واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تنبیه کلاغ خبرچین
در جنگلی بزرگ و زیبا ، حیوانات مهربان و مختلفی زندگی می كردند . یكی از این حیوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود كه یک عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت این بود كه هر وقت ،كوچكترین اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد، سریع پر می كشید به جنگل و شروع به قارقار می كرد و همه حیوانات را خبر می كرد . هیچ كدام از حیوانات جنگل دل خوشی از كلاغ نداشتند. آن ها دیگر از دست او خسته شده بودند تا این كه یک روز كلاغ خبر چین وقتی كنار رودخانه نشسته بود و داشت آب می خورد صدایی شنید .... فیش، فیش...بعد ، نگاهی به اطرافش انداخت و ناگهان مار بزرگی را دید كه سرش را از آب بیرون آورده است ... فیش ، فیش ...كلاغ از دیدن مار خیلی ترسیده بود ، از شدت وحشت ، تمام پرهای روی سرش ریخت و پا به فرار گذاشت . كلاغ خبر چین ، همین طور پر زنان حركت كرد. بالاخره به لانه اش رسید وقتی كه داخل آینه نگاهی به خودش انداخت ، تازه فهمید كه پرهای سرش ریخته است خیلی ناراحت شد و شروع به گریه كرد .طوطی دانا كه همسایه كلاغ بود صدای گریه اش را شنید ، به لانه او رفت تا دلیل گریه اش را بفهمد . كلاغ با دیدن طوطی دانا سریع یک پارچه به دور سرش پیچید ! طوطی دانا با دیدن كلاغ كه روی سرش را با پارچه پوشانده شروع كرد به خندیدن . كلاغ با شنیدن این حرف سریع پارچه را از روی سرش برداشت طوطی با دیدن سر بدون پر كلاغ ، باز هم شروع به خندیدن كرد و گفت : كلاغ ؟ پرهای سرت كجا رفته است ؟ پس این همه گریه بخاطر كله كچلت بود ؟!كلاغ ماجرای ترسش را برای طوطی باز گو كرد و طوطی باز هم با شنیدن حرف های كلاغ شروع به خندیدن كرد .كلاغ گفت : « یعنی تو از ناراحتی من اینقدر خوشحالی » .طوطی جواب داد : آخر همه حیوانات جنگل می دانند كه مار آبی هیچ خطری ندارد و هیچ كس هم از مار آبی نمی ترسد اما تو آنقدر ترسیده ای كه پرهای سرت هم ریخته اند .اگر حیوانات جنگل بفهمند كه چه اتفاقی افتاده است كلی می خندند . كلاغ با شنیدن این جمله ها به التماس افتاد ، گریه می كرد و می گفت : طوطی جان خواهش می كنم این كار را نكن اگر حیوانات جنگل بفهمد كه چه اتفاقی برایم افتاده آبرویم می رود .
طوطی گفت : كلاغ جان یادت هست وقتی اتفاقی برای حیوانات جنگل می افتاد سریع پر می كشیدی و به همه جار می زدی و آبروی آن ها را می بردی ، حالا ببین اگر چنین بلایی بر سر خودت بیاید چه حالی پیدا می كنی .كلاغ كمی فكر كرد و گفت : « حالا دیگر فهمیده ام كه چه قدر اشتباه می كردم و چقدر حیوانات جنگل را آزار می دادم خواهش می كنم آبروی مرا پیش حیوانات جنگل نبر من هم قول می دهم كه هرگز كارهای گذشته را تكرار نكنم ، اصلاً تصمیم می گیریم كه هر وقت پرهایم در آمد بروم و از تمام حیوانات جنگل عذر خواهی كنم » .طوطی دانا با دیدن حال و روز كلاغ و پشیمانی از رفتار گذشته اش به او قول داد كه دارویی برایش درست كند تا هر چه زودتر پرهای سرش در بیایند .نتیجه می گیریم كه هر كس در حق دیگران خطایی مرتكب شود خودش هم به زودی گرفتار خواهد شد. آیا شما هم با نتیجه ی این داستان موافقید؟ آیا اتفاقی مانند این هرگز برای شما افتاده است؟ آیا شما تا به حال حرف های دیگران را که به شما اعتماد کرده اند و به شما گفته اند، به کسی انتقال داده اید؟سایت مجازی کودکان و نوجوانان ایرانتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبط عاقبت غرور هرگز کوچولوها را دست کم نگیر بعضی شوخی ها خنده دار نیستند چشم هایت را باز نگه دار انگورهای این باغ ترشند!!! خرگوش کوچولویی که سکسکه می کرد خرس و دو دوست الاغ دانا مورچه و کندوی عسل
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 288]