تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):يك درهم صدقه دادن از يك روز روزه مستحبى برتر و والاتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830303750




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایت مردی که با چمران بود


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روحانی شهید  محمدعلی ملک شاهکویی
-©ì* e1/ì ©g ( †e1f (h/
در جبهه با شهید چمران آشنا شدم و از او عاشقانه و عارفانه زیستن را آموختم.محبوب من! نگاهم را به پنجرة آبی دریا دوخته ام و غروب غمگین دل را در ساحل تنهایی ام به نظاره نشسته ام. خدایا! چه می شود گل بوتة امید در شورهزار بیقرار دلم، غنچه کند؟! آیا روزی خواهد آمد که قاصدکها همراه با نسیم سحر مژدة وصال را برایم بیاورند ؟! معشوقم! آیا دل مجنون من، محکوم به ماندن در زندان ناسوت است؟! در انتظارم تا شهد شیرین شهادت، جان آتش گرفته از هجران دوست را مداوا کند. من به پروانه می اندیشم. به عروج فکر میکنم و فنا را نهایت آرزویم قرار دادهام و تو گنج عشق را در جانم نهادی، آنگاه مرا در این ویرانه منزل، جای دادی و حال زمزمه ام در شبهای تنهایی این است که : عزم دیدار تودارد ، جان بر لب آمده          باز گردد یا برآید چیست فرمان شما
-©ì* e1/ì ©g ( †e1f (h/
 آن روز پیر کنعانِ دل، در جستجوی گمگشته اش کتاب ها را ورق می زد. امّا خیلی زود دانست که قیل و قال مدرسه، سینة آتش گرفته از عشق را آرام نمی کند. آری،جبهه مدرسة عشق است و بارها جذبة عشق الهی،مرا به وادی جبهه کشاند. در جبهه با شهید چمران آشنا شدم و از او عاشقانه و عارفانه زیستن را آموختم. و تـو میدانی از آن روزی کـه در سال 1344 در روستای«قرن آباد» گرگان چشم بـه دنیـا گشودم،گریه هـایم از سر شوق و فراق تو بود .در طول حیاتم آنگونه زندگی کردم که مورد پسند تو باشد. دوران کودکی را در دامان مادری از تبار مهربانیها و پدری مؤمن و زحمتکش سپری کردم.چهار سال در مقطع ابتدایی درس خواندم. قبل از انقلاب اعلامیه های حضرت امام(ره) را پخش می کردم و در سال 1356 مورد تعقیب ساواک قرار گرفتم. بعد از آن به شاهرود رفته و در مدرسة علمیة «قلعه»، نزد«آیت الله اشرفی» مشغول به تحصیل شدم. حوزه، کانون تجلّی نور بود و من، دل را به درگاه صاحب ومولایم امام زمان(عج) گره زدم. در راهپیماییهای شهر شاهرود مجروح شدم و پس از بهبودی، در سال 1357 توسط مزدوران رژیم شاه دستگیر و راهی زندان شدم و مدّت 28 روز در زندان بودم تا انقلاب به پیروزی رسید. آنگاه به قم مهاجرت نموده، در زیر باران کرامت کریمة اهل بیت(س)، در مدارس علمیة امام صادق(ع)، شهابیه و مدرسة آیت الله مرعشی، علوم دینی را فرا گرفتم.
حکایت مردی که با چمران بود
در شهریور 1359 با اصرار زیاد در حالی که 14 ساله بودم به جبهه رفتم وبه عضویت گروه چریکی شهید چمران در آمدم و در جبهة مالکیه و دهلاویه به مدت شش ماه با دشمن جنگیدم و در سال 1360 در «فتح المبین» شرکت کردم. در عملیّات« بیت المقدس» با چشم خود دیدم که چگونه جنود خداوندی بر دشمن تا دندان مسلح چیره گشتند و بعد از سه ماه به قم برگشتم .مجدداً در خرداد 1361 در تیپ محمّد رسول الله(ص) در عملیّات های رمضان، محرّم و والفجر مقدماتی شرکت کردم. در عملیّات والفجر مقدماتی از ناحیة گردن با تیر مستقیم به شرف جانبازی نائل آمدم.
-©ì* e1/ì ©g ( †e1f (h/
 در شهریور 61 در منطقة شلمچه به مدت سه ماه حضور داشتم و در سال 62 عازم جبهة خیبر شدم که برای بار دوم از ناحیة کتف و سر مجروح گردیدم. پس از چند ماه بهبودی در سال 1363 در لشگر 25 کربلا مسئولیت گروهان را بر عهده گرفتم. و در اردیبهشت 1364 عازم منطقةچنگوله شدم و مسئولیت گروهان 2 از گردان حمزه(ع) را به عهده گرفتم.در این زمان بود که بهترین دوستم،«ناصر بهداشت» به شهادت رسید. چهار ماه در جبهه سختترین دروان زندگیام را پس از او تحمل کردم. در والفجر 8 در منطقة فاو جانشین مسئول گردان و فرمانده گروهان بودم که در آنجا نیز مجروح شدم. پس از بهبودی در عملیّات کربلای 1 همراه با گروهانم به مهران رفته و در مقابل دشمن بعثی ایستادیم و برای چندین بار مجروح شدم. شلمچه! رؤیای دور دست فرشتگان خداست. مسافران شلمچه، ستارگان بهشتند و شلمچه دعای مستجاب من بود. در تاریخ 30 / 9 / 65 با چند تن از دوستان روحانی به شلمچه اعزام شدیم و درتاریخ 24 / 10 / 65 برای شناسایی مرحلة دوم عملیّات کربلای 5 به خطوط مقدم رفتیم، در آن شب بود کـه ترکش خمپـارهای مرا بـه اوج آسمانها برد و در جوار لاهوت آرام گرفتم . و بدنم در گلزار شهدای گرگان برای اهل زمین به یادگار ماند. «کبوتر جانش در صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) شادمان بادگلبرگی از وصیت نامه شهید
-©ì* e1/ì ©g ( †e1f (h/
اینک که رایحة دل انگیز و مست کننده شهادت، مشامم را نوازش میدهد و سرتاسر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زیبا فرا گرفته و تمامی سلولهایم را التهاب این دیدار باور نکردنی پر کرده و تمامی روح و جان و هستیام را مجذوبیت این معشوق به خود جلب کرده و مرا مات و مبهوت از این همه جلال و عظمت و زیبائی به گوشهای خزانده و قلم را بدستم سپرده که کمی با نسل به یغما رفتة این دوران که روسیاه به نوشتن بنشینم، احساس میکنم که اصلاً وجود خارجی ندارم و اصلا نیستم. اما وقتی کمی به خود میآیم احساس میکنم که نه، من هستم و حال در میدان نبرد چکاچک شمشیر را و قهقهة مستانة اهریمنان را و صدای مظلومانة درد کشیدگان را و حسرت آن کودک بی پدر را و نگاه آن دختر یتیم را، همه و همه را در حال دیدن هستم و تماشای این حرکت کند زمان، آنقدر مشامم را پرکرده که به توهم انداخته، آخ که چقدر زیباست بعد از این همه تحمل درد و اینک احساس میکنم که دستم را رساندهام. در لابلای جرقههای آتشین، دستهای این محبوب و معشوق که دیر زمانی در انتظار این لحظات، لحظه شماری میکردم. برگی از خاطرات شهید«من طلبه هستم» شهید ملک از نیروهای گروه نامنظم شهید چمران بود و عشق و علاقة عجیبی به این شهید بزرگوار داشت. متقابلاً، شهید دکتر چمران نیز به شهید ملک علاقة بسیاری داشت . روزی شهید چمران ، خیلی خودمانی به شهید ملک گفته بود: «محّمد! مگر تو کار و زندگی نداری ؟ تو که همیشه اینجا هستی، پس چگونه زندگیات را میگذرانی ؟ شهید ملک با آن تبسم همیشگی میگوید: «من طلبه هستم »   نوشته حسن رضایی برگرفته از پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن