تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):نزدیکترین حالات بنده به پروردگارت حالت سجده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846636346




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جام جم ایام - پول دوستی شاهپور از زبان شعبان جعفری


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:


شعبان جعفری معروف به شعبان بی​مخ در خاطرات خود حکایت​های عجیب و غریبی از پول دوستی و خساست شاهپور علیرضا برادر محمدرضا پهلوی نقل کرد.

بخشی از خاطرات او در این باره به صورت سوال و جواب در پی​ می​آید:

س- میانه تان با شاهپور غلامرضا چطور بود؟ ج- وای،​وای ما چه بساطی داشتیم توی مملکت با ایشون س- چه بساطی داشتید؟ ج- خب ما ایشون رو به خاطر پستی که داشت زیاد میدیدیم دیگه س- بعد از انقلاب چطور؟ ج- نه والا من هیچ ندیدم. تا آدمو پیدا کنه یه چیزی میخواد. س- بله؟ ج- باور کن خانوم، بهتر که آدم نبیندش. س- چرا؟ ج- نه. اصلا آنقد خسیسه! اگه میلیاردها داشته باشه هنوزم کمبود داره! یه وقت رفقتیم بریم یزد. کنار اون رمل، دم اون ریگا(ریگ​ها) میگفتن اینجا مال شاهپور غلامرضاست،​جون شما. یاور میگفت. گفتم: بابا اینجا که اصلا پرنده پر نمیزنه. گفت: اومده شنای(شن​های ) اینجا رو ضبط کرده. شاهپور غلامرضا خانوم، خیلی پول دوست بود. راستی میگم خیلی. من همچی چیزی تو عمرم ندیدم، اصلا. میومد تو باشگاه، یارو یه ساعت میل بازی می​کرد، مثلا ممد میل باز هی میل بازی میکرد. اینم همینطور اونجا نشسته بود،​ بعد... می​گفت: یه دوغ آبعلی. عجب بساطی داشتیم. این خانوم، انقد... اصلا یه چیزی بود. آدم روش نمیشه حرف اونو بزنه. یه دفعه اومده بود کاپها بچه​ها رو بده. موقعی که اومد کاپ یکی از اونا رو بده انیجوری میکنه: محصلی؟ جواب میده: بله. میگه این ورزش چیه میکنی؟ برو یه ورزش حسابی بکن. به قرآن ، به مولا. یه روزم اومد یه پوست مار دادیم بهش، پونزده متر پوست مار بود، از این سرباشگاه تا اون سر باشگاه طولش بود،​ سه متر پهناش بود. هر چی از دستمون میومد تهیه میکردیم پیشکش میدادیم به ایشون. س- واقعا هدیه طلب می​کرد؟ ج- به خدا،​به جون شما عین حقیقته ! یه وقت سلیمان بهبودی یه تابلو واسه موزه باشگاه آورد که راستی جیز آنتیک و اعلایی بود. آخه مردم برای شاه هدیه میفرستادن. شاه از اونا بازدید میکرد و دستور می​داد هر هدیه ای رو برای موزه ای یا جایی که مناسب بود بفرستن. یه دفعه این تابلو رو که یه زندانی مال قزل حصار سیزه سال آزگار زحمت کشیده بود سوزن دوزی کرده بود و عکس مولا علی بود روی اسب و راستی یه چیز تکی بود،​ توسط سلیمان بهبودی فرستاد برای موزه ما. اعلیحضرت گفته بودن: این به درد موزه جعفری میخوره،​ بدینش به اون. این تابلو تو موزه بود تا اینکه یه دفعه شاهپور غلامرضا اومد اونجا بازدید. تا چشش به تابلوئه افتاد هی گفت: عجب تابلوی جالبی،​عجب تابلوی جالبی! اونوقت پیشگارش گفت: والاحضرت خوششون اومده،​هدیه کنین به ایشون. هر چی گفتیم بابا این پیشکشی اعلیحضرت به موزه باشگاهه، از دربار اومده نمیشه که اهز نو پس بفرستیم دربار! خلاصه حریف نشدیم و دادیم خدمت ایشون. حالا شما میپرسین طلب می​کرد؟ هر موقع می​خواست باید اول سرهنگ علمایی رئیس دفترش میومد می​گفت: باری خودش کادو چی گرفتین؟ مام هفت هش ده هزار تومن مایه میذاشتیم. واقعا میگم خانوم،​به قرآن. اول که می​خوئاست بیاد جوایز بچه​ها رو بده،​ می​گفت که واسه خودم چی گذاشتین؟ تازه وقتی میومد می​گفت: نمیتونم هزار و پونصد شیشصد تا جایزه بدم. مام سی نفر نماینده اینا رو درست می​کردیم می​گفتیم: به اینا بده. حالا مقصود،​بچه​هام نمیدونستن. می​گفتیم برادر شاه داره میاد. اینا چه میدونستن چه آدمیه. هیچی... بچه​هام دوست داشتن از دست برادر شاه چیز بگیرن دیگه. اینم میومد اونجا. دو تا جایزه که می​داد،​خانوم،​سمی رو می​نشست. خیلی ​ام پیزوری و وارفته بود. سیمیشو می​نشست و همینجوری. خلاصه این شاهپور غلامرضا، پدرمو درآورد، به قرآن جون شما. من ورزشکارا رو میبردم تو خونه ش.. آخه باشگاه من تو کشتی همیشه اول بود. تو بکسم اول بود... میبردم که مدال و نشان اینا رو بده،​ میگفت: اینا رو دیگه نیاری اینجا،​ فرشام خراب میشه. میگم جون شما خانوم،​من اینو که میگم عین واقعیته نمی​خوام خودمو شیرین یا ترش بکنم، میگم به مولا علی. س- قالی چه طوری خراب می​شد؟ ج- میگفت: فرشام زیر پای اینا خراب میشه. ببر تو حیاط نیگرشون دار. شما 15 خرداد که یادتونه؟ س- بله 15 خرداد 1342 خوب یادم هست. ج- 15 خرداد،​وقتی باشگاه ما رو از بین بردن،​ما پا شدیم رفتیم اینور اونور زدیم که اعلیحضرتو... زودتر ببینیم که اینجا رو دستور بده بسازن. دیدیم تا دسترسی به اعلیحضرت پیدا کنیم خیلی معطلی داره. گفتیم بریم داششو ببینیم، اون این پیغمو برسونه. چون اعلیحضرتو زودتر میدید، اخه هفته ای یه دفعه میرفت با اعلیحضرت غذا می​خورد. خلاصه رفتیم خدمت شاهپور غلامرضا گفتیم: قربان،​جریان اینجوریه. اینجوری شده و ریختن اونجا رو آتیش زدن،​زندگیمون از بین رفته. خلاصه،​ اینجام یه مکتب شاهدوستی و وطن پرستیه. شما میرین خدمت اعلیحضرت به ایشون بگین اگه اینجا رو زودتر بسازن در انظار مردم بهتر. خلاصه اگه ما بخوایم اعلیحضرتو ببینیم دو سه ماه معطلبی داره. شما به ایشون یگید بلکه زودتر دستور بدن بیان بسازن. حالا ما داریم میگیم زندگیمون از بین رفت، جلو خونه مون آدم کشته شد،​ چطور شد،​ چطور شد. دو ساعت حرف زدیم آخر سر سرشو بالا کرد و گفت: جعفری! گفتم بله گفت: تو گود میچرخی سرت گیج نمیره؟ منبع : خاطرات شعبان جعفری، ص 320 903



چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 15:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن