تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر جوانى كه در سن كم ازدواج كند ، شيطان فرياد بر مى آورد كه : واى برمن ، واى بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802785345




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

به مناسبت سالروز فداکاری یک دانش‌آموز کامیارانی دانش‌آموزی که جان خود را داد تا دوستانش زنده بمانند


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به مناسبت سالروز فداکاری یک دانش‌آموز کامیارانی
دانش‌آموزی که جان خود را داد تا دوستانش زنده بمانند
حامد فریدی نوجوان 13 ساله‌ای بود که جان خود را برای رهایی سه همکلاسی خود از مرگ داد که در حال غرق شدن در آب بودند.

خبرگزاری فارس: دانش‌آموزی که جان خود را داد تا دوستانش زنده بمانند



به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج حامد فریدی نوجوان 13 ساله‌ای که بعد از نجات جان سه تن از دوستانش خود گرفتار یخ‌ها شده و بعد از تقلاهای بسیار به تاریخ انسانیت پیوست و نامش جاودانه شد. عابدین حمیدی، دایی حامد فریدی از روز واقعه می‌گوید: عصر یکی از روزهای سال 79 بود، معلمان مدرسه برای برگزاری یک جلسه معلمین دانش‌آموزان را زودتر مرخص کرده بودند، شیطنت کودکانه در اشتیاق زودتر رها شدن سبب شد که بچه‌ها به جای رفتن به خانه، به رودخانه پایین‌تر از مدرسه رفتند. بیش از 30 دانش‌آموز بر روی رودخانه یخ زده در حال بازی بودند و این در حالی بود که حامد در گوشه‌ای فقط آنها را نگاه می‌کرد و مدام به دانش‌آموزان هشدار می‌داد که خطرناک است، بر روی یخ نروید. حضور تعداد زیاد دانش‌آموزان بر روی یخ سبب شد، یخ در سویی که نازک‌تر بود بشکند و تعداد زیادی از کودکان در آب بیفتند، خوشبختانه اکثر آنها موفق شده بودند در لحظات اول با گرفتن لبه‌های یخ خود را از دام آب یخ‌زده گودال نجات دهند، اما سه نفر از آنها به علت سردی آب، بدنشان کرخت شده و توان نجات خود را از دست داده بودند. در این لحظه وقتی حامد دوستانش را در آب دیده بود بلافاصله برخلاف درخواست اکثر حاضران در صحنه که به علت ترس از شکستن مجدد مابقی یخ‌ها قادر به کمک نبودند با شهامت هرچه تمام‌تر برای کمک به دوستانش اقدام می‌کند و ابتدا با کمک شال گردنش چند تا از بچه‌ها را از آب بیرون می‌آورد. بعد وقتی متوجه می‌شود که دستش به دو دوست باقی مانده‌اش (هادی فضلی و آرش کمانگر) نمی‌رسد مجبور می‌شود کاپشن خود را بیرون آورد و از آنها می‌خواهد که آستین کاپشنش را بگیرند و حامد کوچک با تمام توانش دوستانش را از آب بیرون می‌آورد که ناگهان یخ زیر پایش می‌شکند و خود در دام یخ گرفتار می‌شود. حامد به زیر یخ می‌افتد و تا ته فرو می‌رود، او شناگر قابلی بود اما در حین برگشت نتوانسته بود مسیر خروجی در زیر یخ را پیدا کند. تلاش معصومانه‌اش برای شکستن یخ و نجات خود بی‌نتیجه می‌ماند. بعد از دقایقی و رسیدن معلم‌ها و ابتدا دورکردن هادی و آرش از منطقه خطر و حتی تلاش دو نفر از آن بزرگواران که شناگر هم بودند برای بیرون آوردن حامد قهرمان، به علت سردی آب بی‌نتیجه می‌ماند تا اینکه بعد از یک ساعت و تخریب گودال توسط لودر و تخلیه آب جمع شده، جسد بی‌جان و یخ‌زده حامد را جلوی چشمان و ضجه‌های خواهر و مادرش بیرون کشیدند... گفت‌وگوی مادر با فرزندش.... حامد جانم، ناز چشمان پر از نقاشیت را در کدام کتاب عاشقانه بیابم تا تسکین درد ندیدنت باشد. گل زیبایم دیگر در این دنیا کسی برای من بوی تو را نخواهد داد. حامد جان دیدار من و تو تنها 13 سال در این دنیا رقم خورده بود، اما تو در آخرین دیدارمان پاسخم را ندادی و بر روی آخرین بسترت که همان جانماز بود آرام آرمیده بودی. دلبندم پنجه‌های کبودت را بر روی تابوتت در دست گرفتم و بر پیشانی زخم شده‌ات ضجه‌ها زدم، آن روز از نبودنت ضجه نزدم، از دردی که کودکم برای نجات جان شیرینش کشیده بود ضجه زدم، از چنگ‌های کوچکت که بی‌نتیجه در زیر یخ به آن کشیدی ضجه زدم، از پیشانی زخم شده‌ات که بر دل سنگ یخ، زده بودی ضجه زدم و تا به امروز درد می‌کشم؛ همیشه به اندازه آن لحظه که تن بی‌جانت را در آغوشم نهادند درد خواهم کشید تا شاید خاطره درد جان کندن فرزند دلبندم در دقایق پایانی زندگیش کاهش یابد. فرزندم؛ امروز از آب و باد و یخ گله‌مندم، از معلمی که تو را زودتر رها کرد گله‌مندم، از دست تقدیری که حامدم را با درد کشیدن از من گرفت، گله‌مندم، اما باز برای آرامش روحت خدا را شاکرم، خدا را شاکرم که کودکی چون تو در دامان من پرورش یافته است. حامدم با افتخار از من جدا شدی و تو را با افتخار به خروارها خاک بی‌احساس سپردم؛ رفتی اما نامت هست، بودن نام کودک 13 ساله‌ام به نیکی بر روی زبان‌ها، تسکینی شده بر روی درد ندیدنت. امروز هر بار به دوستانت نگاه می‌کنم، به بزرگ شدن آنها می‌نگرم، مرد شدن آنها را می‌بینم، تنها چهره کودکانه تو در ذهنم تداعی می‌شود که اکنون اگر تو بودی چهره‌ات چگونه بود؟!! فرزندم؛ وقتی به رویاهای کال و نارسیده تو که برای آینده‌ات چیده بودی فکر می‌کنم به پاکی دنیایت پی می‌برم که مانند فرشته‌ها تمام رویاهایت را با دیدن دوستانت در چنگ یخ فراموش کردی و آرام در پاکی آب یخ‌زده به مانند قلب‌های یخ‌زده‌ای که فراموشت کردند آرمیدی. حامد جانم هنوز زانوانم بوی تو را می‌دهد، هنوز آن رودخانه سوز تو را فریاد می‌زند، هنوز کمر پدرت در فراق تو خم است، هنوز سوی چشمان مادرت در ندیدن تو سوسو می‌زند. فرزندم با رویای دوباره دیدنت هر روز به کنار آن گودال می‌آیم و برایت لالایی می‌خوانم، لالالالا گل نازی          حامد رفته به سربازی لالالالا گل نعنا            حامد رفته شدم تنها لالالالا گل پسته          حامد بار سفر بسته لالالالا گل خشخاش    حامد رفته خدا همراش حامدم؛ باز بهار آمد است، گل‌های بهاری شکوفه زده‌اند، اما تو هنوز از مدرسه برنگشته‌ای.... حامد در جایگاه دانش‌آموزی به مقام معلمی رسید سعید کرمی معاون پرورشی آموزش و پرورش کامیاران زمان وقوع حادثه را چنین روایت می‌کند: من در آن زمان معاون مدرسه صلاح‌الدین ایوبی، محل تحصیل حامد بودم. در پایین مدرسه جوی آبی بود که بچه‌ها در آن بازی می‌کردند، مقدار آب حتی تا زانوی یک دانش‌آموز هم نمی‌رسید، اما متاسفانه ساخت غیرکارشناسانه سدی کوچک به ارتفاع دو یا سه متر برای جمع کردن این آب و استفاده آن برای آبیاری فضاهای سبز سطح شهر توسط شهرداری سبب جمع‌شدن دو یا سه متر آب در آنجا و یخ بستنش به علت سردی بیش از حد هوا شده بود. دانش‌آموزان با دیدن آب یخ‌زده هیجان زده شده و برای بازی بر روی آن می‌روند که تجمع زیاد دانش‌آموزان و نازک بودن قسمتی از یخ سبب شکسته شدن این یخ و افتادن تعدادی از دانش‌آموزان در آب می‌شود. آن روز شوم زمان تشکیل جلسه شورای معلمان بود که کلاس‌ها را تعطیل کردیم و دانش‌آموزان را به سوی خانه‌هایشان راهی کردیم، هنوز جلسه رسمیت پیدا نکرده بود که هیاهویی در میان دانش‌آموزان بلند شد. دانش‌آموزان درب اتاق جلسه را محکم زدند، من به عنوان معاون رفتم که چرایی رفتارشان را بپرسم که متوجه شدم دانش‌آموزان مضطرب مدام داد می‌زنند؛ آقا بچه‌ها بچه‌ها، صدایم را بر سرشان بلند کردم و از آنها خواستم که واضح حرف بزنند، یکی از دانش‌آموزان با صدای بلند و لرزان داد زد آقا بچه‌ها افتادن توی رودخانه، دارند غرق میشن، من گیج شده بودم، کدام رودخانه، کجا؟! رودخانه‌ای که در این حوالی نیست؟!! معلمان دیگر را صدا زدم و با بچه‌ها با عجله به محل رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم کسی آمار دقیقی از تعداد دانش‌آموزانی که در آب افتاده‌اند نداشت، ما با این تصور که بیش از 20 دانش‌آموز در آب افتاده‌اند شوکه شده بودیم یکی از معلمان با نام مجتبی باجلانی که شنا بلد بود بدون تأمل خود را در آب انداخت و در زیر یخ در حال تلاش برای پیدا کردن دانش‌آموزان بود، اما متأسفانه در چند بار شیرجه کسی را نیافت، بدنش کرخت شده بود کلیه‌هایش دیگر توان تحمل سرمای زیر آب را نداشت؛ از آب بیرونش آوردیم، در این هنگام یکی از مردان که تازه رسیده بود و شنا می‌دانست با شنیدن جریان واقعه خود را بی‌تأمل به آب انداخت. در این تلاش‌های بی‌نتیجه به تمام ارگان‌های موجود در سطح شهر برای کمک تماس گرفتیم اما از سوی هیچ ارگانی کمکی به ما نرسید، تا اینکه بعد از 45 دقیقه تنها یک لودر از سوی شهرداری برای تخریب گودال به کمک ما آمد، کمکی که هرگز حامد را به ما برنگرداند، وقتی رسید که حامد ما رفته بود.... افسوس من و تمام معلمانی که در آن روز شوم و وحشتناک به محل حادثه رسیدیم تا روزی که زنده هستیم این است که در تمام لحظاتی که ما در حال گشتن برای پیدا کردن حامد بودیم، او در زیر یخ‌ها در جایی که او را نمی‌یافتیم چنگ می‌زد و ما را صدا می‌کرد. آری حامد نوجوانی بود که در جایگاه دانش‌آموزی به مقام معلمی رسید و بزرگ‌ترین درس را به انسان‌ها آموخت و رفت؛ این نوجوان قبل از اینکه مردیش از راه برسد ناگهان بزرگ شده بود. ------------------------- گزارش از: آوات یوسفی ------------------------ انتهای پیام/79018/

93/11/14 - 07:50





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن