تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از آدم بد اخلاق توبه نمى‏پذيرد. عرض شد: اى رسول خدا، چرا؟ فرمودند: چون ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819831072




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یاد یادگار/ 6 فاطمه طباطبایی: احمد آقا همیشه نگران رفاه زدگی مسئولان بود/ هرگز انزوای سیاسی را انتخاب نکرد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یاد یادگار/ 6
فاطمه طباطبایی: احمد آقا همیشه نگران رفاه زدگی مسئولان بود/ هرگز انزوای سیاسی را انتخاب نکرد
یکی از مهمترین دغدغه‌های سید احمد آقا این بود که هیچگاه نباید بین مردم و مسولان فاصله ایجاد شود و همیشه نگران رفاه زدگی مسئولان بود.

خبرگزاری فارس: فاطمه طباطبایی: احمد آقا همیشه نگران رفاه زدگی مسئولان بود/ هرگز انزوای سیاسی را انتخاب نکرد



خبرگزاری فارس- سرویس سیاسی اسفند سال 93 مصادف است با بیستمین سالگرد رحلت حاج احمد آقا خمینی که به باور بسیاری از بزرگان نظام عنصری بی‌بدیل و عزیزترین شخص برای بنیان‌گذار جمهوری اسلامی محسوب می‌شد و ملت ایران مدیون نقش پرتلاش و پرتوان وی در حراست از سلامتی جسمی و آرامش خاطر امام بزرگوار است. خبرگزاری فارس قصد دارد در یادنامه‌ای به گوشه‌ای از وجوه شخصیتی حجت‌الاسلام سیداحمد خمینی بپردازد. متن زیر قسمت‌هایی از گفتگویی است که سال 1387 خانم فاطمه طباطبایی، همسر مرحوم سید احمدآقا خمینی با ویژه‌نامه نوروزی مجله شهروند امروز انجام داده است: از نحوه آشنایی با خانواده امام و در نهایت خواستگاری و ازدواج با مرحوم حاج احمدآقا بگویید ما امام را می‌شناختیم چه قبل از تبعیدشان و چه بعد از تبعید. قبل از تبعید به عنوان یکی از مدرسین بزرگ حوزه و بعد از تبعید به عنوان رهبر مبارزه. اما ماجرای خواستگاری و ازدواج ما مفصل است و من در کتاب خاطرات خودم که انشاءالله به زودی منتشر می‌شود به طور مفصل توضیح داده‌ام اما به خاطر اینکه سؤال کردید به طور اجمالی می‌گویم: خواهر احمدآقا(فریده خانم) من را به خانواده امام معرفی کرده بود. این ماجرا در چه سالی است؟ در سال 49 که امام در نجف تبعید بودند. خلاقه به نجف خبر دادند. امام هم خانواده ما را و مخصوصاً پدرم آیت‌الله سلطانی را به خوبی می‌شناختند و در زمان زعامت آیت‌الله بروجردی با هم ارتباط زیادی داشتند لذا امام جواب مثبت دادند و ما در آن زمان با خانواده برای زیارت به عراق رفته بودیم و رفت و آمدهایی صورت گرفت وقتی خواستگاری، به طور رسمی صورت گرفت پدرم گفتند بعد از بازگشت به ایران و صحبت با احمدآقا جواب می‌دهم. یعنی ایشان موافق نبودند یا اینکه... چرا در مجموع موافق بودند ولی باید شرایط آن روز را تصور کنیم نه امروز که می‌بینیم امام انقلابشان پیروز شده، حکومت تشکیل دادند و عزت و احترام دارند البته سخت است ه اوضاع آن موقع را توضیح بدهم ولی این کار را می‌کنم. ببینید شما شرایط آن موقع را در نظر بگیرید یک حکومت کالاً بسته و در تمامی سطوح جامعه ریشه دوانیده اصلاً صحبت در مورد اینکه شاه باید کمی اعمال خود را اصلاح کند از یک بعد خنده‌دار بود که مگر می‌شود کسی چنین سخنی بگوید و از بعد دیگر خطرناک بود حالا چه رسد به اینکه یک روحانی در سخنرانی علنی خود تندترین مسائل را در مورد شاه بگوید. به نظر من یک نکته‌آی که در تاریخ نگاری انقلاب مغفول مانده این است که ببینید امام چگونه شخصیت علمی و عملی خود و همچنین اعتدال خود را در جامعه آن زمان به اثبات رسانده بود که کسی نتوانسته تهمت به او بزند که مثلاً فلانی متوجه نیست چه می‌گوید یا  عبارت‌هایی از این دست این نکته خیلی مهمی است که امام در طول زندگی قبل از آغاز مبارزه توانسته بودند موقعیت علمی خود را در جامعه به اثبات برسانند و در جامعه و حوزه به عنوان فردی عالم، اخلاقی، متدین شناخته شوند. بدین ترتیب اگر کس دیگری در جایگاه امام قرار می‌گرفت و آن صحبت‌ها را می‌کرد شاید مردم نمی‌پذیرفتند اما چه می‌شود که صحبت امام در جامعه جدی تلقی می‌شود؟ این یک امر بسیار مهم است. در اسناد ساواک که اخیراً هم توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام در 22جلد چاپ شده شما می‌توانید جایگاه امام را در جامعه آن زمان ببینید، در یکی از این سندها درس امام را شلوغ‌ترین درس حوزه نوشته‌اند و در یکی دیگر وقتی در مورد جانشین‌های احتمالی آیت‌آلله بروجردی سخن به میان می‌آید نام امام خمینی در بین علمای طراز اول حوزه به چشم می‌خورد. باز هم سخن گفت آنچنانی در مورد شاه آن هم روی منبر اصلاً قابل باور نبود و اصلاً در ذهن کسی نمی‌گنجید که یک روحانی بتواند چنین انقلابی به راه بیندازد. این یک مقدمه برای اینکه فضای آن زمان روشن شود. مقدمه دوم مربوط به اوضاع سال 1349 است. من معتقدم سخت‌ترین سال‌های مبارزه همین سال‌هاست. آتش مبارزه در حال خاموش شدن است. امام تبعید است. تمام تلاش حکومت در این است که نام امام فراموش شود و کسی سخنی از او نگوید. این مطلب را می‌گویم که نسل جدید گمان نکند که این تصاویری که تلویزیون از حضور مردم در راهپیمایی‌ها نشان می دهد در آن سال‌ها هم بود. خیر این تصاویر مال سال‌‌های آخر است در آن زمان واقعاً فضا از چنان خفقانی پر بود که کسی جرأت نمی‌کرد نامی از امام ببرد، اوضاع برگشته بود به قبل از سال 42 در همین حوزه چه بسیار صحبت‌هایی صورت می‌گرفت که من بعداً از امام و هم از احمد شنیدم که چقدر آزاردهنده بوده. امام در یکی از صحبت‌های خود یا پیام‌هایشان است که می‌فرماید خون دلی که پدر پیرتان از این متحجرین خورده هرگز از فشارها و سختی‌های دیگر نخورده است. واقعاً تشریح فضای آن زمان سخت است اما خلاصه اینکه اوضاع بسیار خفقان‌آلود بود. و در آن شرایط به خواستگاری شما آمدند بله، این هم جالب است که بگویم همین که زمزمه این که پسر امام می‌خواهد ازدواج کند و به خواستگاری فلانی رفته پخش شد، چندین بار از ساواک برای پدر من پیغام دادند که مبادا دختر به اینها بدهید و در نهایت آمدند درب منزل ما و به پدرم گفتند اگر با این ازدواج موافقت کنید عواقب سختی را باید تحمل کنید.

و پاسخ آیت‌الله سلطانی چه بوده؟‌ ایشان پاسخی نمی‌دهند و درب خانه را می‌بندند. بعداً نقل کردند که من تا در را بستم به یاد مظلومیت حضرت امام موسی کاظم(ع) افتادم که کسی جرأت خواستگاری از دختران ایشان را نداشت. پدرم می گفتند با خودم گفتم این سید (یعنی امام) نیز از نسل او است او را بخاطرحق گویی تبعید کردند و اجازه نمی‌دهند پسرش ازدواج کند لذا آنجا مصمم شدم که به سهم خودم جواب مثبت بدهم. پدرتان با شما مشورت نکردند؟‌ چرا ایشان خود موافقت کردند-البته این بعد از این بود که احمدآقا به خواستگاری من در قم آمده بود-ولی به من گفتند: تو قرار است با یک آدم مبارز زندگی کنی ممکن است زندگی آرامی نداشته باشی. اشاره پدرم به ماجرایی بود که چند وقت قبلش برای همسر مرحوم حاج‌آقا مصطفی پیش آمده بود که ساواک به خانه ایشان حمله می‌کنند و همسر ایشان فرزندشان را سقط می‌کنند و جریان‌هایی از این دست که بگذریم. با این حال شما پذیرفتید؟ بله از زندگی خود با احمدآقا تا پیروزی انقلاب بگویید این سؤال خیلی کلی است و 7، 8 سال را شامل می‌شود اما سعی می‌کنم در چند عنوان کلی جواب شما را به اختصار بیان کنم. اول بعد علمی ایشان است. احمد بعد از اینکه دیپلم گرفته بود به دروس حوزوی روی می‌آورد. البته این را هم بگویم که در این امر هیچ اجباری نبوده حتی امام در نامه‌ای به احمد می نویسند که الآن که دیپلم گرفته‌ای دو راه داری یا طلبه شود یا یک شغلی برای خودت انتخاب کن که احمدآقا طلبه می‌شود. البته امام هم مایل به همین بودند. احمد به شدت مشغول بود دروس سطح را پیش آقایان ابطحی، صادقی، آیت‌الله محمد فاضل و پدرم خواند و فلسفه را در نجف نزد آیت‌الله رضوانی و اخوان مرعشی خواند از اساتید دیگر او می‌توانم از آیت‌الله شیخ یوسف صانعی نام ببرم که رسائل را نزد ایشان خواند. احمد چه قبل از ازدواج و چه بعد از ازدواج اهل مباحثه بود یعنی بعد از درس، در روز چند ساعت به مباحثه می‌پرداخت.

از هم‌بحث‌های ایشان کسی را می‌شناسید؟ بله تا حدودی، آقایان واحدی، علوی اصفهانی، لواسانی و آقای خاتمی از هم بحث‌های او بودند. این اساتیدی که نام بردید مربوط به دروس سطح ایشان است؟ بله عرض کردم. ایشان سال 51 یعنی بعد از ازدواج با من وارد درس خارج شدند و نزد آیت‌الله حائری، آیت‌الله بشیری زنجانی، آیت‌الله صادقی‌، آیت‌الله فاضل لنکرانی درس خواندند. خیلی سخت مشغول تحصیل بود هم خودش علاقه داشت هم امام تأکید داشتند به طوری که چندین بار می‌پرسیدند که احمد چه می‌کند؟‌آیا با جدیت درس می‌خواند؟‌ به تدریس هم می‌پرداخت که امام در نامه‌ای می نویسند از اینکه درس می‌دهید مشعوفم. حتی بعد از اینکه ما به نجف رفتیم احمد در نجف کفایه می‌گفت و اهل حوزه می‌دانند که کفایه گفتن کار سخت و دشواری است. احمد مجتهد بود من این مطلب را از چند نفر از جمله آیت‌الله موسوی بجنوردی که حشر و نشر علمی با احمد داشت شنیده‌ام. احمدآقا به فلسفه هم علاقه داشت و مفصلاً چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب هم تحصیل کرده و هم تدریس می کرد. من چند صد صفحه از نوشته‌های فلسفی ایشان را در اختیار دارم. چاپ هم شده؟ خیر، مطالب، کامل نیست. اما شاید در آینده تنظیم کنیم. بله احمد به تحصیل خیلی علاقه داشت و از همان موقع که من با او زندگی‌ام را آغاز کردم به شدت من را تشویق به درس خواندن می‌کرد به دو دلیل؛ یکی اینکه تحصیل علم را مقدس می‌دانست و دیگر اینکه به من می‌گفت من وضعیت خودم را نمی‌دانم تو باید جوری باشی که بتوانی روی پای خودت بایستی چه از نظر درآمد مالی، چه از لحاظ مسائل اجتماعی. به من می‌گفت معلوم نیست همیشه من باشم تو باید طوری باشی که بتوانی هزینه خودت و فرزندانت را تأمین کنی. یک خاطره جالب در این زمینه دارم و آن این بود که ایام امتحانات چهارم متوسط بود و من درس‌هایم را گذاشته بودم بعد از عید مرور کنم، در همان زمان مادربزرگشان با خاله‌شان آمدند منزل ما. احمد به من گفت: فاطی جان تو می‌خواهی چکار کنی؟ گفتم یکی، دو هفته بعد شروع می کنم گفت نمی‌شود حجم دروس چهارم دبیرستان زیاد است و من می‌دانم وقت کم می‌آوری این را گفت و از خانه رفت. رفت خانه خواهرش نمی‌دانم چه گفت که عصری خواهرش آمد و با هزار التماس خانم‌ها را به خانه خودشان برد. ولی باز هم فضای خانه انگار آماده برای درس خواندن من نبود چون حسن پسرمان کوچک بود و کارگری هم که داشتیم پایش شکسته بود برای همین در منزل امام یک اتاقی که خیلی هم کوچک بود برای من آماده کرد به کارگرشان مشهدی رضا هم گفت هر روز ناهار برایم درست کند خودش هم چون ایام تعطیلی بود در خانه ماند. من صبح می‌رفتم تا ساعت پنج و او از حسن مراقبت می‌کرد غرضم اینکه احمد به تحصیل خیلی علاقه داشت اما این تنها کار احمد نبود، او مرد مبارزه هم بود، من گاهی گله می کردم که تو یا سر درس و بحثی مشغول این یا کارهایی پس کی به خانه می‌رسی؟ خلاصه این گونه بود. شما از برنامه‌های مبارزاتی او با خبر بودید؟ بعضی‌هایش را می‌دانستم و بعضی‌هایش را نه. اصولا کارهای مبارزاتی مخفی بود. برای نمونه یک روز احمد به خانه آمد به من گفت توی فلان اتاق نرو اصلا نگاه هم نکن. یک هفته اوضاع این گونه بود و هر روز به حس کنجکاوی من اضافه می شد تا آخر طاقت نیاوردم و از روزنه‌ای نگاه کردم دیدم تا سقف اتاق پر کاغذ است که برای نشر اعلامیه تهیه کرده بود. بسیاری از مسائل مبارزاتی را نمی‌گفت دلیل هم داشت. می‌گفت اگر یک وقت تو را بگیرند با مشکل روبه‌رو می‌شوی احمد در ایران با تمام مبارزین ارتباط داشت. سرشاخه‌های مبارزه همه به بیت امام و شخص احمد آقا ختم می‌شد لذا الان عدم حضور ایشان کاملا محسوس است. وقتی او بود خیلی‌ها نمی‌توانستند عرض اندام کنند چون احمد به خوبی آنها را می‌شناخت. او به خوبی می‌دانست که چه کسی موافق بوده و چه کسی مخالف بوده. نزدیکان ایشان در دوران مبارزه چه کسانی بودند؟ همانطور که عرض کردم من همه آنها را نمی‌شناختم اما با آقای هاشمی رفسنجانی، و موسوی خوئینی ارتباط داشت و همچنین با آقای واحدی که هم‌مباحثه هم بود کارهای مبارزاتی فراوانی انجام می‌داد. پس اصولا حاج احمد آقا در مورد برنامه‌های سیاسی خود با شما سخن نمی‌گفت؟ عرض کردم بعضی وقت‌ها می‌گفت و بعضی وقت‌ها نه. و این برای او خیلی سخت بود. چون احمد آدم بسیار عاطفی‌ای بود و این را همه نزدیکان به او کاملا حس می‌کردند. لذا گاهی نگفتن مطالب به دلخوری می‌کشید و خیلی برای او سخت بود برای مثال یک نمونه را می‌گویم. یک روز به منزل آمد و گفت می خواهم بروم تهران. گفتم چه خبر است؟ گفت میهمانی دعوتم و چند روز هم نمی‌آیم. من چیزی نگفتم ولی او فهمید که از این موضوع ناراحت شده‌ام رفت بعدها معلوم شد که در آن چند روز رفته زاهدان از آنجا رفته پاکستان با گروه‌هایی ارتباط ایجاد کرده و برگشته که اگر می‌گرفتندش حتما اعدام می‌شد. شما ببینید از یک طرف این مسئولیت سخت را انجام داده هیچ کس هم نمی‌داند. از طرف دیگر در منزل هم همه فکر می‌کنند رفته میهمانی ناخرسندند ولی این یک اصل بود که در کار مبارزاتی حتی‌الامکان هیچ کس نباید از ماجرا با خبر می‌شد. برای مثال در قم یک خانمی بود که به احمد در بچگی شیر داده بود و دایه احمد بود یا به تعبیر فقهی مادر رضاعی او می‌شد و احمد به بهانه دیدار او خیلی آنجا می‌رفت. اما اصل ماجرا چه بود. در زیرزمین آن خانه یک خانه تیمی درست شده بود که اعلامیه‌های امام را تکثیر می‌کردند. آنچه از همه اینها مهم‌تر بود ذهن قوی و هوش فوق‌العاده احمد بود که یک هماهنگی فوق‌العاده‌ای را در میان تمامی گروه‌های مبارز ایجاد کرده بود این از زندگی ما در قم بود تا اینکه در تیرماه 56 به نجف رفتیم. البته احمد چند بار خودش به نجف رفته بود و در سال 45 در نجف معمم شده بود و ما هم در سال 51 سفری به آنجا داشتیم و آخرین مرتبه همان سال 56 بود که قصدمان ماندن نبود ولی چون مصادف با شهادت حاج‌آقا مصطفی شد بنا بر ماندن شد. احمد به من گفت که اگر می‌خواهی به قم بازگردیم چون علاقه پدر و مادرم را به من که تک دخترم بودم می‌دانست اما من نپذیرفتم و ماندگار شدیم یعنی آبان ماه که حاج‌آقا مصطفی فوت کردند دیگر بنا بر ماندن شد چون نمی‌شد اما را تنها گذاشت. از آن پس دیگر دفتر امام را احمد اداره می‌کرد و چون سال‌ها تجربه مبارزاتی در ایران داشت و گروه‌های مبارز را به خوبی می‌شناخت و خودش یک مبارز حقیقی بود صرفا پسر امام نبود لذا در آنجا تحول بزرگی به وجود آورد. یعنی می‌شناخت و خودش یک مبارز حقیقی بود صرفا پسر امام نبود لذا در ‌آنجا تحول بزرگی به وجود آورد. یعنی اگر سابقا اعلامیه‌های امام مدتی بعد از وقوع حادثه‌ای در ایران نوشته می‌شد و به ایران می‌رسید با آمدن احمد آقا دو، سه ساعت بعد از وقوع حادثه‌ای اعلامیه نوشته و به سرعت به ایران می‌رسید. و در نهایت سفر به فرانسه شکل می‌گیرد. این سفر به پیشنهاد که بوده و چه کسانی در این مسیر تلاش کردند؟ من در ابتدا این گفته امام را در این زمینه بگویم که امام در وصیت‌نامه خود می‌فرماید- نقل به مضمون می‌کنم: (شنیده‌ام بعضی‌ها در مورد سفر من به پاریس ادعاهایی کرده‌اند که توسط آنها بوده است من پس از برگشتن از کویت با احمد مشورت کرده و فرانسه را انتخاب کردیم. به دلیل هم این بود که کشورهای همسایه همه تحت نفوذ شاه بودند ولی پاریس اینطور نبود). این نکته اول. پس تصمیم به رفتن با خود امام بوده ولی بعد از این تصمیم برخی تلاش‌هایی انجام دادند مثلا دکتر حبیبی در پاریس مقدمات را فراهم کردند و سایر دوستان در اروپا تلاش‌هایی کردند. اوضاع پاریس خیلی با نجف متفاوت بود. آنجا امام آزادانه می‌توانستند نظرات خود را بیان کنند و مهم‌تر اینکه رسانه‌ها پیام امام را سریعا منتقل می‌کردند و لذا در ایران اثرگذار می‌شد تا بعد ماجرای پیروزی پیش آمد.

نقش حاج‌احمدآقا پس از پیروزی انقلاب در دفتر امام چه بود؟ احمد همه کارهای مربوط به امام را مدیریت می‌کرد دفتر امام تحت نظارت احمد بود و البته ذره‌ای خوراکی نداشت. تمام کارهای مربوط به امام را با رای امام جلو می‌برد و اگر کسانی می‌گویند فلان کار احمد بدون اجازه امام بوده یا فلان نوشته منسوب به امام است دروغ محض است. حتی نقطه‌ای را احمد در بیانیه‌ها و پیام‌های امام بدون اجازه امام جابجا نمی‌کرد. البته این به این معنا نیست که اظهارنظر نمی‌کرد احمد انسان باهوش و از آن مهمتر باتجربه‌ای بود و لذا مشاوره امام واقع می‌شد و امام به نظرات او توجه می‌کردند اما اینکه کاری را بدون اجازه امام انجام دهد اصلا امکان نداشت اصلا مگر می‌شد چیزی را که امام نگفته‌اند به ایشان نسبت داد اما با کسی شوخی نداشتند و احمد این را می‌گفت که امام با کسی پیمان برادری نبسته‌اند. بنابراین هم احمد با امام مشورت می‌کرد و هم امام به نظرات او توجه داشتند برای نمونه امام در یک پیامی برای رزمندگان صادر فرموده بودند نوشته بودند من که در لحظات آخر عمر به سر می‌برم (نقل به مضمون می‌کنم). احمد پیش آقا آمدند که اگر اجازه بدهید این را برداریم چون روحیه آنها را تضعیف می‌کند. این جور اتفاقات بود اما اینکه خود احمد سرخود کاری بکند اصلا. یکی از خصوصیات احمدآقا این بود که اصلا خودش را نمی‌دید. انگار نه انگار که یکی از مهم‌ترین عناصر پیروزی انقلاب است. یک ذره غرور در وجودش نبود. شانی برای خودش قائل نبود. گاهی اوقات برای اینکه کار باب میل امام انجام شود یا کاری که امام دستور داده بودند انجام شود خودش را بیش از حد به زحمت می‌انداخت و چنان کارهایی می‌کرد که من یکبار گفتم احمدجان این کار در شان تو نیست و او گفت من شانی ندارم. احمد خمینی شانی ندارد. من یک طلبه معمولی هستم و تمام شانم این است که کاری که امام فرموده بود انجام دهم. احمد اصلا غرور نداشت لذا تمام کسانی که با دفتر امام در ارتباط بودند احمد را دوست می‌داشتند اگرچه ممکن بود بعضی دلخوری‌ها پیش آید. حفظ جان امام در آن شرایط حساس یکی از مهم‌ترین وظایف احمد بود. جالب است اگر در مورد تیم حفاظت امام و چگونگی تشکیل آن بگویم شمه‌ای از هوش او را در می‌یابید. احمد برای من تعریف می‌کرد که وقتی قرار شد کسانی از امام حفاظت کنند خیلی مهم بود که چه کسانی در حلقه‌های اول تیم حفاظت قرار گیرند البته در کوتاه‌ترین زمان ممکن احمد گفت من فکر کردم ما از افراد کاملا مورد اعتماد در سراسر کشور باید استفاده کنیم تا همه خود را در این کار سهیم بدانیم. هرکدام از اینها حداقل یک یا دو نفر آمدی که کاملا مطمئن مخلص باشد سراغ دارند اگر افراد بیشتری بخواهیم به نسبیت کشیده می‌شود و به جای صد در صد، چند درصد اخلاص مطرح می‌شود ولی برای هر کس انتخاب یکی دو نفر صد در صد مخلص و مطمئنی وجود دارد و با این طرفند یک تیم کاملا مطمئن خواهیم داشت نکته قابل توجه دیگر اینکه احمد مسئول دریافت تلکس را که مهم‌ترین خبرهای کشور را دریافت می‌کرد، یک آدم کم‌سواد ولی مورد اعتماد و سلیم‌النفس را گذاشته بود و می‌گفت این فرد با دقت و احساس مسئولیت، مطالب را از تلکس می‌گیرد ولی خبر را نمی‌تواند تحلیل کند و یا به کسی بدهد. در مورد حفظ جان امام احمد با هیچ کس تعارف نداشت. همه کسانی که برای ملاقات می‌آمدند باید کنترل می‌شدند استثنا نداشت و همین البته باعث دلخوری می‌شد اما لازم بود. خلاصه یک وظیفه احمد برنامه‌ریزی برای حفظ جان امام بود. او همیشه نزد امام بود، خود را وقف امام کرده بود اگر یک روز می‌خواست از امام دور شود از من می خواست که حتما در کنار امام بمانم. وظیفه دیگر او حفظ نیروهای انقلاب بود. چندین بار می‌شد که امام از دست کسی ناراحت می‌شدند و با او برخورد می‌کردند. در این شرایط عواملی بودند که تلاش می‌کردند نهایت استفاده را می‌کردند تا او به همین خاطر از امام دور کنند گرد او را می‌گرفتند و چیزهایی می‌گفتند که او را از امام جدا کنند اما احمد به این مسائل هم حواسش جمع بود. یکبار که یکی از آقایان پیش امام آمده بود و امام به تندی با او سخن گفته بودند احمد زنگ می‌زند که من می‌خواهم نزد شما بیایم. او تحت تاثیر القائات می‌گوید من شب نیستم اما احمد همان شب با آقای موسوی خوئینی به منزل ایشان می‌روند تخم‌مرغی درست می‌کنند و می‌خورند و از دل او در می‌آورند و او را حفظ می‌کنند یا ماجرای آقای طالقانی که معروف است که احمد می‌رود پیش ایشان صبح تا شب با ایشان بوده. آقای طالقانی را راضی می‌کند و بازمی‌گرداند و ایت‌الله طالقانی آن سخنرانی معروف را در قم ایراد می‌نماید. نکته‌ای که احمد کاملا به آن می‌پرداخت مسائل روز کشور بود به هر حال جنگ بود و اوایل انقلاب کارها هنوز منظم نشده بود. احمد از طرف امام در جلسات سران شرکت می‌کرد و تصمیمات را برای امام نقل می‌کرد و نظر امام را به مسئولان می‌گفت. و اکثر شب‌ها مدیران و مسئولان نظام به دفتر او می‌آمدند و مشکلات و موانع را با او در میان می‌گذاشتند. امام خودشان در جلسه سران شرکت نمی‌کردند؟ همیشه نه ولی بعضی اوقات که جلسه در خانه ما برگزار می‌شد امام هم شرکت می‌کردند. خلاصه احمد همیشه پیش امام بود و در زمان جنگ من بارها شنیدم که افسوس می‌خورد که چرا نمی‌تواند به جبهه برود ولی حسن را که سیزده ساله بود تشویق می‌کرد که به جبهه برود و متذکر می‌شد یک وقت با خودت نگویی چرا خودت نمی‌روی من باید بمانم از امام حفاظت کنم ولی تو برو. این سفره رحمتی است که برای همیشه باز نمی‌ماند اگر شهید شدی هم چه بهتر. حاج حسن آقا به جبهه رفتند؟ بله. چند مرتبه. بار اول که سیزده ساله بود. اتفاقا مدتی هم در خط مقدم بود. با اینکه سنش کم بود و آموزش هم ندیده بود ولی یکی از پاسدارهای بیت او را به خط مقدم برده بود و وقتی به او گفتند آخر او را که آموزش ندیده چرا به خط مقدم بردی در جواب گفته بود: اگر شهید شود خوب است از نظر تبلیغی خیلی مفید است! البته بعدها که 16، 17 ساله شد به عنوان نیروی بسیجی، به لشکر قم رفت که کمی هم شیمیایی شد. از زندگی ایشان بعد از رحلت امام بگویید. احمد رابطه مرید و مرادی با امام داشت لذا خیلی برای او سخت بود البته برای همه سخت بود ولی من مطمئنم بیشترین کسی که از فوت امام صدمه دید احمد بود. خیلی شکسته شده بود اما کشور در شرایط بحرانی قرار داشت. چند شاخصه اصلی از فعالیت‌های ایشان بعداز رحلت امام را بیان کنیم. مهمترین مسئله بعد از رحلت امام جانشین ایشان بود هیچ کس نیست که نقش احمد رادر انتخابات آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری منکر شود خاطره‌ای که او در خبرگان رهبری نقل کرد در انتخاب رهبر خیلی مؤثر بود در آنجا گفت که وقتی آقای خامنه‌ای در کره شمالی بودند و تلویزیون تصویر ایشان رانشان داد من به امام گفتم ریاست جمهوری برازنده ایشان است وامام گرفتند نه تنها ریاست جمهوری بلکه رهبری زیبنده اوست. احمد در شرایطی این خاطره را نقل کرد که هیچ متنی در مورد جانشین امام توسط امام نبود این رفتار او در بقای جمهوری اسلامی فوق‌العاده مؤثر است. مسله دیگر حفظ اندیشه‌های امام بود به هر حال او هم فرزند امام و نزدیک‌ترین فرد به امام بود و هم مسئول موسسه تنظیم ونشر آثار اما بود، این هم یک امر مهم بود تمام حواسش جمع این بود که جمهوری اسلامی از مسیر اندیشه امام خارج نشود لذا هم به موسسه می‌پرداخت و هم در راستای اینکه اندیشه‌های امام باقی بماند لذا پژوهشکده امام خمینی را تاسیس کرد. با تمام اینها احمد به عنوان یک انسان باهوش و باتجربه مورد مشاوره مسئولان قرار می‌گرفت و در مواقع مختلف اظهارنظر و انتقاد می‌کرد. در زمان حیات حضرت امام و مرحوم حاج‌سیداحمدآقا آیا شما و سایر زنان در بیت ایشان از وقایع روز مطلع بودید و درجریان اتفاقات سیاسی کشور قرار داشتید؟ محدودیتی نبود بستگی به روحیه افراد داشت و هر کدام نظری تحلیلی داشتیم منعکس کردیم به طور مثال من دانشگاه تهران می‌رفتیم ناگهان یک روز دیم که با دیواری چوبی کلاس را به دو قسمت تقسیم کرده‌اند. وسط کلاس دیواری کشیدند امام پس از شنیدن این خبر فورا دستور دادند که جلوی این کار گرفته شود و این جمله را گفتند که اگر ما امروز سلیقه خود را وارد دین کنیم فردا نمی‌توانیم دین را از تحریف نجات دهیم. *هر چیز که باعث تضعیف جمهوری اسلامی می‌شد با عکس‌العمل احمد مواجه بود مرحوم حاج‌احمدآقا روی چه مسائلی حساسیت داشتند؟ از پاسخ‌هایی که تا الان دادم معلوم می شود اصولا احمد به هر مسئله‌ای که امام حساسیت داشتند حساس بود. اگر بخواهم بشمرم زیاد می‌شود ولی چند مورد اشاره می‌کنم. اول جمهوری اسلامی است هر چیز که باعث تضعیف جمهوری اسلامی می‌شد با عکس‌العمل احمد مواجه بود و این حالت قبل از انقلاب هم بود یعنی هر چیز باعث می‌شد حرکت انقلاب ملت کند شود با عکس‌العمل او مواجه می‌شد وتمام تلاشش را می‌کرد که انقلاب پیروز شود همان روزهای اولی که به پاریس رفته بود و من در ایران بودم به آقای لاهوتی زنگ زد که دو تا پسر من را هم از قم به تهران بیاور و به همراه خود به راهپیمایی ببرد. آقای لاهوتی هم می‌خندید که هر کسی نداند فکر می‌کند 2 تا جوان رشید را دارد به میدان می‌فرستد در حالی که 2 تا بچه یکی هفت ساله و یکی نوزاد چند روزه بود. دوم مسئله حرمت امام بود سوم روی سلامت ایشان به شدت حساس بود و اقداماتی انجام داد مدام پیگیر حال امام بود.در زندگی شخصی حساسیتش روی تجمل‌گرایی بود وساده‌زیستی را در تمام زندگی‌اش رعایت میکرد هر چه هدیه برایش می‌فرستادند می‌گفت این برای پسر امام است نه شخص من لذا نمی‌توانم استفاده کنم. گاهی مهمان می‌آمد من دو جور غذا درست می‌کردم اعتراض می‌کرد حتی برای نصب پرده چوب پرده را زیادی می‌دانست. من پیش امام رفتم و ماجرا را گفتم که احمد خیلی وسواس دارد  و همواره به من می‌گوید مرا جهنمی می‌کنی. امام به احمد گفتند خرج خانه تو به عهده من خیالت راحت باشد لذا از آن تاریخ به من ماهانه می‌دادند. *همیشه نگران رفاه‌زدگی مسئولان بود احمد همیشه نگران رفاه‌زدگی مسئولان بود و این را بعد از امام هم بارها در صحبت‌هایش گفته بود یک مسئله که اینجا به ذهنم رسید اینکه او روی زندگی شخصی مبارزین قبل از انقلاب خیلی حساس بود همیشه حواسش بود که یک وقت با مشکل روبرو نشوند مدام احوال آنها را می‌پرسید و نسبت به آنها وفادار بود. گفتید برای حفظ سلامتی امام اقداماتی انجام می‌داد منظورتان چه نواع اقداماتی است؟ انتخاب و تشکیل تیم پزشکی مجرب و ساختن بیمارستان تخصصی کوچکی در نزدیکی خانه امام او می‌گفت اگر برای امام مشکلی پیش اید تا بخواهیم ایشان را به بیمارستان منتقل کنیم زمانی را از دست داده‌ایم و مسئله دیگر اینکه با حضور امام در بیمارستان اوضاع آن بیمارستان به هم می‌خورد و طبعا بیماران و اطرافیان هم دچار مشکل می‌شوند پس بهتر است اتاق کوچک مجهز به وسایل قلب در کنار منزل ساخته شود و هزینه این اتاق پزشکی رااز بودجه شخصی امام که بیشتر از هدایا و نذورات شخصی امام بود برداشت کرد و به این ترفند که سپاه برای مداوای برخی بیماران جنگی احتیاج به ساختن بیمارستان مستقلی دارد  و امام هم کمک کردند در حالی که نمی‌دانستند مکان بیمارستان کجاست و این محل آماده است و در اختیار سپاه قرار گرفت و برخی ازعمل‌های قلب در آنجا انجام می‌گرفت و بیماران مداوا می‌شدند که در حال حاضر به بیمارستان بزرگ مجهزی تبدیل شده است. آیا این اواخر چیزی بود که احمدآقا را نگران کند؟ برخی از دوره‌ انزوای سیاسی احمدآقا یاد کرده‌اند دلیل گوشه‌گیری ایشان در اواخر عمر چه بود؟ و از مهاجرت ایشان به کوشک هم بفرمایید؟ بله یک مطلب مهمی که در زمینه حضور ایشان در کوشک مطرح است این است که آیا عمل او یک انزوای سیاسی بود یا حرکتی عرفانی. *احمد هرگز انزوای سیاسی را انتخاب نکرد من معتقدم هرگز احمد انزوای سیاسی را انتخاب نکرد هر چه از دست او می‌آمد برای نظام و امام انجام می‌داد اما او این اواخر برای خودسازی خود برنامه داشت که «من عرف نفسه فقد عرف ربه». راه عرفان را برگزید البته عرفانی که از نوع عرفان امام بود . او در کوشک که در کویر قم واقع است مدتی را به عبادت پرداخت شاید بعد از امام که فراغتی بعد از قریب سی سال پیدا کرده بود می‌خواست از این فراغت به بهترین نحو استفاده کند. «فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب »در آن مدت خالصانه عبادت می‌کرد و با برخی عرفا رفت و آمد داشت و بعد از امام همیشه گویی آماده رفتن بود و در این سال‌های آخر به خودسازی مشغول بود. در واقع سفر احمد به کوشک و دوری از دنیا سفری بود تا عطش روحی او را خاموش کند و من قبلا در مصاحبه‌ام گفته‌ام که بریدن از ظواهر و تعلقات مادی گذرنامه هجرت به سوی خداست. این اواخر می‌گفت: احساس می‌کنم قدری سبک شده‌ام و این احساس سبکی شاید به این جهت بود که او در آن کویر لم‌یزرع به یک دسته از سوال‌های خود رسیده بود بگذار هر آنچه هست و او را بگزین/ نیکوتر از این دو حرف پندی نبود. باتمام اینها عرفان مخصوصا آن هم در مدرسه امام با انزواطلبی جور درنمی‌آید بلکه اصلا من معتقدم و در چند مقاله به این مسئله پرداخته‌ام که احیاگری امام و انقلاب امام همه در مدرسه عرفانی امام است عرفان حماسی و حماسه عرفانی امام یک مقاله دیگر است که من به این مسئله پرداخته‌ام واحمد هرگز انزواطلب نشد. *هیچگاه نباید بین مردم و مسئولان فاصله ایجاد شود با توجه به اینکه این مباحث بعد از طرح آسیب‌شناسی انقلاب مطرح شد به نظر شما مهمترین آسیب نسبت به انقلاب، از نظر حاج‌ احمدآقا چه بود؟ آنچه ذهن احمد آقا را به خود مشعغول می‌کرد همان دغدغه‌های اصلی امام بودکه همه بارها شنیده‌ایم و آنها چیز نیستند جز تذکراتی که پیوسته به مسئولان نظام چه چهره‌های اصیل و برجسته روحانی قضات و خصوصا فقهای شورای نگهبان می‌دادند اگر بخواهم آنها را در چند جمله خلاصه کنم و می‌توانم بگویم: 1- حفظ آبروی اسلام در جهان و اینکه اسلام توانایی اداره جامعه را همواره دارد 2-هیچگاه نباید بین مردم و مسولان فاصله ایجاد شود 3- فقرزدایی و استضعاف زدایی باید سرلوحه برنامه‌ها قرار گیرد 4- انصاف و عدل باید همواره حاکمیت داشته باشد 5- رعایت جوانمردی و انصاف و حفظ آبروی اشخاص، پرهیز از پرخاشگری، نفاق، تهمت و دورویی همواره باید سرلوحه اخلاق اجتماعی قرار گیرد. *خیلی آسان است ضعف اقتصادی را به گردن خارج از کشور بیاندازیم از آخرین دغدغه‌های مرحوم سیداحمدخمینی چیزی به یاد دارید؟ ظاهر ایشان چند سخنرانی انتقادی به ویژه درباره اوضاع اقتصادی داشتید؟ زمینه‌های این سخنرانی‌ها چه بود؟ یادم است که احمد آن اواخر چند سخنرانی مفصل داشتند دو سه تا از آنها در فضای خاصی انجام شد حتی در یکی از آنها با بغض و گریه گفتند که دلم برای امام تنگ شده است. یک دفعه نیز صحبت از اقتصاد پیش آمد می‌گفتند که خیلی آسان است گناه را به گردن خارج از کشور بیندازیم. در حالی که باید مشکلات را با درایت حل کنیم. او از اینکه مردم در فقر باشند رنج می‌برد معتقد بود مشکلات مردم گرچه زیاد است اما می‌توان آنها را با درایت و مدیریت درست حل کرد. چرا احمدآقا هرگز مسئولیت رسمی نپذیرفت؟ مثلا به نامه نمایندگان مجلس سوم که از او خواستند در انتخابات میان‌دوره‌ای وارد مجلس شود توجهی نکرد یا نمایندگی رهبری در حج را نپذیرفتند. *احمد آقا دوست نداشت در یک جناح قرار بگیرد و فراجناحی عمل می‌کرد احمدآقا نمی‌خواست به سطوح قدرت نزدیک شود البته مسئولیتی که ایشان بعد از رحلت امام داشت فراتر از وظیفه یک نماینده مجلس بود هیچ وقت دوست نداشت در یک جناح قرار بگیرد فراجناحی عمل می‌کرد و مسائل را می‌دید هر ایرادی یانظری داشت می‌گفت بدون تعصب معایب را بازگو می‌کرد. برخی می‌گویند احمدآقا دوست داشت همواره پشت صحنه بماند و به جای حضور در روی صحنه پشت پرده کار کند. آیا این نقش سیداحمدآقا بعد از فوت امام خمینی هم ادامه یافت؟ احمدآقا در جلسات شرکت می‌کرد هر مطلبی را که به نظر می رسید مطرح می‌کرد یا می‌نوشت اما باز ترجیح می‌داد که فراجناحی عمل کند و به صحبت‌های گروه‌های مختلف گوش می‌داد. درباره تحصیلات حوزوی ایشان مشهور است که علاقمند به تحصیل حوزوی نبودند و با فقدان مرحوم حاج‌آقا مصطفی به این رشته درسی علاقمند شدند ایا این واقعیت دارد؟ آیا ورود ایشان به حوزه تصمیم شخصی بود یا متناسب با اقتضائات خانوادگی؟ ایشان چندین سال قبل از فوق حاج‌آقا مصطفی وارد حوزه شده بودند و من از ایشان نشندیدم که تمایلی به ادامه تحصیل در این رشته نداشته‌اند. انتهای پیام/  

93/12/24 - 13:06





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن