوز ذکرهایی که بر زبان جاری می کرد ، در ذهنم نقش بسته است . مطالب خواندنی: لحظه شهادت یک نوجوان بسیجیمی خوای از درس خوندن فرار کنی ؟جگر شیر نداری، سفر عشق مرو!کوله باری از عشق منبع : برگرفته از ساجدتنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 475]