تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830021971




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

عكس گرفتن از امام عكاسان را خسته نمي‌كرد!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: عكس گرفتن از امام عكاسان را خسته نمي‌كرد!
نویسنده : محمدرضا كائيني 
راوي خاطراتي كه در پي مي‌آيد از عكاسان چيره‌دست و در عين حال مخلص انقلاب است كه در ادوار مهم آن، به ثبت رويدادها پرداخته است. حجت‌الله الهيان بروجني شاخص‌ترين فراز از فعاليت پرسابقه هنري خود را، عكاسي از حضرت امام خميني(قده) در نوفل لوشاتو، مدرسه علوي تهران و قم مي‌داند و هماره بدان مباهي بوده است. او در گفت‌وشنود پيش‌ روي، شمه‌اي از خاطرات خويش را از اين تصوير‌برداري‌ها بيان داشته است. اميد آنكه مقبول افتد. به عنوان اولين سؤال، بفرماييد عكاسي را از چه سالي و از چه سوژه‌اي شروع كرديد؟ به‌‌نام خدا. از سال 1341. من در سال 1325 در بروجن متولد شدم و وقتي دوره ابتدايي را در شهر خودمان تمام كردم، به اصفهان آمدم. در آنجا يك دوره عكاسي را گذراندم و در سال 42 يعني همان سالي كه حضرت امام را دستگير كردند، به تهران رفتم و در عكاسخانه شهرزاد در چهارراه مولوي كه صاحبش مرد نازنيني به اسم آقاي سيادت بود، مشغول به كار شدم. در جريان دستگيري حضرت امام بوديد؟ بله، يادم هست كه امام را به باغشاه آورده بودند. من و دو سه نفر ديگر كه در عكاسي كار مي‌كرديم، به‌محض اينكه فهميديم، با لطايف‌الحيل، خدمت ايشان رفتيم. من موفق شدم دو بار خدمتشان بروم! عكس كه نتوانستيد بگيريد؟ خير، اولاً اجازه نمي‌دادند، بعد هم هنوز عكاسي را ياد نگرفته بودم و تا آن موقع، در تاريكخانه عكاسي كار مي‌كردم. بعد هم كه در 15 خرداد حكومت نظامي شد. متأسفانه آن روزها دوربين‌ها را نمي‌توانستيد به‌راحتي دوربين‌هاي حالا، دست بگيريد و عكس بيندازيد. بايد دوربين را روي پايه مي‌گذاشتيد و چراغ روشن مي‌كرديد. در هر حال در سال 43 وقتي عكاسي را خوب ياد گرفتم، به اصفهان برگشتم. اولين‌بار كي توانستيد از جريانات انقلاب عكس بگيريد؟ در سال 56 كه اصفهان شلوغ شد، عكاسي كردم. آن روزگار اشك‌آور زدند و بعد هم ما را تعقيب كردند و دوربين را از من گرفتند. در آن دوره فرماندار نظامي اصفهان رضا ناجي بود؟ بله، اولش گفتند: بياييد كسي با شما كاري ندارد، ولي وقتي همه مردم آمدند، حمله كردند و گاز اشك‌آور زدند. به ما گفته بودند: اين جور وقت‌ها كاغذ آتش بزنيد و جلوي صورتتان بگيريد و ما هم همين كار را كرديم. بعد از آن از هر صحنه‌اي كه دستم رسيد، عكس گرفتم. مجموعه با‌ارزشي است. مدتي هم در خدمت آقاي حاج‌آقا مهدي حائري، پسر استادِ امام بودم، از آن دوران هم عكس زياد دارم. ظاهراً به نوفل‌لوشاتو هم رفتيد. از خاطرات آن روزها بگوييد؟ بله، اجازه نمي‌دادند كسي به فرانسه برود و من و يكي از همكاران به نام آقاي گلزار، با هزار مكافات رفتيم و عكاسي كرديم. بعد آنها را به ايران آورديم و چاپ و پخش كرديم. عكس‌هاي زيادي از امام زير آن درخت مشهور سيب گرفتم. ما كه از فرانسه آمديم، چند هفته بعد امام تشريف آوردند. شما براي عكاسي از رويداد ورود حضرت امام، به تهران هم آمديد؟ بله، ما را به منزل آقاي مستقيمي تهراني كه در بازار كار مي‌كردند و منزلشان در ميدان شهدا بود- كه بعدها به دفتر تبليغات اسلامي تبديل شد- بردند. در آنجا آقاي مثني نامي، به من نامه‌اي را دادند كه هنوز آن را دارم. يك سري عكس از امام را كه داشتم به ايشان نشان دادم. ايشان همين كه عكس‌ها را ديدند، پرسيدند: كجا زندگي مي‌كني؟ گفتم: در اصفهان. گفتند: همين الان فوراً مي‌روي و اينها را براي ما مي‌آوري! به اصفهان رفتم و عكس‌ها را آوردم و در تهران چاپ و توزيع شد. من، آقاي كشوري و عده‌اي از مشهد و شيراز در خانه آقاي مستقيمي بوديم. كلاً با خانواده آقاي مستقيمي 34 نفر مي‌شديم! در آنجا كه بوديم، يك‌بار گفتند: امام مي‌آيند و باز خبر دادند كه پرواز ايشان يك هفته به تأخير افتاده است! از حوادث انقلاب در تهران هم عكاسي كرديد؟ بله، حدود 10 آلبوم عكس از آن روزها دارم. از ورود حضرت امام چه خاطراتي داريد؟ چگونه توانستيد از اين مراسم عكاسي كنيد؟ ما دو هفته‌اي در خانه آقاي مستقيمي بوديم. اوايل احتياط مي‌كردند، ولي بعد فهميدند آن قدرها هم آدم‌هاي بدي نيستيم! در آغاز ابداً تصورش را هم نمي‌كردند كه آدم‌هاي علاقه‌مندي باشيم! يك شب كه بنا بود امام تشريف بياورند، هم كارت‌هاي فرودگاه و هم كارت‌هاي بهشت زهراي مرا گرفتند، كه بعداً بدهند. آن شب به ما گفتند: امام نمي‌آيند. من به آقاي مستقيمي گفتم: مدتي است زن و بچه‌ام را نديده‌ام، به اصفهان مي‌روم و وقتي خبر آمدن امام را دادند، برمي‌گردم. به اصفهان رفتم، ولي هنوز خستگي سفر از تنم بيرون نرفته بود كه راديو اعلام كرد: امام فردا ساعت چهار صبح از فرانسه حركت مي‌كنند. بلافاصله دوربين و وسايلم را برداشتم و به تهران برگشتم. نزديك مدرسه علوي كه رسيدم، ديدم حكومت نظامي است. كارتم را نشان دادم كه خبرنگار هستم. دو نفر سرباز مرا تا مدرسه همراهي كردند و در آنجا شهيد بهشتي مرا شناختند و گفتند:«زودتر برو و كارت‌هايت را از دكتر ابوالقاسمي بگير، فردا صبح هم آماده‌ باش كه زود راه بيفتي» خلاصه شب را آنجا مانديم و شام خورديم. شهيد بهشتي به من گفتند:«جايي نرو، دوربينت را هم به كسي نده، تو بايد يك گروه 14 نفره خبرنگاران خارجي را سرپرستي كني و آنها را به فرودگاه و بهشت زهرا ببري!» گفتم: «آقا! اين مسئوليت سنگيني است، شايد از عهده بر نيايم.» ايشان گفتند: «چاره‌اي نداريم! شما زبان بلدي و مي‌تواني راه و چاه را به آنها نشان بدهي» به هر حال ساعت چهار صبح، كارت‌هاي ما را دادند و بعد هم ما را به هتل كنتينانتال و بعد هم به فرودگاه بردند. در فرودگاه يكي از خبرنگاران خارجي روي دوشم رفت كه عكس بگيرد و زد گردن ما را زخمي كرد! بعد گردنم را پانسمان كردند و آن بنده خدا هم خيلي عذرخواهي كرد. من چند حلقه عكس گرفتم و دادم ببرند فوراً چاپ كنند. به كدام روزنامه داديد؟ نماينده روزنامه كيهان آنجا بود و حلقه‌هاي عكس را به او دادم. البته به روزنامه اطلاعات هم عكس مي‌دادم. از لحظه ورود امام عكس گرفتيد؟ بله، دو سه تا را دم پله‌هاي هواپيما گرفتم و بقيه را موقعي كه امام به سالن فرودگاه مهرآباد آمدند. بعد هم خبرنگاران خارجي را به بهشت زهرا بردم. از لحظه سخنراني امام در سالن فرودگاه خيلي عكس گرفتم. در بهشت زهرا چه خبر بود؟ چگونه خودتان را به جايگاه نزديك كرديد؟ در آنجا يك سري كارت آبي رنگ به ما دادند كه به يقه‌مان وصل ‌كرديم. من بيشتر از پنج، شش متر با امام فاصله نداشتم! در آنجا براي خبرنگارها جايگاه مخصوص درست كرده بودند. منظره عجيبي بود. مردم اصفهان، سه چهار تريلي نان و پنير آورده بودند و به مردم مي‌دادند. تا وقتي هليكوپتر امام نشست، از مردم عكس‌هاي بسيار جالبي گرفتم. امام كه آمدند، عده‌اي دست‌ها را به هم زنجير و راهي را درست كردند كه امام بتوانند به جايگاه برسند. از آن صحنه‌ها فراوان عكس گرفته‌ام. از سخنراني امام و از مردم، هم فيلم گرفتم و هم عكس. منتها متأسفانه فيلم‌هايم بي‌صداست. بعد از اتمام سخنراني امام ازدحام عجيبي شد، طوري كه بعضي از عكاس‌ها دوربين‌هايشان را گم كردند. ازدحام به‌قدري زياد بود كه نه مي‌توانستم به تهران بروم، نه به اصفهان برگردم. بالاخره با هر زحمتي كه بود از دست عوامل باقيمانده ساواك فرار كردم و خودم را شبانه به اصفهان رساندم و عكس‌ها را چاپ كردم و به همه كساني كه از شهرهاي مختلف طالب عكس‌هاي امام بودند، دادم. سه روز بعد برگشتم و به مدرسه علوي رفتم و در آنجا هم عكس‌هاي فراواني گرفتم. بعد هم عكس‌ها را چاپ و آلبوم كردم و فرستادم تهران. اعضاي دفتر تبليغات واقعاً از ديدن آن عكس‌ها ذوق‌زده شدند. آقاي مثني هم يك نامه داد كه ايشان از همكاران قديمي ماست و مرا به مدرسه علوي بردند. در آنجا جواني مرا نزديك اتاق امام برد و گفت منتظر بمانم كه به‌محض اينكه امام آمدند، عكس بگيرم. منتظر ماندم تا حضرت امام تشريف آوردند و سلام كردم. بعد به من اجازه دادند داخل اتاق بروم. آقاي اشراقي، آقاي خلخالي و آقاي صانعي هم بودند. آن شب امام در ساعت چهار صبح، از خواب برخاسته بودند. امام داشتند مطالعه مي‌كردند كه به من گفتند: مي‌تواني بروي و عكس بگيري. من و دوستم حبيب رفتيم. آقاي موسوي گفتند: نيا، اما امام فرمودند: بگذاريد بيايند! ما رفتيم و عكس گرفتيم و امام خيلي هم با ما سلام و احوالپرسي كردند. اين ماجرا مربوط به شبي است كه فردايش امام مي‌خواستند تشريف ببرند قم. بسياري از عكاسان معتقدند عكس گرفتن از چهره حضرت امام، در آنان احساس خاصي را برمي‌انگيخت. شما چه حسي داشتيد؟ ايشان حالتي داشتند كه انسان از عكس گرفتن از ايشان خسته نمي‌شد. از امام از فاصله 60 سانتي‌متري عكس گرفته‌ام. درست مثل اينكه در عكاسخانه باشند. آن عكس را حدود دو دهه قبل به موزه آثار امام تقديم كردم. تا كي در مدرسه علوي بوديد؟ تا صبحي كه امام مي‌خواستند به قم تشريف ببرند. صبح عجيبي بود. بوي اسپند كوچه را پر كرده بود. حال و هواي عجيبي بود. ماشين را آوردند. مرحوم احمد آقا اول از مدرسه بيرون آمدند و بعد امام تشريف آوردند. ماشين كه حركت كرد، مردم با حسرت عجيبي تماشا مي‌كردند. شما پس از ورود حضرت امام به قم هم از ايشان عكاسي كرديد؟ بله، نزديك قم در جايي كه يك رشته كوه بود، گفتند: وضعيت خطرناك است و ماشين‌ها ايستادند. فوراً از ماشين پايين آمدم و از كنار شيشه بغل از امام عكس گرفتم. حدود سه ربع منتظر مانديم. هليكوپترها در آسمان پرواز مي‌كردند تا خطر رفع شد و ماشين‌ها حركت كردند. در ميانه راه يك پادگان بود كه امام فرمودند به آنجا برويم. در آنجا مرحوم آقاي پسنديده به‌جاي امام سخنراني كردند و با ارتشي‌ها حرف زدند. بعد به مسجدي كه بين راه تهران و قم بود رفتيم. موقعي كه به قم رسيديم، از مردمي كه به استقبال امام آمده بودند، عكس‌هاي زيادي گرفتم. در آنجا امام به محل اقامتشان رفتند. من هم به اصفهان رفتم و عكس‌هايي را كه گرفته بودم چاپ و آلبوم كردم و آلبوم را به بيت حضرت امام فرستادم. واكنش حضرت امام چه بود؟ در ملاقات بعدي، حضرت امام كه از ديدن عكس‌ها بسيار خوششان آمده بود، دستور دادند كه به اصفهان تلفن بزنند و مرا خواستند. به همراه مادر، خاله و عمه‌‌ام به قم رفتيم. اول ما را پيش آقاي رسولي محلاتي بردند. ايشان داشتند با چند نفر نامه‌هايي را كه براي امام آمده بود، باز و دسته‌بندي مي‌كردند. به ما گفتند: بعد از ظهر خدمت امام مي‌رويم. بعد از ظهر رفتيم خدمت امام و سلام كرديم و نشستيم. در اين موقع يك نفر را كه در باغشاه تير خورده بود آوردند. امام در نظم و رعايت حقوق افراد بي‌نظير بودند. شما را شناختند؟ بله و فرمودند: عكس‌هاي بسيار خوبي گرفته‌ايد. بعد از سابقه كارم پرسيدند. عرض كردم: در خرداد 42 حضورتان بودم. از كارم پرسيدند، عرض كردم: عكاس اداره فرهنگ و هنر بودم، ولي برايشان كار نمي‌كنم. پرسيدند:«مغازه داري؟» عرض كردم: «خير.» آقاي رسولي را خواستند و به ايشان چيزي گفتند. ما خداحافظي كرديم و بيرون آمديم. براي زحماتم پولي را كنار گذاشته بودند كه هر چه اصرار كردند، نگرفتم. بعد آقاي رسولي گفتند: «چه كردي؟» امام دستور دادند برايت مغازه بخريم! باورم نمي‌شد. اين تشويق امام فوق تصورم بود. مغازه‌اي كه الان دارم در آن كار مي‌كنم، به دستور امام برايم خريده شد. اجاره يا سرقفلي؟ سرقفلي. بعد هم با كمك استاندار يك نمايشگاه در آنجا برگزار كرديم كه همه مسئولان استان آمدند. آقاي سيدكاظم بجنوردي استاندار وقت اصفهان وقتي عكس‌هاي مرا ديدند، بسيار تشويقم كردند و پرسيدند: «چه كار مي‌توانيم برايت بكنيم؟» گفتم: «فقط يك خط تلفن به من بدهيد» و اين كار را برايم كردند. نمايشگاه خيلي شلوغ مي‌شد و مردم استقبال عجيبي كردند. باز هم به ديدار امام رفتيد؟ بله، چندين بار رفتم. يك بار هم رفتم جماران كه يك روز طول كشيد تا كسي مرا نزد ايشان برد. قصد نداريد اين عكس‌ها را در مجموعه‌اي چاپ كنيد؟ چرا، اگر امكان و فرصتي پيش بيايد حتماً اين كار را مي‌كنم.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 64]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن