تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ياران مهدى جوان‏اند و ميان‏سالى در ميان آنان نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820202804




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ستاره راهیان نور از شب پرستاره اروند روایت می‌کند طلوع فجر شهدای اروندکنار در بهشت آرزوها


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ستاره راهیان نور از شب پرستاره اروند روایت می‌کند
طلوع فجر شهدای اروندکنار در بهشت آرزوها
اردیبهشت؛ ماه بهشت آرزوها، طلوع فجر خیل رزمندگانی بود که اروندکنار و فاو در والفجر 8 فرش زیر پوتین‌هایشان شده و فجرشان در آن شب پرستاره طلوع کرده بود.

خبرگزاری فارس: طلوع فجر شهدای اروندکنار در بهشت آرزوها



به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، مادر، پرهای چادرش را پشت کمر گره زده و می‌دود. راه نزدیک نیست. از مسجدالنبی(ص) تا ولی‌عصر؛ آنجا که محل اعزام رزمندگان است تا آنجا که ورودی قزوین محسوب می‌شود. سید ابوفاضل، داخل کاروان است و دل مادر را با خود می‌برد. تمام خواهر و برادرها می‌دانند که مادر، سیدابوفاضلش را جور دیگری دوست دارد. از آن زمان که سیدمهدی هم به جبهه رفته، دیگر از پنج پسر خانواده، سه پسر در جبهه‌اند. 18 روز از آخرین ماه پاییز 64 می‌گذشت که سیدمهدی برای گذران دوره آموزشی به تهران رفت تا نخستین حضورش در جبهه‌ها را تجربه کند. پادگان‌های تهران با وجود پنج هزار نیرو، دیگر جایی برای نیروهای داوطلب نداشت و حالا سیدمهدی 16 ساله همراه تعداد زیادی از نیروهای جدید به خانه بازگردانده شده بود تا هفته بعد دوباره راهی تهران شود. دوره آموزشی خیلی زود سپری می‌شد و طلوع 20 سپیده دیگر، نوید یک اعزام را به نیروهای تازه آموزش‌دیده می‌داد. عملیات در پیش بود. جبهه‌ها به نیرو نیاز داشت و 15 بهمن‌ماه همان سال، روزی بود که راه جبهه به روی نوجوان 16 ساله گشوده شد. والفجر 8 با نام و حضور سه برادر از خانواده سیدآقایی همراه شده بود که سیدمهدی کوچکترین آن‌ها بود و سیدغلامعلی و سیدابوفاضل در ورود به این دنیا پیشگام بودند. اما تقدیر چنان رقم می‌خورد که در وداع با عالم خاک، سیدابوفاضل پیشگام شود و از عالم افلاک بر مادر لبخند بزند. سیدابوفاضل از سال 60 که برای خدمت سربازی به مشهد رفت، دیگر حال و هوای جنگ در سر داشت و از همین رو هم بود که از مشهد انتقالی گرفت، به جبهه رفت و تا سال 65 در آنجا ماند. هر بار که برای مرخصی به قزوین بازمی‌گشت، به مزار شهدا می‌رفت. حسابی در هوای جبهه غرق شده بود و سودای شهادت داشت. پدر برای آنکه پسر را پابند خانه کند و از جبهه‌ها دورتر بدارد، قصد کرده بود به زندگی‌اش سر و سامانی ببخشد که از این رو دختر یکی از آشنایان برایش نشان شد. اما هشتمین والفجر گویا فرج و گشایش کار جوان 26 ساله از دنیایی بود که سیدابوفاضل به آن تعلق نداشت و خاک فاو، سکوی آسمانی شدنش را بنا می‌نهاد. در شب سرد بیستم بهمن‌ماه، پسران طاهره‌بیگم خانم قرار بود در گردان حضرت رسول(ص) مردانه بجنگند. طاهره‌بیگم خانم خود سیده بود و از سادات حسینی؛ از خاندانی از ذریه حضرت رسول(ص) که شهادت میراث جاودانه‌شان بود و راه و رسم حسین‌وار جنگیدن و مبارزه با دشمنان دین را خوب می‌دانستند. حالا از این پدر سید و مادر سیده، سه فرزند برومند در دفاع از دین و خاک و ناموس‌شان در صفوف رزمندگان اسلام ایستاده بودند و با گام‌های استوار در مسیری به پیش می‌رفتند که چراغ راهش حضرت رسول(ص) و ستاره درخشان آسمانش، زهرا(س) بود. گردان غواص که قرار بود رود وحشی‌صفت اروند را رام کند تا نیروها بتوانند پس از گذر از آن به شهر فاو برسند، گردان حضرت علی‌اصغر(ص) نام داشت. پیش از آنکه آفتاب فاو به سفر یک‌روزه‌اش برود و شهر را با آدم‌هایش به سیاهی شب بسپارد، غواصان به آب زده بودند تا در محدوده حکومت شب به آن سوی رودخانه برسند. گردان حضرت علی‌اصغر(ع) چنان عملیات کرد که پس از سال‌ها نیز وصف آن، هوش را از سر تمام کارشناسان نظامی دنیا می‌برد و گرچه سکوی پرواز بسیاری از مردان آن گردان از جنس آب اروند بود؛ اما عملیات‌شان پایانی بس شگفت و پیروزمندانه را رقم زد. این‌چنین عملیاتی به تصرف کناره رودخانه انجامیده بود و دیگر نوبت گردان حضرت رسول(ص) فرامی‌رسید. عقربه‌های ساعت‌های مچی که پوشانده می‌شد تا در زمان عملیات نور را بازنتاباند، دیگر ساعت 9:00 را نشان می‌داد که در تاریکی غوطه‌ور بود. نیروهای گردان حضرت رسول(ص) در جاده اصلی اروندکنار پای بر زمین گذاشتند و همچنان که عراق از اطراف ساحل رودخانه بر سر جنگجویان ایرانی آتش می‌ریخت، درگیری با نیروهای عراقی را آغاز کردند. مأموریت نیروها در گروهانی که سیدمهدی نوجوان در آن می‌جنگید، این بود که بدون شلیک حتی یک تیر، پیش بروند و مسیری غیر از راه اصلی را به دشمن بنمایانند تا گمراهش کنند. سیدمهدی و همرزمانش تا آنجا جلو رفته بودند که صدای صحبت نیروهای دشمن در نزدیکی تانک‌های عراقی در گوش آنان می‌نشست. این اقدام از آن روی بود که باید آن قدر پیش می‌رفتند تا دشمنان، آن‌ها را ببینند و بر سرشان آتش بریزند تا گروهان‌های دیگر از جهاتی دیگر آنان را هدف گلوله‌های خود قرار دهند و با اصل غافلگیری، کارشان را تمام کنند. در میدان نبرد غوغایی بود. در هیاهوی عملیات، گویی تگرگی از تیرهای سرگردان از هر سو بر سر رزمندگان می‌بارید؛ اما مشیت خدا بر آن قرار گرفته بود که سیدمهدی در میان آن بارش تیر و گلوله سالم بماند و سالم بازگردد. امداد الهی خود را نشان می‌داد و سیدمهدی در نخستین حضورش در عملیات، با چشم سر و چشم جان می‌دید که در شب نخست عملیات، چگونه از یک گردان 300 نفره، تنها یک نفر مجروح شد. شب آغازین عملیات به تصرف شهر بندری فاو عراق انجامید. باید ثمره آن همه خون دادن‌ها و جان‌دادن‌های گردان غواص حضرت علی‌اصغر(ع) در رام کردن اروند نیز حفظ می‌شد. در پی هر تک دشمن، پاتک شکل می‌گرفت تا از شهر تازه تصرف شده فاو نگهداری شود. نیروها هر شب از ساعت 9 برای عملیات وارد میدان می‌شدند و پیش از اذان صبح و روشنایی هوا بازمی‌گشتند. عراق که چون مار زخمی از آن‌همه غافلگیری و شکست به خود می‌پیچید، درصدد جبران برآمده بود و فکر حمله در سر داشت. بارها هم آن را عملی می‌کرد و در این راه به حمله شیمیایی نیز دست زد. این قساوت بعثیان به آن حد رسید که ایران در فجر هشتمش که نام بانوی دو عالم رمز آن شده بود، یاس‌های کبود را از جبهه‌ها به جای جای خاک خود بازگرداند و عطر یاس در گلستان وطن پیچید. زمستان کوچیده بود و عید زیبایی‌هایش را به رخ کشیده بود. فروردین رخت بربسته بود و اردیبهشت، ماه بهشت آرزوها، سیدابوفاضل 26 ساله را روز به روز به آرزویش نزدیک‌تر می‌ساخت؛ ابوفاضل را و ابوفاضل‌هایی را که شهر بندری فاو و اروندکنار در والفجر 8 فرش زیر پوتین‌هایشان شده و فجرشان در آن شب پرستاره طلوع کرده بود. یکی از همان شب‌ها در زیباترین ماه بهار همان طور که والفجر 8 تا می‌توانست با خستگی و خواب‌آلودگی بهارانه، خود را کش و قوس می‌داد، در نقطه‌ای از پهنه بندری فاو، درگیری‌ها به نبرد تن به تن انجامیده بود. سیدابوفاضل مانده بود و دو نیروی عراقی. دیگر نبرد، تن به تن نبود؛ حالا شده بود یک تن به دو تن. قاب چشمان رزمنده‌ای که غلامحسین کریمی نام داشت، صحنه شهادت سیدابوفاضل را در خود می‌گنجاند. سیدابوفاضل تیربارچی بود و نیروهای کمکی‌اش را پیشاپیش فرستاده بود تا خود نیز به آنان بپیوندد. هنگام بازگشت و در بحبوحه عملیات که نیروهای ایرانی و عراقی از یکدیگر قابل تشخیص نبودند، تیربارچی جوان بین دو عراقی می‌ماند و سرنیزه پهلویش را می‌شکافد. آن سال‌ها می‌گفتند در عملیات‌هایی که رمز «یا زهرا» به خود دارند، شهدا از پهلو مجروح می‌شوند و حالا در پنجمین شب از بهشت آرزوها سیدابوفاضل می‌رود تا گام به گام به آرزویش نزدیکتر شود. هنوز مجروح است و در خون پیکر خود می‌غلتد؛ اما پیکرش زخم‌خورده‌اش بین دو نیرو مانده است. درگیری‌ها ادامه دارد و پیکر سیدابوفاضل که پنج شب را در میان نیروهای عراقی و ایرانی در هیاهوی درگیری‌ها گذرانده و افلاکی شده است، به خاک خود بازمی‌گردد. ابوفاضل‌هایی که در والفجر گره از کارشان گشوده شد، فراوان بودند. با پایان گرفتن هشتمین فجر، بهشت آرزوها هم سپری شد. عده‌ای به خانه‌هایشان بازگشتند و عده‌ای در جنوب ماندند. اما سیدمهدی اینک دوستش را هم در کنار خود نداشت؛ دوستی را که از ثانیه نخست اعزام با او بود. حسین اسماعیلی دقیقاً هم سن و سال سیدمهدی و از اهالی الموت بود که در قزوین درس طلبگی می‌خواند. پس از عملیات، تلی از موشک‌های آر.پی.جی و خمپاره و ادوات جنگی روی هم انباشته شده بود که یک روز به ناگاه خمپاره‌ای روی آن‌ها نشست و حسین پر کشید. سیدمهدی هم پس از چندی به شهر بازگشت. دختری که برای سیدابوفاضل نشان شده بود، دختر برازنده‌ای بود و خانواده سیدآقایی او را عروس خود می‌خواستند. سیدمهدی به پیشنهاد خانواده او را به همسری برگزید. از بدو ازدواج تا 12 سال قصابی را پیشه خود ساخت و به دنبال آن در سال 76 به جهاد سازندگی پیوست. شش سالی در جهاد سپری شد و اینک زمان آن رسیده بود که سیدمهدی دوباره بوی جبهه و جنگ بگیرد. سپاه پاسداران او را به خدمت گرفت و در واحد آماد و پشتیبانی مشغول خدمت شد. دوباره پس از سال‌ها در کسوت رانندگی، راه سرزمین‌های نور را در پیش گرفت و اینک ستاره کاروان‌های راهیان نور شده است. نوای حنجره‌اش وقتی غروب‌های سرخ اهواز پشت فرمان اتوبوس برای زائران کربلای ایران اذان می‌گوید و نوحه سر می‌دهد، مسافرانش را در امتداد جاده بی‌انتهای ایثار به پیش می‌برد. ============= گزارش از میترا بهرامی ============= انتهای پیام/77011/

93/12/17 - 07:31





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن