تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830482776




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دلش پر مي‌كشيد براي رفتن


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دلش پر مي‌كشيد براي رفتن
قاري و طلبه شهيد محمود علومي در خانواده‌اي رشد يافته بود كه هر‌كدامشان توان اسلحه به دست گرفتن داشتند، رخت رزم بر تن مي‌كردند و رهسپار جبهه‌ها مي‌شدند.
نویسنده : عليرضا محمدي 
چنانچه هنگام شهادت محمود در كربلاي5، دو برادر ديگرش هم در همين عمليات حضور داشتند و دين خود را به كشور اسلامي‌ ادا مي‌كردند. از اين دست خانواده‌ها در طول جنگ تحميلي كم نداشتيم، بزرگمردان و زناني كه ماجراي هركدامشان شرحي از عشق و ارادت ملتي را به نمايش مي‌گذارد كه در مسير استقلال و آزادي و عزت ميهن اسلامي‌ از همه هستي خود گذشتند و تنها بهشت پاسخ اين همه ايثار است كه آن هم در قرآن به مجاهدان و شهداي راه خدا وعده داده شده است. با وجود آنكه محوريت اين گفت‌و‌‌گو با ابوالفضل، ابراهيم و اكرم علومي برادران و خواهر شهيد محمود علومي در خصوص اين قاري و معلم قرآن شهيد بود، اما لابه‌لاي صحبت‌هايمان با ابوالحسن علومي پدر خانواده نيز آشنا شديم كه به دليل كهولت سن توان گفت‌و‌‌گو با ما را نداشت، اما از زبان فرزندانش شنيديم كه چطور با وجود سن بالا و حضور پسرانش در جبهه‌هاي جنگ، او نيز در هر عملياتي رخت رزم برتن مي‌كرد تا نمايشي از غيرت و ايثارگري مردم كشورمان را به جهانيان نشان بدهد. با عرض ارادتي كه به سيده‌بيگم ميرزاده‌واقفي مادر شهيد داريم گفت‌وگوي ما را با برادران و خواهر شهيد مي‌خوانيد .   ابوالفضل علومي برادر شهيد از شهيد محمود علومي به عنوان يك قاري و طلبه شهيد ياد مي‌شود، چه پيش‌زمينه‌هايي باعث روي‌آوردن ايشان به مباحث ديني و قرآني شده بود؟ اصلاً كمي از زندگي شهيد بگوييد. محمود نهم آبان ماه 1347 در تهران به دنيا آمد. سومين پسر خانواده بود و بنده و آقا ابراهيم از ايشان بزرگ‌تريم. جد بزرگ ما معلمي سرشناس بود كه روايت شده تعدادي از دختر‌هاي ناصرالدين‌شاه را تعليم مي‌داده است. پدربزرگمان هم عبدالله نام داشت كه در ميان مردم به ملا شهرت يافته بود و به همين ترتيب پرداختن به علوم ديني در خانواده ما به نوعي موروثي بود. پدرمان آقا ابوالحسن هرچند سواد بالايي نداشت، اما ياد گرفته بود قرآن بخواند و از همان كودكي ما را با كلام‌الله مجيد آشنا مي‌كرد. حالا پدرمان نزديك 80 سال دارد و بازنشسته شده است. ايشان شغل نانوايي داشت و سعي مي‌كرد رزق حلال سر سفره‌مان بگذارد. مادرمان سيده بيگم ميرزاده واقفي هم ما را با تربيت مذهبي پرورش ‌داد. محمود در چنين خانواده‌اي پرورش يافت كه همگي انقلابي بودند و وقتي جنگ شروع شد هر كدام كه سنمان به جنگ مي‌رسيد، به جبهه مي‌رفتيم. حتي خود پدرمان با اينكه آن موقع ميانسال بود. ما هم مرتب به مناطق جنگي رفت و آمد مي‌كرديم وپدرمان در هر فرصتي كه پيش مي‌آمد اعزام مي‌گرفت و سريع خودش را به جبهه مي‌رساند تا هر كاري كه از دستش برمي‌آيد براي دفع تجاوز دشمن انجام دهد. جالب است كه پدرتان هم به جبهه مي‌رفتند، شده بود كه همرزمان شما يا برادرانتان با پدر جبهه باشيد؟ بله بارها اين اتفاق افتاده بود. يك خاطره هم از حضور پدر در جبهه دارم كه هميشه در ذهنم مرور مي‌كنم. يك‌بار كه به خط مقدم رفته بودم آرامش نسبي برقرار بود و به خاطر گرماي هوا كف سنگر دراز كشيدم و سعي مي‌كردم بخوابم. يادم است چفيه‌اي روي صورتم انداخته بودم و چرت مي‌زدم. ناگهان صداي سرفه‌هاي پدر را شنيدم، خيلي تعجب كردم. اول فكر كردم خواب مي‌بينم. گوش‌هايم را كه تيز كردم ديدم خير خودش است و دارد سراغ من را از رزمندگان مي‌گيرد. كمي بعد او در آستانه سنگر ظاهر شد. با تعجب پرسيدم: اينجا چه كار مي‌كنيد؟ شما كجا، جبهه كجا؟ پدر هم پاسخ داد: اگر جبهه جاي بدي است، بلند شو برويم خانه. اگر هم خوب است چه اشكال دارد پدرت هم در اين جاي خوب باشد. ايشان به قول معروف اهل دل بود و هر وقت عملياتي پيش مي‌آمد، اعزام مي‌گرفت و به جبهه مي‌آمد. برگرديم به بحث اصلي گفت‌و‌‌گو، شهيد علومي فراگيري قرآن و همين‌طور دروس حوزوي را از چه زماني آغاز كرد؟ خانواده ما به دليل مشكلات مالي سال 1356 به نطنز مهاجرت كرد. در آنجا محمود كه پيش‌زمينه‌هاي تحصيل علوم ديني را داشت، وارد حوزه علميه نطنز شد. در مقطع سوم راهنمايي تحصيل مي‌كرد كه براي مشورت پيش من آمد و گفت مي‌خواهم به حوزه بروم. به او گفتم تحصيل در حوزه كار هر كسي نيست، بايد زحمت زيادي بكشي و سال‌هاي سال درس بخواني. او هم كه فكرهايش را كرده بود، جزو اولين طلبه‌هاي حوزه تازه تاسيس شده نطنز شد و دو، سه سالي هم در همين حوزه تحصيل كرد. بعد به قم رفت تا در حوزه علميه مشهور اين شهر ادامه تحصيل بدهد اما از آنجا كه تصور مي‌رفت محمود از سطح علمي بالايي برخوردار نباشد، نزد يكي از علماي وقت امتحاني از او گرفته شد كه با نمره عالي قبول شد و از پس امتحان برآمد و با پذيرش محمود موافقت شد. همزمان هم درسش را ادامه داد و ديپلم گرفت. فراگيري قرآن را از كجا آغاز كرد؟ محمود در همان قم تصميم گرفت آموخته‌هاي قرآني‌اش را نزد استاد خدام حسيني تقويت كند. بنابراين به شكل مستمر به تهران مي‌رفت و در جلسات قرآني استاد شركت مي‌كرد. انس او با كلام الهي طوري بود كه چهار پسردايي‌مان، سيد‌جعفر، سيد‌احمد، سيد‌حسن و سيد‌حسين واقفي را هم تشويق به حضور در اين كلاس‌ها مي‌كرد. طوري كه حالا هر‌كدام‌شان جزو قاريان مطرح كشوري هستند. اكرم علومي خواهر شهيد از انس برادرتان با قرآن بگوييد. گويا ايشان كلاس‌هاي آموزش قرآن را در نطنز راه‌اندازي كرده بودند؟ محمود از هر فرصتي كه به دستش مي‌آمد براي تقويت صوت و قرائت قرآن استفاده مي‌كرد. هميشه تا از در خانه وارد مي‌شد، شروع به تلاوت قرآن با صداي بلند مي‌كرد تا به‌اصطلاح تمريني كرده باشد. يك‌بار كه مهمان داشتيم، بدون آنكه متوجه باشد از در وارد شد و شروع به قرائت كرد. همين كه به او گفتيم مهمان داريم، خيلي خجالت كشيد و رويش نمي‌شد جلوي مهمان‌ها بيايد. واقعاً اثرات انس با قرآن در اخلاق و روحيات محمود نمايان بود. من و او فاصله سني كمي داشتيم و الفت خاصي بين‌مان برقرار بود. به خاطر همين نزديكي كه با او داشتم، روحياتش را خوب درك مي‌كردم و به نظرم حيف بود كه شهيد نشود. در خصوص كلاس‌هاي قرآن شهيد، ايشان پس از آنكه آموخته‌هاي قرآني خودش را نزد استاد خدام حسيني تقويت كرد، پس از مدتي باني تشكيل كلاس‌هاي آموزش قرآن در نطنز شد. اين كلاس‌ها عصر هر چهارشنبه در مسجد امام حسن(ع) نطنز برگزار مي‌شد و براي مدت‌هاي مديدي تبديل به مركزي براي جوانان و نوجوانان شهر شده بود كه از دل همين كلاس‌ها نخبه‌هاي قرآن هم تربيت شدند. برادرم آن قدر به تشكيل كلاس‌هاي آموزش قرآن در نطنز اصرار داشت كه هر طور شده مسير چندين كيلومتري قم تا نطنز را طي مي‌كرد تا براي تشكيل اين كلاس‌ها حاضر شود. محمود حتي با تلاش بسيار موفق شده بود استاد شمس‌الديني را به نطنز بياورد تا دانش آموختگان قرآني از محضر اين استاد بهره‌مند شوند. برادرم حتي وقتي كه به جبهه رفت، پيگير تداوم كلاس‌هاي قرآني بود. يعني تا اين اندازه به كلاس‌هاي قرآني علاقه داشت كه در جبهه هم پيگيري مي‌كرد؟ بله، محمود وقتي در جبهه حضور داشت در شرايط عادي يكي، دو‌ بار بيشتر تماس نمي‌گرفت. اما از آنجا كه نگران برگزاري جلسات قرآني بود، هر هفته تماس مي‌گرفت و پيگير تشكيل آنها مي‌شد. سعي و همت او در اين خصوص باعث تعجب همه ما شده بود. اما محمود كه خودش مزين به تربيت قرآني بود و روحش و جانش را با كلام الهي مطهر كرده بود، به تأثير آموزه‌هاي قرآني در روح و جان انسان‌ها آگاه بود و مي‌خواست جوانان نطنزي در هر شرايطي از اين جلسات بهره ببرند. چطور شد كه به جبهه رفت؟ برادران بزرگ‌ترم ابوالفضل و ابراهيم بارها به جبهه رفته بودند و پدرمان هم كه موقع عمليات‌ها راهي مي‌شد. آنها چون خودش در مناطق عملياتي بودند و از طرفي محمود در سال‌هاي اول جنگ سن كمي داشت، اجازه نمي‌دادند به جبهه برود. خود محمود كه خيلي اصرار داشت برود و دائماً در كش و قوس رفتن بود تا اينكه عاقبت توانست موافقت پدر و مادرمان را بگيرد و همراه ابراهيم كه از قديمي‌هاي گردان اميرالمؤمنين(ع) لشكر14 بود راهي جبهه شود. محمود تنها 45 روز در منطقه بود و روحش آن چنان مشتاق پركشيدن كه در همين مدت زمان كم و با شركت در اولين عمليات يعني كربلاي5 به شهادت رسيد. ابراهيم علومي برادر شهيد شما هنگام اولين و آخرين اعزام برادرتان كنار ايشان بوديد، از ماجراي آن روزها بگوييد. موقعي كه محمود مي‌خواست به جبهه برود، زمان اعزام سپاهيان محمد(ص) بود. اما چون من خودم از كادر گردان اميرالمؤمنين بودم، مستقيماً ايشان را به نزد حاج‌محمد سلماني فرمانده گردان حضرت امير بردم. آن روزها دل محمود پر مي‌كشيد براي رفتن. خيلي مصر بود حتماً به خط مقدم بيايد و دوشادوش رزمندگان قرار بگيرد. وقتي اصرارش را ديدم هر دو پيش حاج‌محمد سلماني رفتيم. در آن لحظه نيروها مشغول نماز بودند كه به امامت خود حاج‌محمد برگزار مي‌شد. وقتي آقاي سلماني برادرم را ديدند و فهميدند كه طلبه هستند، از ايشان خواستند نماز عصر را به عنوان پيش‌نماز بايستند و محمود هم قبول كرد. بعد قضيه حضورش در جبهه‌ها را مطرح كرديم و به پيشنهاد حاج‌محمد قرار شد محمود به عقيدتي لشكر برود و پيش‌نماز واحد زرهي لشكر بشود. 10 روزي در آنجا بود و وقتي كه بعد از اين مدت سري به محمود زدم، ديدم ناراحت است و مي‌خواهد به خط مقدم بيايد. ديگر تاب ماندن نداشت و بالاخره راضي‌ام كرد تا دوباره پيش فرمانده گردان برويم. شهيد در عمليات كربلاي4 شركت نكرد؟ اتفاقاً قرار بود عمليات كربلاي 4 برگزار شود. وقتي حاج‌محمد از تصميم محمود آگاه شد چون من هم در گردان بودم، ايشان حضور دو برادر در يك عمليات را به صلاح ندانست و به محمود گفت در عمليات شركت نكند. محمود در آن لحظات سرش پايين بود. وقتي كه سرش را بلند كرد ديدم به پهناي چهره اشك مي‌ريزد و از اينكه نمي‌تواند در عمليات شركت كند، خيلي ناراحت است. اما همان‌جا از حاج‌محمد قول گرفت كه در عمليات بعدي هر طور كه بشود حضور داشته باشد؛ بنابراين تنها چند روز بعد، پس از عدم‌الفتح در كربلاي4 به آوردگاه كربلاي5 رسيديم. در همين عمليات كه برادرم به شهادت رسيد. شنيده‌ايم كه نيروهاي گردان اميرالمؤمنين(ع) رسم و رسوم خاصي قبل از عمليات‌ها داشتند؛ حال و هواي شهيد در آن لحظات چطور بود؟ يكي از رسم‌هاي اين گردان ضبط وصيتنامه نيروها در يك نوار كاست توسط خود آنها بود. محمود هم مثل ساير بچه‌ها ضبطي به دست گرفت و در گوشه‌اي وصيتنامه‌اش را خواند كه صدايش موجود است. بعد قرار شد عكس بگيريم كه عكاس خوش‌فكرمان با پرچم‌ها يك پشت‌زمينه زيبا درست كرده بود و از بچه‌ها عكس يادگاري مي‌انداخت. محمود هم يكي انداخت كه خوشبختانه اين تصوير موجود است و كمي به چهره او در اين عكس نگاه كنيد متوجه مي‌شويد چه حال و هوايي داشت. فقط مي‌توانم بگويم كه عاشق شهادت بود و زود هم پريد. متأسفانه وقتي كه شهيد شد من در كنارش نبودم، اما در نقطه‌اي افتاده بود كه دسترسي راحتي به آن نداشتيم و بدنش چند‌صباحي ماند و بارها مورد اصابت گلوله‌هاي دشمن قرار گرفته بود. نيمي از صورت، يكي از دستان و يكي از پاهايش از بين رفته بودند و تنش چون مولايش حسين(ع) اربا اربا شده بود. بخشي از وصيتنامه شهيد شهيد علومي در وصيتنامه‌اش كه بيشتر مناجات او با پروردگارش است با آوردن آيه 286 سوره بقره مي‌نويسد: معبودا، پروردگارم، قلبم مالامال از عشق به تو، شوق به تو و حسين توست. لحظه‌اي آرام ندارم. هر نفسي كه مي‌كشم و هر قدمي كه برمي‌دارم به اراده توست. اگر قضا و قدر تو نبود، لحظه‌اي جانم در بدنم قرار نمي‌گرفت و به سوي تو پرواز مي‌كردم و عالم خاك را به خاكيان وامي‌گزاردم. جانانا! جان ناقابلم كه امانت توست بپذير و از خطاهايم درگذر كه تاب فراق تو و تحمل عذاب تو را ندارم... پروردگارا! توفيق لياقتي را كه نصيب شهداي راه خود مي‌كني نصيب من كن و اين انقلاب را و آن خميني بزرگ را در پناه خود حفظ بفرما. خدايا از تو مي‌خواهم به خاطر بدي به پدر و مادرم عفوم كني...

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن